واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: من یک شاهدم!من نه یک تحلیل گر سیاسی ام، نه یک جامعه شناس ...نه طرفدار اینوری ها و نه سینه چاک آنوری ها...من فقط یک شاهدم... یک شاهد مردمی ... مثل شما...شاهدی که ماه ها و شاید سال هاست که می بیند... می شنود... و می فهمد ...و حالا می خواهد بگوید ... و یا شاید بپرسد...
بپرسد ... چرا؟چرا همه چیز به یکباره بهم ریخت؟همه چیز نه... خیلی چیزها... چه شد که دیدیم در مدت کوتاهی تلاش سی ساله بدون نتیجه بیگانه برای برهم زدن یک همبستگی نتیجه داد و ما، برخی از ما، من شدیم؛ تا یک من کوچک را به مای بزرگی ترجیح دهیم...چه شد که بعضی از ما؛ ایمان را، اسلام را و دین را؛ با تفسیر خودمان چنان تغییر دادیم که علاقه به هم نوع و مسلمان دوستی از آن پاک شد... و دیگر دلمان برای کودکان بی پناه زیر آتش نسوخت...نه الجار ثم الدار زهرا(س) را یادمان ماند و نه دستگیری از یتیمان علی (ع) را ...وقتی که "من" آنچنان در وجود برخی مان شعله کشید که اسلام را منهای ولی فقیه خواستیم؛ حتما سخنان پیامبرمان را هم فراموش کرده ایم... حتما...اسلام منهای پیامبر ...اسلام منهای امام ... اسلام منهای مقتدا... اسلام منهای حجاب ... اسلام منهای صداقت... اسلام منهای ...راستی آیا هنوز برخی از ما مسلمان مانده ایم...دیروز عده ای خود را سینه چاک امام خمینی می دانستند و امروز کلامی را که دنیایی از آن پیروی می کند؛ فراموش می کنند و در صف مخالفان کلام او؛ آنان که شعار نه غزه ، نه لبنان سر می دهند حاضر می شوند و البته خوشحال از اینکه این خیل تفرقه انگیز را خود رهبری می کنند... اما چرا...من یک شاهدم ... که از آنچه می بینم، می ترسم... می ترسم ... می ترسم برای خود... و برای برخی ها...راستی چرا می بینیم که عده ای شعار جانم فدای ایران سرداده اند اما همان ها ایران را مستعمره می خواهند نه آزاده...چطور می شود ما بگوییم که فقط به فکر ایرانیم اما ساده لوحانه گمان کنیم که - نمی گویم دشمن- بیگانه ای دلش برای ما می تپد و ما باید دل و دینمان را به او بسپریم...چطور به گمان برخی از ما دلسوزی برای غیر خود ناعاقلانه است اما این به ظاهر دلسوزی بیگانه را می پذیریم...چطور می شود که بعضی ها راست خودی را دروغ می پندارند و دروغ غیر خود را راست...اما خودمانیم ؛ همان بعضی ها خوب می دانند که راست چیست و دروغ کجاست اما می خواهند و آن منشان می گوید که ظاهر باورشان را تغییر دهند ... و آهسته آهسته فراموش کنندراستی چه کسی راست گفت! و من باز می پرسم چرا...چرا کسانی را که همین دیروز جان می دادند تا ما بمانیم امروز دشمن می پنداریم و کشتن او را واجب... شاید به گمان برخیمان آن جان ها، آن عمرهای کوتاه و ناکام جوان های دیروز نباید فدای بقای ما و ایران ما می شد... اما هیچ فکر کرده ایم که اگر اینچنین می بود چه می شد... و اینک ما کجای این روزگار بودیم... اصلا آن روز می توانستیم سر بلند کنیم و ندای اعتراض سر دهیم...یا شاید زندگی در اسارت بیگانه را به آزادگی ترجیح می دهیم که امروز در برابر استقلال ایستاده ایم... و من... من شاهد... باز می ترسم ...از آینده... از فردا...چرا ما ، برخی از ما عادت کرده ایم که به جای عبرت از تاریخ، خود تاریخ را بسازیم تا ما عبرتی برای آیندگانمان باشیم... و شاید این حکمت هستی است که تاریخ باز و باز تکرار شود...و در همه زمان ها...برای همه علی ها...هم برادری زیاده خواه چون عقیل باشد... هم یارانی به بیراهه رفته چون طلحه و زبیر... هم کوته نظران دنیا دوستی چون اشعری هم حیله گرانی چون عمر و عاص و.... و هم چاه باشد و....تنهایی علی...و من باز می پرسم...چرا... زینب فرخ یک شاهد ... گروه جامعه و سیاست
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 345]