واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عشق بیمارگونهمدخلی بر ریختشناسی داستانهای عشقی در شاهنامهقسمت اول ( این هرج و مرج زیبا) ، قسمت دوم : داستانی در وارونه عشق، قسمت سوم (پایانی):داستانهای قسم دوم: عشق در کشاکش جنگ و گریز
قسم دوم از داستانهای عشقی شاهنامه، داستانهایی است که عشق، در آن محوریت ندارد و در هسته داستان هم نهاده نشده است، بلکه تمهیدی است برای پیش بردن داستان یا کامل شدن «ریخت» آن، ریختی که یکی از مهمترین زمینههای تفسیر و تأویل داستانهای شاهنامه را به ما میدهد. مثلا در داستان رستم و سهراب، بین تهمینه و رستم، عشقی اتفاق میافتد، اما این عشق تمهیدی است برای زاده شدن سهراب. تهمینه سه دلیل برای عشق خود به رستم و بایستگی خود برای رستم بر میشمارد: 1- شنیدههایش درباره رستم و شگفتیهای او از دلاوری و زورمندی و پیروز بختی، 2- آرزوی داشتن پسری از رستم که همانند او باشد، 3- اینکه تهمینه رخش گمشده رستم را برایش پیدا میکند. میبینیم که صراحتا با یک عشق ویژه و خالص روبهرو نیستیم. تهمینه جدا از شیفتگی به رستم، آرزوی مادری کردن برای پسر رستم را دارد، پسری که چون او باشد، رستم نیز وعده بازیافتن رخش را میشنود که دلش نرم میشود، اگرچه از همان ابتدا از زیبایی تهمینه، خیره مانده و با دیدن رخسار و بالای او نام خدا را بر زبان میراند. مثال دیگر برای تکمیل ریخت داستان، دلبستن سهراب به گردآفرید است که در همین داستان رخ میدهد. سهراب، در میدان جنگ با سواری روبهرو میشود که میتواند دقایقی روبهروی او مقاومت کند و تاب بیاورد و همین، شگفتی او را برمیانگیزد. نهایتا گردآفرید را در حال گریز، تعقیب میکند و کلاهخود او را با نیزه از سرش بر میدارد تا ببیند این کیست که توانسته در برابرش پای بدارد، ناگهان: «رها شد ز بند زره موی او درفشان چون خورشید شد روی او بدانست سهراب کو دختر است سر موی او از در افسر است» و سهراب کودکسال که سنش از ده نگذشته است، در همانجا دل به او میبازد: «چو رخساره بنمود سهراب را ز خوشاب بگشود عناب را یکی بوستان دید اندر بهشت به بالای او سرو، دهقان نکشت دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان تو گفتی همی بشکفد هر زمان ز گفتار او مبتلا شد دلش بر افروخت گنج بلا شد دلش»
اما این عشق، برای آن است که ناکامی و جوانمرگی سهراب پیشتر مجسم شود، گردآفرید، به او وعده میدهد که اگر مرا رها کنی تا به قلعه برگردم، قلعه را به تو تسلیم خواهم کرد، سهراب دست از او بر میدارد، اما او پس از آن به بام قلعه میآید، اینجا میبینیم که بر ساده بودن لوح ضمیر سهراب، تأکیدی غیرمستقیم شده است، نوجوان سادهدلی که میخواهد تاج و تخت ایران و توران را برای پدر ندیدهاش رستم، مسلم سازد و نمیداند که رستم، خود نگهبان این نظم کهن است و اولین کسی که در برابر این آرزوی پر شور او میایستد، همان پدر اوست. سهراب از آن دختر فریب میخورد و دختر از بالای قلعه، بر سادگی او میخندد:«بخندید و او را به افسوس گفتکه: ترکان از ایران نیابند جفت»با این دیالوگ، سومین هدف از گنجاندن عشق سهراب به گردآفرید در خلال داستان نمودار میشود. سهراب، حاصل پیوند پنهانی و شبانه و غیررسمی رستم با تهمینه است. تهمینه تورانی است و این پیوند، الا و لابد باید ابتر و نافرجام بماند. درست است که شاهان ایران، همسران تورانی و عرب و رومی داشتهاند، اما رستم که مرزبان ایران و نگهبان تاج و تخت شاهان است، حق ندارد با توران پیوند ببندد.فراموش نکنیم که غیر از شاهان و شاهزادگان شاهنامه، از میان پهلوانان ،تنها رستم و بیژن اندکه با زنی غیر ایرانی ،پیوستگی پیدا می کنند. قسم سوم از داستانهای عشقی: عشقهای شکارگاهیاما در قسم سوم، اصلا عشقی در کار نیست. این دسته از داستانها، بیشتر در دوره تاریخی شاهنامه اتفاق میافتد و معمولا در زمینه تفرج شاهان ساسانی بهخصوص در شکارهایشان، با این زمینه بزمی روبهرو میشویم. معمولا شاه، بهدلیلی از شکارگاه، راهش به دهی میافتد و معمولا او ناشناس است و اهل ده و خانواده دختر، از سر و وضع او تنها پی میبرند که او از بزرگان است.این داستانها بیشتر از نوع دیدن و پسند کردن است.نمونه کامل این داستان ها دختر گزینی های تصادفی بهرام گور در حوالی شکارگاه است که به تناوب در داستان های مربوط به او رخ می دهد.عشق بیمارگونهدو تن از شاهان شاهنامه، کیکاووس و بهمن، عشقی غیرطبیعی و افراطی به همسرانشان دارند، کیکاووس به سوداوه و بهمن به هما. اتفاقا این هر دو شاه، در شاهنامه از شاهان محبوب و ممتاز نیستند. کیکاووس بیخرد، بدگمان، دهنبین، تندخو و خودکامه است و گرفتاریهای بزرگی چون هفتخوان مازندران و نبرد هاماوران و نیز فاجعه مرگ سیاوش، مولود همین خصایل است. بهمن پسر اسفندیار نیز شاهی است قدر ناشناس. اسفندیار، پدر بهمن در لحظه مرگ، به رستم وصیت کرد که نگذار که بهمن به پایتخت نزد پدر گشتاسب بازگردد، او را در اینجا نگهدار و تربیتش کن. رستم چنین کرد و وقتی بهمن بالید و به سن کشورداری رسید، او را با گنجهای فراوانی به نزد گشتاسب فرستاد. اما این شاه نمکنشناس، پس از مرگ رستم، به انتقام خون پدرش به سیستان لشکر کشید و کاخ خاندان رستم را بر باد داد. زال و رودابه، این دو پیر به یادگار مانده از دوران طلایی شاهنامه را در قفس محبوس کرد تا نهایت تحقیر را در حق آن دو روا دارد و فرامرز پسر رستم را بر دار کشید.کیکاووس، فریفته سوداوه است و بهخاطر همین فریفتگی هیچگاه، همسر خود را درست نمیشناسد او بهخاطر اصرارهای سوداوه، سیاوش را به اجبار و اصرار، بارها به حرمسرا میفرستد که در نهایت، آن رسوایی به بار مینشیند. پس از اثبات پاکی سیاوش و گذشتن او از آزمون آتش، سیاوش از ترس همین فریفتگی پدرش به سوداوه، مانع اعدام او شد. کاووس آن قدر فریفته سوداوه است که باز هم عبرت نمیگیرد و دسیسههای سوداوه که اینک عشقش به نفرت تبدیل شده است، باعث میشود که سیاوش، در اولین حمله افراسیاب، داوطلبانه به جنگ برود و در واقع از پایتخت و محیط مسموم دربار بگریزد. پس از پیروزی در جنگ و صلح با افراسیاب، سیاوش به خاطر اصرار پدرش بر پیمانشکنی، برای همیشه ایران را ترک کرد و سرانجام شد آنچه نباید میشد.رستم پس از قتل سیاوش، وقتی به کاخ کاووس میآید و گریان، او را سرزنش میکند، چنین میگوید: ترا مهر سوداوه و بدخوی ز سر برگرفت افسر خسروی کسی کاو بود مهتر انجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن سیاوش ز گفتار زن شد به باد خجسته زنی کو زمادر نزاد کیکاووس به تعبیر امروزی «ذلیل» سوداوه بود.
اما عشق بهمن پسر اسفندیار به دخترش هما؛ اگرچه ازدواج با محارم، بنا به سنت زرتشتیان باستان، امری ناپسندیده نبوده است، این مورد با سایر موارد از جهاتی متفاوت است: 1- در شاهنامه موارد دیگر ازدواج با محارم، از قبیل ازدواج با خواهر است، مثلا سوداوه به کاووس پیشنهاد میدهد که سیاوش را به حرمسرا بفرست تا از دختران من یکی را به همسری برگزیند و کاووس استقبال میکند و با اصرار، سیاوش را به حرمسرا میفرستد. نمونه دیگر، هما خواهر اسفندیار است که درعین حال همسر اوست و برای نجات او و خواهر دیگرش، «بهآفرید» از اسارت تورانیان است که، اسفندیار هفتخوان را میپیماید و به تسخیر رویین دژ میرود.تنها موردی که یکی از شاهان شاهنامه با دختر خود ازدواج میکند، اینجاست. بهمن، پسر اسفندیار با دخترش هما، ملقب به چهرزاد وصلت میکند و هما از او آبستن میشود. فردوسی در تعلیل این عشق و ازدواج، زیبایی هما را پیش میکشد و مشروعیت آن را به دین باستانی ایران وا مینهد: دگر دختری داشت نامش همای هنرمند و بادانش و پاک رای همی خواندندی ورا چهرزاد زگیتی به دیدار او بود شاد پدر در پذیرفتش از نیکوی برآن دین که خوانی همی پهلوی بهمن به شکل بیمارگونهای به هما وابسته است. وقتی هما از او آبستن میشود و مثل همه زنان، پس از شش ماهگی جنین، کار بر او سخت میشود،به جای اینکه بهمن هما را تیمار داری کند و در سهماهه مانده تا زادن فرزند، او را به خوبی و خوشی نگاه دارد، کار برعکس میشود؛ خود بهمن از اندوه هما بیمار میشود و در این بیماری میمیرد: چو شش ماه شد، پر ز تیمار شد چو بهمن چنان دید، بیمار شد چو از درد، شاه اندر آمد ز پای بفرمود تا پیش او شد همای 2- به غیر از فصلهای تاریخی شاهنامه که برخی از زنان خاندان ساسانی در دوران آشوب به پادشاهی میرسند، در دورانهای اساطیری و پهلوانی، پادشاه شدن یک زن، سابقه ندارد. بهمن در شرایطی، هما را به پادشاهی برمیگزیند که پسری شایسته دارد:پسر بد مر او را یکی شیر گیرکه ساسان همی خواندیش اردشیراو علاوه بر آن، حکم میدهد که پادشاهی پس از هما نیز به فرزندی میرسد که او در شکم دارد، چه پسر باشد چه دختر؛ بدین ترتیب، بهمن با اینکه پسری شیرگیر چون ساسان دارد، از شدت علاقه به هما، پادشاهی را برای همیشه در هما و فرزندانش تثبیت میکند و پسرش را محروم میسازد. ساسان پس از آن از ننگ این انتخاب، خود را گم و گور میکند: چو ساسان شنید این سخن، خیره شد زگفتار بهمن دلش تیره شد به دو روز و دو شب بسان پلنگ ز ایران به مرزی دگر شد به ننگ دمان سوی شهر نشابور شد پر آزار بود از پدر دور شد... زهیر توکلیتنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 655]