تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام حسن مجتبی (ع):خردمند به کسى که از او نصیحت مى خواهد، خیانت نمى کند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837250669




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

غم در نگاه آفتاب


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: غم در نگاه آفتاب
غم در نگاه آفتاب
آه بلندی کشید. سینه‏ی استخوانی‏اش آهسته بالا و پایین می‏آمد و خس‏خس تیزی از حنجره‏اش بیرون می‏زد. خودش فکر می‏کرد که همه جای بدنش درد می‏کند. یک جای سالم در جسم تکیده و فرتوتش نیست. وقتی به پشتی ساده و کهنه‏اش تکیه می‏داد غرق در غم می‏شد و ریزه ریزه به حرف می‏افتاد و دست آخر می‏گفت: «هم‏ فقیرم، هم مریضم، هم نابینا... آه خدایا!»آن وقت، ناگهان همسرش جلویش زانو می‏زد و دست روی دست می‏گذاشت و به سردی می‏گفت: «باز هم چه می‏گویی مرد! خودت برای خودت درد و غصه می‏تراشی؟ چهار ستون بدنت سالم است. فقط ... فقط چشم نداری که این هم از بد روزگار است. سر سفره‏مان هم اگر فقط تکه نانی داریم، چه غم... این حال و روز بیشتر مردم مکه است!»عبدالله بن مکتوم، برای یکی دو ساعتی آرام می‏شد. قوّت می‏گرفت. برمی‏خاست و عصا به دست راه می‏افتاد طرف نخلستان کنار خانه‏شان. همسرش می‏گفت: «بگذار یکی از بچه‏ها همراهت بیاید نکند راه را گم کنی!»اما او بادی به سینه‏ی خود می‏انداخت و با تفاخر می‏گفت: «اگر چشم ندارم؛ اما شامّه‏ام آنقدر قوی است که هر کجا را بخواهم بو بکشم و پیدا کنم».حالا چند ساعتی می‏شد که از خانه بیرون آمده بود. اول رفت طرف نخلستان، سر چاه ابوطارق؛ کمی نشست و به سر و صورت خود آبی زد. ابوطارق به او مشتی خرما داد و گفت: «نخل‏هایمان امسال بار کمی دارند. شاید از خشکسالی و نازایی ابرهاست!»عبدالله بعد از آن به دلش افتاد به سراغ پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) برود. اینجا و آنجا پرس وجو کرد تا بالاخره او را یافت. با شوق دست به دیوار گرفت و به مقابل حضرت، در کنار خانه‏ی کعبه  رسید. صدایش مثل نسیم دلنواز بود. از او مهربان‏تر کسی را نمی‏شناخت. هر بار که عبدالله روبرو می‏شد، با احترام از جا برمی‏خاست دست او را می‏گرفت و کنار خودش می‏نشاند. بعد، از حال و روزش می‏پرسید و غم حرف‏هایش را به جان می‏خرید.- سلام ای فرستاده‏ی امین خدا!صدای دلنواز پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) در جواب او، مثل پرنده‏ای بال گرفت.- سلام بر تو، خوش‏ آمدی عبدالله بن مکتوم!عبدالله همه‏ی دردهایش را از یاد برد. گویی جوان شد. چشم‏هایش سو گرفتند و آرزوهایش یکی یکی برآورده شدند.پا تند کرد و خندید و یکی از دست‏هایش را به سمت جلو گرفت تا نیفتد. دست مهربان پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) به دست او گره خورد. گرمایش، حس خوبی به عبدالله می‏داد. او را سبک می‏کرد. حسی مثل پرواز، در دشت‏های مکّه!- عطری که بر پیراهن شماست، به گمانم از جانب خدایت آمده. من در عمرم با کاروان‏های زیادی از شام، ایران و یمن روبه‏رو بوده‏ام و عطرهای زیادی را بوییده‏ام؛ اما این بوی دلپذیر، از عطری عجیب و ناشناخته است!پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) مهمان داشت. ثروتمندی با تکبّر رو به روی حضرت نشسته بود. او بزرگ قبیله‏ای در مکه بود و داشت درباره‏ی دین اسلام، از ایشان سوال می‏پرسید.پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) عبدالله را کنار او نشاند. مرد ثروتمند که از همان اول ورود او، با اخم نگاهش کرده بود به خودش تکانی داد. هیکل درشت و گوشتالویش جا به جا شد. وقتی عبدالله  نشست، اخم او بیشتر شد. گوی سر و وضع فقیرانه‏ی عبدالله برایش چندش‏آور بود. چهره در هم کشید، زیر لب غر زد و از او فاصله گرفت. عبدالله نفهمید. چهره‏ی پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) از کار مرد ثروتمند، دگرگون بود. غم با خطوط ریزی، در پیشانی آفتاب گونش پیدا بود.عبدالله خواست مثل هر روز بگوید: «ای رسول خدا، باز هم آیه‏های زیبایتان را برایم بخوانید که سخت مشتاق شنیدن هستم!» اما پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) در سکوت بود، نمی‏خندید و در دلش درد تازه‏ای داشت. ناگهان جبرییل- فرشته‏ی بزرگ خدا- بر زمین بال گستراند. بوی بهشت افشاند و در مکه فرود آمد. او از سوی خداوند آیاتی تازه برای پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) آورده بود. آیاتی که خشم خدا را از برخورد مرد ثروتمند با مرد فقیر نشان می‏داد. مجید ملامحمدیتنظیم:بخش کودک و نوجوان                                                 ************************************مطالب مرتبطیک درخت در بهشت بخشش بزرگ خدا به پیامبر خداوند تو را خوب و شایسته آفریده است شهر پیامبر با قرآن آشنا شویم سوره‌ی غاشیه (قیامت)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 224]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن