تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):وقتى كه برادر دينى‏ات از تو جدا شد، سخنى پشت سر او نگو، مگر اين كه دوست دارى او د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836478700




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هنوز هم برای سیمرغم هیجان زده ام


واضح آرشیو وب فارسی:برترینها: هنوز هم برای سیمرغم هیجان زده ام ویشکا آسایش با ورود آقایان ممنوع و ایفای نقش خانم دارابی؛ یک زن مردستیز، توانست پس از سالها قالب همیشگی اش را بشکند و در نمایی متفاوت ظاهر شود. او برای همین نقش، سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر سال گذشته را از آن خود کرد. اولین تصویر ذهنی از ویشکا آسایش چهره او را در نقش تاریخی قطام در سریال امام علی«ع» یادآور می شود. آسایش در چند سالی که در سینما و تلویزیون فعالیت داشته بیشتر در ژانر تاریخی دیده شده، اما سال گذشته با بازی در فیلم ورود آقایان ممنوع به کارگردانی رضا عطاران و ایفای نقشی متفاوت با یک تیپ کمدی، نشان داد که می تواند از پس کارهای دیگری هم برآید. او به دلیل بازی درست و قابل قبول در نقش خانم دارابی توجه داوران جشنواره فیلم فجر را جلب کرد و سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن را به خانه برد. او روند کار خود را تغییر داده، اما این تغییر به جایزه ای که گرفته ربطی ندارد، چرا که قبل از جشنوار فیلم «برف روی کاج ها» به کارگردانی پیمان معادی را پذیرفت که در این فیلم رئال هم یک نقش کاملاً جدی را بازی می کند. آسایش این روزها درگیر بازی در اولین فیلم سینمایی رضا عطاران (هیچ کس فرشته نیست) است. گفت وگوی ما با او به بهانه ورود آقایان ممنوع، موفقیت ناشی از این نقش و تغییرات روندی کارش است.

ـ زمانی که ورود آقایان ممنوع به شما پیشنهاد شد، با همان دید و نگاهی که به کارهای قبلی تان داشتید، پیش رفتید یا می دانستید که به لحاظ جایزه مهم ترین فیلم کارنامه کاریتان می شود؟ بهاره رهنما را سر کار آقای راست گفتار دیدم گفت که پیمان قاسم خانی فیلمنامه ای نوشته است که دنبال تو برای ایفای نقشی در آن هستند، ابتدا فکر می کردم که یک فیلمنامه مثل همه فیلمنامه های دیگر است. اما بعد که به دفتر خانم (منیژه) حکمت رفتم، رامبد 10 دقیقه کلیت داستان را برایم بازگو کرد، واقعاً همانجا و همان لحظه از ایده داستان خوشم آمد. ولی باز هم سناریو را نخوانده بودم و نباید زود قضاوت می کردم. بعد که آمدم خانه و سناریو را خواندم، واقعاً مرا جذب کرد. خیلی بی نظیر بود چون برای نخستین بار بود که حین خواندن سناریو می خندیدم اما هیچوقت فکر نکرده بودم که برای این فیلم چه اتفاقی می افتد و نقش من کمدی باشد، نباشد. اصلاً روند فیلم چطور است. فقط دیدم اکیپ خوب است و متن هم که خوب است و پذیرفتم. از همه مهم تر نقش بود. اینکه یک زن بداخلاق زشت و ایکبیری قرار بود بیاید به بچه ها بگوید چکار کنید، مرا جذب کرد. ـ پس با فکر به سیمرغ این فیلم را بازی نکردید؟ اصلاً و ابداً. فکر نمی کردم حتی به جشنواره و  این روزها برسد. زمانی که فیلم را کار می کردیم قرار بود سه ماه بعد پخش شود، اما وقتی وارد جشنواره شد فکر نمی کردم فیلم کمدی را وارد بخش مسابقه جشنواره کنند. وقتی رفت قسمت مسابقه گفتم خب، امکان ندارد نقش کمدی جزو کاندیداها برود. تازه باز هم که کاندیدا شدم، گفتم امکان ندارد جایزه بگیرم (خنده) ـ با تمام این تصورات الان سیمرغی را دارید که برای همین نقش کمدی است، چه احساسی داشتید؟ هنوز نمی توانم باور کنم. هنوز برایم عجیب و اتفاق بزرگی در زندگی ام است. وقتی به عقب نگاه می کنم می بینم وقتی یک اتفاق خوب می خواهد برای آدم بیفتد و به آن فکر نمی کنی جذابیتش بیشتر است. هنوزم مثل بچه ها وقتی یکی می گوید برنده شدی، هیجان زده می شوم و هنوز این هیجان با من هست. برایم خوب است! خیلی خوشحالم و خوشحالی عجیبی است. ـ مثل خیلی از بازیگرهایی که سیمرغ گرفتند و روند کاریشان تغییر کرد، دیروز از پشت تلفن متوجه شدم که ویشکا آسایش هم می خواهد روند کاری اش را تغییر دهد. این را از انتخاب کردن دقیق مطبوعات و آدم ها برای گفت وگو درباره فیلم فهمیدم. این تغییر روند تأثیر جایزه بر کار شماست؟ بستگی دارد منظورت از این تغییر روند چه باشد. ـ یعنی در انتخاب فیلم ها و نقش ها شاید سختگیرتر شوی. من به اندازه کافی سختگیر هستم. از جمله کسانی بودم که همیشه سختگیری کردم. منهای نوع نگاهم که تغییر کرده. به خاطر جایزه نیست؛ فکر می کنم به خاطر مقطع سنی ام است. یک دوره ای من یکجور برداشت می کردم، دوست نداشتم با یکسری از آدمها کار کنم. نقش هایی که به من پیشنهاد می شد همه در ادامه قطام بود. همه آن سیستم را می خواستند. اگر دقت کرده باشی من چهار سال کار نکردم. فقط هم به خاطر به دنیا آمدن گیو (پسرم) نبود. گیو بهانه ای شد که من فرار کنم. چون سینما برای من جذابیتی نداشت. وقتی که همه نقش ها تکراری بود. من نمی خواستم در آن دسته باشم. بله. الان فرق می کند. چون اولاً یک نقشی بهم پیشنهاد شد و من بازی اش کردم که هیچ کس فکر نمی کرد از عهده انجامش برآیم. همان موقع که من فیلمنامه را گرفتم خیلی ها شک داشتند. می گفتند که ما نمی دانیم در این چهار سال که کار نکردی با این نقش متفاوت، چطور خواهی بود. به خاطر شرایط فیزیکی و قد بلندی هم که داشتم، باعث شد که بیشتر مرا برای ایفای این نقش بخواهند. اگر این شرایط را نداشتم با این وقفه چهار ساله، شاید اصلاً بهم پیشنهاد نمی دادند. دوم اینکه، فکر می کنم نقش هایی که در این دوره نوشته و به من پیشنهاد می شود، ریسک بیشتری می طلبد. نوع نگاه ها فرق می کند. بعد از فیلم ورود آقایان ممنوع، برف روی کاج ها (پیمان معادی) را که کار کردم ژانر دیگری بود. ژانری بود که انجام نداده بودم. فکر کنم آن هم برایم و در روند کاری ام تأثیرگذار باشد. من همان سختگیری گذشته را خواهم داشت اینکه این روزها این سختگیری بیشتر دیده می شود شاید چون شرایط فرق کرده. الان فیلم هنری بیشتری ساخته می شود. من فیلم هنری را به فیلم تجاری ترجیح می دهم. تجاری خوب را هم دوست دارم ولی نه هر تجاری را. فیلم ورود آقایان ممنوع کمدی موقعیت است حتی اگر گیشه خوبی هم داشته باشد، خوب است. یکی از دلایل موفق بودنش در گیشه هم همین است. من دوست دارم دوباره چنین اتفاقی بیفتد.

ـ باید انتخاب های بعدی تان را سنجید، چون حتماً بعد از ورود آقایان ممنوع، پیشنهادات کمدی به شما زیاد می شود.احتمالش زیاد است، ولی من خودم با اینکه کمدی را خیلی دوست دارم اما از کمدیهای داخل ایران زیاد راضی نیستم. فکر می کنم خیلی ها سمت کمدی های لوده گری می روند. من آن را دوست ندارم. فکر می کنم کمدی زمانی کمدی است که سعی نکنی به زور مردم را بخندانی. باید جریانی باشد یا یک دیالوگ یا یک داستان بانمک فیلمنامه را شکل دهد. به قول شما ممکن است پیشنهادهای زیادی شود ولی من فکر می کنم در سختگیری ام تغییری ندهم. چون دوست ندارم در آن ژانر فقط دیده شوم. ـ پس از دریافت سیمرغ، چه اتفاق هایی در این حرفه سینمایی برای شما افتاد که پیش از آن نیفتاده بود؟ فکر می کنم تعریف های خوبی گرفتم. یک نمونه اش این بود که آقای فرهادی مرا دیدند گفتند «خیلی خوشحالم که این سیمرغ را گرفتی و از آن ژانر تاریخی درآمدی.» برایم خیلی جالب بود که آقای فرهادی مرا به فیلم تاریخی می شناسد. اینکه دیدِ خیلی از آدم هایی که در این حرفه هستند نسبت به من تغییر کرده اتفاق خوبی است چون نمی خواستم تا ابد در آن ژانر بمانم. یکی آن است و یکی اینکه چون من تا الان سختگیری کرده ام و هر فیلمی بازی نکرده ام، فکر می کنم وجهه ام را خوب نگه داشته ام. ـ پس از این به بعد کارهای جدی تر یا به قول خودتان هنری تری انجام می دهی؟ من بیشتر سینما را به چشم محلی برای یاد گرفتن نگاه می کنم. اگر قرار است چیزی ازش یاد نگیرم، به دردم نمی خورد. من در ورود آقایان ممنوع خیلی چیزها یاد گرفتم. مثلاً سر تمرین ها، نگاه کارگردان و برخورد کارگردان را فهمیدم. بعد هم با برف روی کاج ها که با پیمان معادی کار کردیم، واقعاً خیلی چیزها یاد گرفتم. به خاطر همین هم می گویم فیلم هنری دوست دارم، چون فکر می کنم در فیلم هنری یک فکر پشتش است. ـ البته با همه این سختگیری هایتان فیلم پرتقال خونی (سیروس الوند) را هم در جشنواره داشتید. آن نقش فرق می کند. من مدت زیادی بود که از طرف آقای الوند پیشنهاد داشتم و هر دفعه حالا یا به خاطر بچه دار شدنم، یا به خاطر سر کار بودن نمی توانستم قبول کنم. این بار آقای الوند تماس گرفت و گفت: «یک نقش کوتاه و مهم هست که اگر نیایی ناراحت می شوم.» من هم خیلی دوستانه قبول کردم. به خاطر احترامی که برای آقای الوند قایلم، اگر نمی رفتم خیلی بی ادبی بود و انگار که از قصد بخواهم نروم، این کار را پذیرفتم. ـ ورود آقایان ممنوع اولین کار کمدی تان بود. در این ژانر بودن و اولین تجربه بازی در چنین نقشی چطور بود؟ تجربه ای بسیار عالی. غیر از اینکه خیلی چیزها یاد گرفتم، در حالی که فیلمبرداری بعد از عید بود، ما یک هفته قبل از عید تمرین داشتیم و راجع به شخصیت ها حرف می زدیم و بعد از سال نو آغاز کردیم. این را هم بگویم که اگر کسی می خواهد بداند از کجا من به خانم دارابی رسیدم، من در بچگی دو سه خاطره داشتم از مدیرهای مدارس مختلفی که می رفتم. یکی از آنها مدیر مدرسه بین المللی پارسیان بود که مادرم قبل از انقلاب در آنجا کار می کرد. خانمی بود به نام خانم دل شادیان. ایشان از این مدیرهای انگلیسی خیلی خشک بود که هیچ وقت خنده ای رولبش نبود. همه هم از ایشان می ترسیدند. من به مدرسه فرانسوی ها می رفتم و روزهای یکشنبه که مدرسه مان تعطیل بود پیش مادرم می رفتم. این خانم را قشنگ یادم است. اصلاً کاری هم نداشت که ما بچه چه کسی هستیم. مدرسه خودم هم که مدرسه ارمنی ها، فرانسوی ها و فارسی زبانان بود، ما در آنجا مادران روحانی داشتیم که بسیار آدم های سختگیری بودند و دیسیپلین داشتند. با اینکه بچه بودیم، اما همیشه باید کفش و جورابمان سفید می بود. اگر غیر از آن رنگ بود راهمان نمی دادند. کاری نداشتند که کودکستانی هستی، راه نمی دادند (خنده). همیشه هم یک چوب در دستشان بود. اصلاً مثل مهدکودک های الان نبود. این خانم ها و نمونه ها همگی در یاد من بودند. با رامبد درباره خانم دارابی صحبت کردیم تا رسیدیم به تیپ و قیافه اش که مقنعه پیشنهاد و چوب پیشنهاد خودم بود. ماندیم سر صدا که بهاره رهنما سر تمرین گفت خوب صدایش را هم کلفت کنیم. که من از مادر پرسیدم که صدای مدیر مدرسه هایتان چطوری بود؟ اتفاقاً مادرم گفت صدای کلفت آنقدر تأثیر ندارد اگر با صدای تن پایین اما محکم و آهسته صحبت کنی موثرتر است. همه پیشنهاد می دادند تا اینکه رامبد گفت می خواهم صدایت تیز باشد. چون خانم دارابی کلاً تیز است، قد بلند، بینی کشیده و باید صدای تیزی هم داشته باشد.

ـ قرار بود خانم دارابی به قول معروف روی مغز راه برود. دقیقاً رامبد جوان می گفت از دور که می آیی قدت و چوبی که به دست می گیری معلوم است و همین خوب است. ـ رامبد جوان چقدر برای رسیدن به این نقش به شما کمک کرد؟ خیلی واقعاً، او هر روز صبح با یک انرژی کامل و یک دکوپاژ نوشته شده می آمد. مثلاً آنجایی که خواب می بیند و مسواک می زند و بعد فردا صبح می آید به مدرسه و می گوید کلید آزمایشگاه را می خواهم. در تمرین های ما قرار بود هول و دستپاچه باشد. روز فیلمبرداری رامبد گفت نه. من فکر کردم که لزومی ندارد بپرد و همه اش در استرس باشد. بیشتر فاصله را حفظ کن. دکوپاژ هم پیشنهاد رامبد بود. به هر حال رامبد خودش اینکاره است و من اینکاره نیستم! مثلاً رضا عطاران اینکاره بود و من نبودم. همه به من کمک می کردند. ـ چهره زشت نیمه اول فیلم برایتان وسوسه کننده بود؟ خیلی جذاب بود. روز اولی که به دفتر خانم حکمت رفتم، رامبد داشت توضیح می داد که کمی زشت است، زگیل دارد، ابروهایش اینطوری است و خیلی عقده دارد و بعداً تغییر می کند. برای من هم همین موضوع که یک نفر زشت باشد، جذاب بود.

ـ شنیده ام سر کار اتفاقات جالبی هم سر بازی شما برای تپق هایی که داشتید افتاده است. بله خیلی. آخر اصولاً من خیلی تپق می زنم. در تمرین ها هم می زدم. (خنده) بهرنگ توفیقی می گفت تو تا دقیقه 90 داری تپق می زنی. همینکه می گویند حرکت انگار دکمه ات رامی زنند، تپقت می رود و این خیلی عجیب است. اشتباهاتی در حرف زدن می کردم که رامبد می گفت زبان فارسی زبان یازدهم توست! (خنده) اما من به او توضیح دادم که زبان مادری من اینطوری است. مادر من هم اینگونه صحبت می کنند. ـ سکانسی بود که بازی برایتان سخت باشد؟ صحنه لواسان آنجایی که من و فلامک در دستشویی بودیم، من باید وقتی می شنوم که عطاران از من خوشش می آید، تپق بزنم و این تپق در نمی آمد. آن هم بیشتر از خستگی دو ماه فیلمبرداری بود. یکبار هم در ماشین بودیم که از آن روزهای بد من بود. گاهی یکی از روزهایت خراب است و هیچ کاری اش هم نمی شود کرد. صحنه ای که من و مانی حقیقی داریم بحث می کنیم. تا دلت بخواهد من آنروز تپق زدم. قیافه رامبد جوان را خیلی خوب به یاد دارم، که دستش را روی سرش گذاشته بود و به من می گفت تو امروز چته؟! تا اینکه آخر مجبور شدیم من پیاده شوم و هوایی بخورم. اصلاً یک روز بدی بود. ـ والیبال چی؟ والیبال هم که پیر شدیم! چون هر دو دقیقه یکبار لواسان هوایش عوض می شد و راکورد نور به هم می ریخت. خیلی سخت بود. به سرعت هوا و نور تغییر می کرد. ـ الان با وجود این جایزه و تشویق ها در بازیگری، طراحی صحنه و لباس تحت الشعاع قرار می گیرد. الان بازیگری را بیشتر از چهار سال پیش دوست دارم، اما این دلیل نمی شود هر پیشنهادی را قبول کنم. امیدوارم که این اتفاق بر پیشنهادهای بعدی تأثیر بگذارد و اینکه کارگردان ها این شهامت را به خودشان بدهند که با وجود بازی در نقش قطام، نقش دیگری را هم می توانم بازی کنم. سر کار نردبانی بر آسمان من یکسال سر کار بودم. روزهای آخر کار آقای بابایی (گریمور) آمد به من گفت که یک چیزی بگویم ناراحت نمی شوی؟ گفتم نه. گفت فیلم کمدی بازی می کنی؟ گفتم آره. گفت خب چرا بازی نمی کنی؟ گفتم خب پیشنهاد نمی شود. گفت به نظرم خیلی توانایی فیلم کمدی داری. یک سال و نیم قبل از پیشنهاد این کار بود. شاید چون از شخصیت من شناخت پیدا کرده بود و این تشخیص را داده بود. امیدوارم که بقیه ببینند و بدانند که من توانایی دیگری هم دارم. ـ بعد از بازی در نقش قطام همه می گفتند، ستاره سینما آمد. برای رسیدن به اینجا خیلی سلانه سلانه پیشرفت کردی. انگار خیلی تشنه سینما و تصویر نبودید. دغدغه اصلی ام نبود که چون قطام عالی شده همان را دنبال کنم. می توانستم اما پیشنهادها را رد کردم. برایم مسأله مهمی نبود. خیلی عوامل بودند که من سناریوها را رد می کردم. اول متن ها بود. دوم آدم هایی که من نمی شناختم و وقتی نشناسم هم کار نمی کنم. رفتار آدمها بود. شاید برای شما نکته مهمی نباشد اما خب چون نمی شناختمشان برای من مهم بود. متأسفانه در این حرفه یا همه عمو و خاله اند یا اسم کوچک. من اینطور بزرگ نشده ام و خوشم هم نمی آید. یک احترامی همیشه باید در محیط کار باشد. اگر نبود سر کار نمی رفتم. هدفم هم استار شدن نبوده است. می خواهم کارهای خوب کنم و به آنها افتخار کنم. ـ هنوزم اینطوری هستید؟ کلاً طول می کشد که با بقیه صمیمی شوم. اما خب الان کار را می گیرم. اگر با افراد احساس راحتی کنم، کار را می پذیرم، اگر نه که هیچ.

ـ تا به حال شده که نقش خاصی را بخواهید؟ یکبار عباس غفاری از من پرسید که شده نقشی را بخواهی و برای به دست آوردن آن نقش آن را مطرح کنی؟ گفتم شده که جلوی من راجع به نقشی ساعت ها صحبت کرده اند که فکر کرده ام برای من ساخته شده اما هیچ چیزی نگفتم چون دوست ندارم. ـ شما از ابتدا می توانستید که وارد یکسری روابط شوید تا نقش های مورد علاقه تان را هم بازی کنید، خیلی از چهره ها این کار را می کنند. من دوست نداشتم شاید چون تربیتم اینگونه نبوده. من یادم است که امام علی را بازی کردم آماده بودم که ویزا بگیرم و بروم انگلیس درس بخوانم. ماه های آخر آنقدر جذب شده بودم که می خواستم درس را رها کنم. من با آدم های بزرگی در ارتباط و بازی مستقیم بودم. آن زمان من چند سالم بود؟ هفده سالم بود. به خاطر دایی ام (مازیار پرتو) احترام زیادی به من می گذاشتند. دایی من هم آدم جدی و بداخلاقی بود. من آن موقع ویشکا نبودم. خانم آسایش بودم. ولی به هر حال به خاطر وجود او احترامم حفظ می شد. من اما درگیر شدم، فکر می کردم چقدر خوش می گذرد. همه چقدر مهربانند. می خواستم به انگلیس نروم. همه می گفتند این اشتباه را نکن! لازم است یک رشته دیگر داشته باشی چون سینمای ما خیلی کوتاه است و طول ندارد و فقط عرض دارد. رفتن من به انگلیس هم خیلی چیزها یاد داد. من با خاله و شوهر خاله ام زندگی می کردم. خاله من هم جزو سختگیرترین آدمهای دنیا است! و دیدگاه آدم عوض می شود. وقتی برگشتم پیشنهادهایی می شد که با خودم می گفتم خب من چرا باید این را بازی کنم؟! الان چون با قطام شناخته شدی، این فیلم فروش می کند. برای من دلیل نمی شد که چون قطام را بازی کرده ام حالا بیایم همان نقش را ولی در شکل امروزی اش بازی کنم. یکی دو تا هم بازی کردم. مثل ساحره که آن را دوست داشتم. به خصوص اول هم به دلیل عروسک رفتم، که وقتی قرارداد بستیم گفتند عروسک را از کشورهای دیگر و کسانی که این کاره هستند می آوریم و من خیلی ناراحت شدم. اما آنقدر به آقای میرباقری گفتم که نقش عروسک را بالاخره خودم بازی کردم. در مورد کارهای دیگر هم وقتی سناریوها را می خواندم و دیالوگ ها به نظرم فاجعه می آمدند. یعنی بت سینما برایتان شکسته شده بود؟ بله. اما از اول جدی نگرفته بودم. وقتی قطام پخش شد، من لندن بودم. مامان زنگ می زد و می گفت معروف شدی و من می خندیدم. برایم اتفاق خاصی نبود. وقتی هست که تو هدفی داری و به آن می رسی و خیلی خوشحالی. ولی هدفم آن نبود و هنوزم نیست. شاید هم چون در بچگی به اندازه کافی بهم توجه شده بود! و به این توجه ها نیازی نداشتم. شاید آن داستان معروفیت من مرا ارضا نکرد. اتفاق خوبی بود که ممنون آن هستم و شانس با من بود، اما هدف نهایی ام نبوده. حالا موفقیت اصلی چه چیزی است؟ نمی دانم، واقعاً کاری را می خواهم انجام بدهم که پیدایش نکرده ام. آرزوی بزرگ زندگی من مجسمه سازی است. اینکه مجسمه ساز بزرگی شوم. اما در فکر تئاترهایی هم هستم که برای بچه ها باشد. چون تئاتر بچه ها را می بینم به نظرم خیلی بد هستند. همه فکر می کنند در تئاتر بچه ها باید بچگانه حرف بزنند. فکر می کنند بچه ها احمق اند. یک کار بزرگ باید برایشان انجام شود. بعد از ورود آقایان ممنوع با کسانی آشنا شدم که شاید در اینکارها بتوانند کمکم کنند. منبع: روزنامه هفت صبح





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترینها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 339]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن