تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردى را ديدند كه موهاى ژوليده و جامه‏اى چركين و سر و ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830763789




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آخرین سفر


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آخرین سفر
بنزین
جبار، در حالی که گالن های خالی را کنار جاده مرتب می کرد، با لهجه غلیظی گفت: «این دفعه، دیگر آخرین  دفعه ام است!»گل نسا، که کودک خردسالش را زیر چادر چیت گل دارش در بغل گرفته بود، گفت: «آن دفعه هم همین را گفتی. اما وقتی پایت می رسد آن طرف مرز و پول بنزین ها زیر دندانت مزه می دهد، همه چیز را فراموش می کنی.»جبار، کمر راست کرد و در حالی که با گوشه دستار سفیدش عرق پیشانی اش را پاک می کرد، با کمی خشم گفت: «ها! می گویی چه بکنم  دست روی دست بگذارم تا همه مان از گرسنگی تلف شویم  مگر در روستا کاری مانده که بتوانم انجام بدهم. نمی بینی خشکسالی بیداد می کند؟»گل نسا با اشتیاق گفت: «چرا نمی رویم زاهدان پیش برادرم  آنجا حتماً می تواند در کارخانه کاری برایت دست و پا کند.»جبار چهره آفتاب سوخته اش را در هم کشید و گفت: «تو هم که همه اش همین را می گویی. خوب بالاخره رفتن و ماندن در زاهدان پول می خواهد یا نه  بالاخره باید یک پولی پس انداز داشته باشیم یا نه؟»گل نسا زیر آفتاب داغ، کنار جاده نشست و یا افسوس گفت: «آخر پس کی این پول جور می شود  به خدا هر دفعه که بنزین و گازوئیل می بری آن طرف مرز بفروشی، تا بروی و برگردی، من جان به لب می شوم.» صورت آفتاب سوخته اش در هاله ای از اندوه فرو رفته بود. جبار گفت:  «مگر چاره ای غیر از این هست؟ بیشتر مردم دارند همین کار را می کنند. یک گالن 20لیتری بنزین را آن طرف مرز می توانیم 10 هزار تومان بفروشیم. کدام شغل دیگری هست که این قدر سود داشته باشد؟»گل نسا پوزخندی زد و در حالی که مگسی را از روی صورت کودکش دور می کرد، با تمسخر، گفت: «شغل؟! این همه شد شغل  به این کار می گویند قاچاق. دزدکی بنزین و گازوئیل را می بری آن طرف می فروشی. خودت هم می دانی که اگر گیر بیفتی، دیگر خلاصی نداری. ترس و لرزش هم که آدم را  می کشد و زنده می کند. ترسش حتی از درد مردن آن یکی بچه مان هم تلخ تر است.»جبارگفت: «همین است که هست خودم هم خسته شده ام. ولی کو چاره » و کنار گالن ها نشست و دستانش را دور زانوهایش انداخت و متفکرانه به دور دست خیره ماند. پسری که درون وانت باری، که نزدیک آنها کنار جاده پارک شده بود، نشسته بود، سرش را از ماشین بیرون آورد و با صدای بلند گفت: «پس چرا امروز  هیچ ماشینی این طرف ها پیدایش نیست.»موهایش را از ته تراشیده بودند. صورت گرد و تیره ای داشت و چشمان درشت و سیاهش، زیر  آفتاب می درخشید. جبار با گوشه دستار، عرق پشت گردنش را خشک کرد و گفت: «پیدایشان می شود! صبر داشته باش.»گل نسا، با حسرت، نگاهی به پسرش انداخت و حسرت زده زیر لب گفت: این بچه آینده می خواهد. هنوز نه سالش تمام نشده. اما از همین حالا افتاده توی این کار، یعنی تو فکر می کنی وقتی خداداد هم بزرگ شد مثل تو می شود؟»جبار با لحنی قاطع گفت:«نه! امکان ندارد! می گذارم درس بخواند، برای خودش در این مملکت کسی بشود. حتی آرزوها برایش دارم. نمی گذارم مثل من یک آدم ناحسابی بشود.»گل نسا با ترحم به چهره تکیده و آفتاب سوخته شوهرش نگاه کرد و گفت: من این دفعه خیلی دلم شور می زند! تو هم شنیده ای که بگیر و ببند زیاد شده،  می گویند سر مرزها حسابی مامور گذاشته اند. بدجوری دارند جلوی قاچاق بنزین را می گیرند.»جبار لبخند تلخی زد و گفت: «هر روز حدود پنج میلیون لیتر سوخت از این کشور به کشورهای همسایه قاچاق می شود. می دانی یعنی چقدر؟ فکر می کنی بتوانند جلو این کار را بگیرند؟!»گل نسا گفت: «ها! می توانند. برادرم می گفت کلی قانون جدید درست کرده اند. این دفعه دیگر دارند سفت و سخت می گیرند.»جبار متفکرانه گفت: «این قدر نفوس بد نزن زن! گفتم که این دیگر سفر آخر است. بعدش جور و پلاسمان را جمع می کنیم و می رویم زاهدان.»خداداد از درون ماشین فریاد زد: «یک ماشین دارد می آید. یک کامیون بزرگ.»جبار از جا پرید و در حالی که یکی از گالن ها را برداشته بود، رفت و کنار جاده ایستاد کامیون با دیدن آنها، سرعتش را کم کرد و متوقف شد. راننده که مرد نسبتاً چاقی بود، سرش را از پنجره بیرون آورد و با جبار خوش وبشی  کرد و پرسید: «بنزین می خرید؟»جبار، سری تکان داد و گفت: «ها! چقدر داری؟»راننده گفت: «چند گالنی می شود. چند روز است که در راهم. از مشهد بار آورده ام زاهدان خالی کنم. چند گالن بنزین هم آورده ام بفروشم. از پمپ بنزین های سر راه گالن ها را پرکرده ام. فقط زود باش معامله را تمام کن تا کسی پیدایش نشده دلم نمی خواهد گیر بیفتیم. حوصله دردسر ندارم.جبار و راننده مشغول چانه زنی شدند و سرانجام بر سر قیمت توافق کردند. راننده، گالن های بنزین را که بین بارها پنهان کرده بود تحویل جبار داد. پولش را گرفت و سوار کامیون شد و اندکی بعد در جاده ناپدید شد. جبار گالن ها را با کمک زن و پسرش، عرق ریزان  و  با زحمت پشت وانت جا داد. در کارش عجله داشت و ترس ناشناسی در وجودش ریخته بود. وقتی سوار ماشین شدند و در جاده ای که به طرف مرز می رفت، به راه افتادند، جبار نگاهی به گل نسا، که کنار نشسته بود، انداخت و در حالی که سعی می کرد خودش را خونسرد نشان بدهد، با خنده ای ساختگی گفت: «قیافه اش را ببین! چقدر ترسیده! به من اعتماد داشته باش زن! فکر می کنی چرا شما را با خودم می آورم. ها؟ وقتی زن و بچه همراه آدم باشد، کسی به آدم شک نمی کند خیالت تخت باشد!»و به روی خداداد خندید. خداداد هم خندید و نوار را درون پخش ماشین گذاشت. موسیقی افغانی فضای ماشین را پر کرد. بعد از طی مسیری کوتاه گل نسا متوجه شد که شوهرش با نگرانی از آینه به پشت سرش نگاه می کند. سرش را برگرداند و به عقب نگاه کرد. یک موتور که در فاصله ای نه چندان دور پشت سرشان بود، برای آنها چراغ می زند. گل نسا با وحشت گفت: «وای! خدایا! دنبالمان کرده اند. دیدی چه خاکی بر سرمان شد.» جبار که عرق روی پیشانی اش نشسته بود، گفت: «آرام باش زن! چرا کولی بازی در می آوری؟»خداداد که با ترس به عقب نگاه می کرد، گفت: «دارد به ما نزدیک می شود همین طور چراغ می زند.»جبار، پایش را محکم روی گاز فشار داد و در حالی که دنده را عوض می کرد: «نمی تواند به ما برسد!»جاده در دل بیابان پیش می رفت. جبار، با تمام سرعت می راند و موتور از پشت برایش چراغ می زد. سرپیچ جاده جبار مجبور شد ترمز بگیرد. با گرفتن ترمز، ناگهان جرقه ای از پشت ماشین از زیر لاستیک ها بیرون زد. در کمتر از یک لحظه، صدای مهیبی برخاست و شعله های آتش ناگهان همه جا را فرا گرفت و وانت مثل یک پر سبک به هوا رفت...دقایقی بعد، در حالی که موتور سوار جوان به تکه های آهن پاره ماشین که در آتش می سوخت نگاه می کرد، با افسوس و ناراحتی به رانندگانی که با دیدن حادثه، کنار جاده توقف کرده بودند، می گفت: «دیدم، یک چیزی دارد از پشت وانت می ریزد روی آسفالت، حدس زدم که بنزین است. حتماً در یکی از گالن ها را محکم نبسته بود. چراغ زدم که بایستد تا به او بگویم، چون خطرناک بود. اما او سرعتش را زیادتر کرد، تا اینکه یک دفعه این اتفاق افتاد...»یک لنگه کفش خداداد در فاصله ای دور از ماشین روی خاک گرم و تفتیده افتاده بود، خورشید آرام آرام پشت کوه ها غروب می کرد...یاسمن قاضیتنظیم:بخش کودک و نوجوان ******************************** مطالب مرتبطامانتی به دزد فرار از طوفان رزمنده ی فداکارچشم های سفید بی‏بی روشن کوهنورد مثل خُمره! سفر به سرزمین آرزوها





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 280]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن