واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: از واقعگرایی تا واقعیت (1)

همهی نویسندگان گمان میکنند که واقعگرا هستند. هیچ نویسندهای نیست که خودش را تجریدی، وهمی، تخیلی، مجازیگرا یا قلبساز بیانگارد. واقعگرایی فرضیهای کاملاً مشخص نیست که بتوانیم بر مبنای آن نویسندگان را به دستههای مخالف بخش کنیم؛ بالعکس، واقعگرایی شعار غالب ـ اگر نه همهی ـ نویسندگان امروز است. و در این مرحله، شاید باید حرف همهی آنان را باور داشته باشیم. نویسندگان امروز همه به دنیای واقعی علاقمندند ـ تمام تلاششان در آن است که «واقعیت» را خلق کنند.اما گرد آمدن این نویسندگان تحت یک شعار، به خاطر مبارزه در جنگی مشترک نیست، بلکه به خاطر دریدن یکدیگر است. واقعگرایی مبحثی در نظریاتی (ideology)ست که هر کدام از آنان به رخ دیگری میکشد، خصوصیتیست که هر یک از آنان خود را تنها مالک آن میپندارد و همیشه وضع همینطور بوده است؛ مکتبهای جدید ادبی همیشه به نام واقعگرایی از میان رفتن مکتبهای سابق را آرزو کردهاند؛ واقعگرایی پیراهن عثمانی است که romanticها علیه classicistها، و پس از آنان، naturalistها علیه romanticها علم کردند. و حتی surrealistها بعدها ادعا کردند که دنیای آنان همان دنیای واقعیست. بنابراین واقعگراییی که مورد بحث نویسندگان است به نظر میآید که معنایی به وسعت معنای «عقل سلیم» نزد دکارت دارد.در اینجا، نیز، فقط به این نتیجه میتوانیم رسید که حق با همهی آنان است. و اگر آنان به توافق نمیرسند، از این روست که پیروان هر یک از مکاتیب مزبور در ذهن خود تصوری خاص از واقعیت دارند. نویسندگان classic بر آن بودند که واقعیت classic است، romanticها فکر میکردند که romantic است، surrealist ها میپنداشتند که واقعیت ابر واقعیست، Claudel باور داشت که واقعیت الهیست، Camus واقعیت را لغو (absurd) میدانست، و گروه «نویسندگان متعهد» فکر میکنند که واقعیت اصولاً امری اقتصادیست و باید به Socialism منتهی شود. همه دربارهی دنیایی حرف میزنند که میبینند، اما هرکس این دنیا را به طرزی میبیند.و در هر حال، کشف دلیل اینکه چرا همهی انقلابهای ادبی به نام واقعگرایی صورت میگیرد آسانست. وقتی اسلوبی در نوشتن نیروی حیاتی، توان و شدت اولیهی خود را از دست داده، وقتی تبدیل به دستورالعملهای سطحی شده، اسلوبی خشک که فقط بخاطر احترام به سنت و یا از روی تنبلی، بدون آنکه حتی الزام آن اسلوب خاص مورد سؤال قرار گیرد، پیروی میشود، بدون شک برای مبارزه با آن اسلوب قدیم و برای جستن اسلوبهای تازه جهت به جای آن نشاندن باید به واقعیت بازگشت. کشف واقعیت فقط در صورتی میتواند به پیشرفت خود ادامه دهد که مردم حاضر به ترک قالبهای فرسوده باشند. اگر عقیده نداشته باشیم که دیگر دنیا کاملاً کشف شده است (و در آن صورت چه بهتر که انسان اصلاً نوشتن را بکلی رها کند)، تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که برای پیشروی بکوشیم. معنای پیشروی آن نیست که حاصل کار ما «چیزی بهتر» باشد، بلکه غرض پیشرفت در کوره راههای ناشناخته است، جایی که، برای راهبردن در آنها، روالی نوین در زمینهی نویسندگی ضرورت مییابد.

خواهید پرسید، حالا که این روال نوخاسته در نویسندگی نیز، دیر یا زود، منتهی به تاشینگری (formalism)ی جدیدی میشود و درست مثل روال قدیم دچار تصلب شرایین میشود، پس فایدهی آن چیست؟ سوال مذکور مانند آن خواهد بود که بپرسید حال که ما خواهیم مرد تا برای آیندگان جا باز کنیم، چرا زندگی کنیم؟ هنر مترادف با زندگیست. هیچ یک از ارزشهایی که به هنر نسبت داده میشود دائمی نیست. ادامهی هستیی هنر منوط به اینست که مدام مورد ارزیابی قرار گیرد. اما این ارزیابیی مستمر، در نفس هنر، یعنی در تعامل میان تجلیات گوناگون آن و تحولات آن تجلیات، صورت میگیرد و نوزاییی دائم هنر در این تعامل متمکن میباشد. (2)به هرحال، دنیا نیز در حال تغییر است. از طرفی مثلاً بسیاری از جنبههای عینیی عالم در عرض صد سال اخیر دچار تغییرات شده؛ حیات مادیی ما، حیات معنویی ما و حیات سیاسیی ما سخت دگرگون شدهاند، بر همین منوال ظاهر شهرهای ما، خانههای ما، روستاهای ما، راههای ما و غیره تغییر کردهاند. و از طرف دیگر دانش ما بر محیط اطرافمان (دانش علمیی ما، چه در زمینهی علوم نظری و چه در زمینهی علوم عملی) همچنان تغییرات شگرف یافته است. به همین دلیل روابط ذهنیی ما با دنیا کاملاً عوض شدهاند.امکان درک تحولات واقعیت، همراه با «توسعه»ی معرفت ما بر دنیای مادی، در برداشتهای فلسفی، ماوراء طبیعی و اخلاقیی ما تأثیر عمیق داشته است ـ و دارد. حتی اگر فرض شود که وظیفهی داستان بلند محدود به ساختن مجدد واقعیت است، همچنان نامعقول خواهد نمود که تصوری که داستان بلندنویس از مبانیی واقعیت دارد همگام با تبادلات و تحولات مزبور عوض نشود، برای نقل آنچه امروز واقعیست، داستان بلند قرن نوزدهم به هیچوجه «ابزار مناسبی» نخواهد بود، اما منتقدین روس ـ با لحنی مطمئنتر از لحن منتقدین bourgeois جدا شدن از آن را عیب «داستان بلندنو» میدانند. استدلال میکنند که هنوز هم اگر در داستان بلند قرن نوزدهم کمی دستکاری بشود میتواند بدیهای دنیای امروز را شرح دهد و علاجهای مقبول پیشنهاد کند، گویی بحث بر سر تکامل بخشیدن یک چکش یا یک داس است. عقیدهی مذکور مانند آن است که انسان ـ اکنون که صحبت از ابزار است ـ فیالمثل «کمباین» را شکل کاملتری از داس بداند، و استدلال نماید که کار هر دو درو کردن میباشد و اصلاً به غله (به درو شدنی) ربطی ندارد.اما مفاهیم جدیتری وجود دارند. داستان بلند اساساً ابزار نیست. داستان بلند چیزی نیست که بتوان آن را از قبل مشخص کرد. غرض آن به نمایش گذاردن، و ترجمهی اشیایی که قبل از تکوین آن و بیرون از آن وجود داشتهاند نیست. داستان بلند بیان نمیکند، طلب میکند و مطلوب آن، خود آن است. (3)منتقدان معتقد به مکتب رسمیی انتقاد چه در غرب و چه در کشورهای کمونیستی (این نوع بینش را تصویب نمیکنند و) کلمهی واقعگرایی را چنان بکار میبرند که گویی پیش از اینکه نویسنده شروع به کار بکند واقعیت استقرار داشته است (برای برخی به صورت دائمی و برای برخی به صورت گذرا). بنابراین کار نویسنده را آن میدانند که واقعیت زمانش را «کشف» کند و «شرح» دهد.بنابراین عقیده، وظیفهی داستان بلند در قبال واقعگرایی فقط آن است که به حقیقت وفادار بماند. لذا، نویسندهی اینگونه داستانهای بلند باید در مشاهده فراست داشته باشد و صراحت (که غالباً آن را با رکگویی یکی میدانند) اشتغال دائمیی ذهن او باشد.

پس، با در نظر گرفتن انزجار مطلق منتقدین معتقد به واقعگراییی اجتماعی از زنا و انحرافات جنسی، میتوان نتیجه گرفت که کار نویسنده، به گمان آنان، محدود است به نقاشیی صحنههای ناخوشایند و غمانگیز (بدون آنکه از انزجار و عکسالعملهای خوانندگان ابایی باشد، که طنزآمیز مینماید)، با، البته، بذل توجه مخصوص به مسائل مادیی زندگی، و به طریق اولا به مسائل خانوادگیی فقرا. بنابراین، کارخانهها و مفتآبادها بالنفسه از کاهلی یا تجمل «واقعیت» بیشتری دارند. و غم از شادی واقعیتر است. به طور خلاصه، کار نویسنده آن است که رنگها و معانیی خشنی را بر طبق دستورالعمل کم و بیش موهنی که مورد استفادهی Emile Zola بود به زندگی نسبت دهد.اما همهی این حرفها به محض آن که قبول کنیم که نه تنها هر کس برای خود تصوری خاص از واقعیت دارد، بلکه داستان بلند در آفرینش این تصورها ـ و لذا در آفرینش واقعیت ـ سهم عمده دارد بیارزش میشوند. هدف از داستان بلندنویسی، برعکس گزارشنویسی، روایت یک شاهد یا توصیف علمی، اطلاع دادن نیست ـ بلکه هدف ایجاد واقعیت میباشد. داستان بلند نمیداند به دنبال چیست، نمیداند چه باید بگوید؛ فقط اختراع مطمحنظر است، اختراع دنیا و انسان، حیاتی پایدار که پیوسته در خود شک میکند. همهی آنانی که ـ سیاستمدار و غیر ـ غرضشان از خواندن جستن «کلیشه» در کتابهاست، و، بیش از هر چیز دیگر، از روحیهی کنجکاو وحشت دارند فقط میتوانند در مقابل ادبیات مراقب خود باشند. (4)مثل همهی کسان دیگر، خود من نیز زمانی از قربانیهای توهم واقعگرایی بودهام. مثلاً، وقتی داشتم کتاب «Le Voyeur»را مینوشتم، هنگامی که به سختی میکوشیدم در قسمتی از کتاب پرواز چنگر (Seagull)ها و جنبش امواج را به تفصیل شرح بدهم، فرصتی برایم پیش آمد تا سفر کوتاهی زمستانی به سواحل Brittany بکنم. در راه به خود گفتم: فرصتیست مناسب برای مشاهدهی «زندگی» و برای «تجدید خاطره».اما وقتی اولین پرنده را دیدم به اشتباهم پی بردم: از طرفی چنگرهایی که میدیدیم فقط ارتباط بعیدی با چنگرهایی که در کتابم شرح میدادم داشتند، و از طرف دیگر من به این واقعیت کاملاً بیاعتنا بودم. در آن لحظه فقط چنگرهای ذهنیام برایم اهمیت داشتند. شاید منشاء چنگرهای ذهنیی من نیز، به نحوی از انحاء، چنگرهای عینی بود، و حتی شاید همین چنگرهای برتانی، اما در چنگرهای عینی تطوری صورت گرفته بود، و به نظر میرسید که واقعیتر شده بودند، چرا که تخیلی شده بودند.ایرادهایی که به نوشتههای من میگیرند، از قبیل اینکه: «در زندگیی واقعی اینجور اتفاقها نمیافتد»، «هیچ مهمانخانهای مثل مهمانخانهای که شما در «… Marienbad» آوردهاید وجود ندارد،، «یک شوهر حسود مثل شوهری که شما در «La Jalousie» شرح میدهید رفتار نمیکند»، «ماجرای فرانسویان در ترکیه در «L’Immortelle» خیلی دور از ذهن است»، «سرباز گمشده در «Dans le labyrinthe» نشانهایش را درست نصب نمیکند»، و غیره، نیز، گاهی، حرص مرا درمیآورد، من سعی میکنم استدلالهای خودم را به سطح واقعیت نزدیک کنم و از وجود ذهنیی مهمانخانه حرف میزنم، یا از حقیقت بیواسطهی نفس متشاعر (و لذا، بیرون از حیطهی تحلیل) شوهر نگرانی که مسحور رفتار مظنون (یا بسیار طبیعیی) زنش میشود. و من البته امیدوارم که داستانها و فیلمهای من از این دید نیز توجیه شدنی باشند. اما به خوبی میدانم که حرف من متفاوت است. من استنساخ نمیکنم، میسازم. حتی Flaubert هم اینچنین آرزویی داشت: در حالی که از هیچ شروع میکند. چیزی بسازد قائم با لذات، بینیاز به تکیهگاههای خارجی. این هدف همهی داستانهای بلند معاصر است.

میتوانیم ببینیم که در راه نیل به این هدف دیگر «قریب به ذهن» بودن، و یا «نمونهی نوع» بودن، چیزها نمیتواند کمکی باشد. همه چیز واقع میشود، حتی، تا بدان حد که گویی چیزهای مجازی ـ چیزهایی که، به زبانی دیگر، در عین حال ممکن، غیرممکن، فرضی و کذب محض و غیره هستند ـ یکی از موضوعهای ممتاز داستانهای بلند جدید شده باشند. اینجا، نوع جدید راوی (narrator) به وجود آمده است: او فقط به توصیف چیزهایی که دیده اکتفا نمیکند، بلکه او در عین حال آدمیست که اشیاء محیطش را اختراع میکند، و اختراعات خودش را میبیند. این قهرمان ـ راویها اگر زمانی مبدل به «شخصیت» داستان شوند، بلافاصله دروغگو، وهمی، و یا مالیخولیایی خواهند شد (و یا حتی مبدل به نویسندههایی خواهند شد که دارند شرح حال خودشان را خلق میکنند). در این زمینه کارهای Raymond Queneau را باید خاطرنشان کنیم (مخصوصاً «Le Chiendent» و «Loni de Ruell»)، آثاری که غالباً طرحها، و همیشه حرکات، آنها صرفاً تخیلی هستند.ادامه دارد...نوشتهی Alain Robbe-Grillet / برگردان: مهر تنظیم:بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 701]