واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: جامعه > گردشگری - گزارش خبرآنلاین از تربت شمس تبریزی در شهر خوی، نگین شهرهای آذربایجان عکس و گزارش:امیدسلیمی بنی: هنوز صدای سماعش در گوش جانمان می پیچد: "شبی بربود ناگه شمس تبریز/ ز من یک تا دوتایی من چه دانم؟" اینجا خوی است، خاک دامنگیری که شمس پرنده را اسیر خود کرد، نه چنان است که، محمد بن علی بن ملکداد تبریزی، ملقب به شمسالدین، یا شمس تبریزی (۵۸۲-پس از ۶۴۵ هجری قمری)از صوفیان مشهور سدهٔ هفتم هجری، به واسطه مسافرت بی حد و اندازه اش و جایگیر نشدنش در یک مکان، "شمس پرنده" می گفتند؟ "جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است." حالا قرنهاست خوی، در استان آذربایجان غربی، آشیان این پرنده شده، تا برفراز گورش، اهل دل بنشینند و از صفا و عرفان بگویند و بشنوند. خوی، شهر گل سرخ و آفتابگردان خوی، تنها شهر شمس تبریزی نیست، بلکه شهر گل سرخ و آفتابگردان نیز هست. این شهر در شمال دریاچه ارومیه واقع شده و به دلیل بزرگی و جمعیت فراوانش، دارای معاونت ویژه استانداری است. اقامت انسان در این منطقه را بیش از 3 هزار سال پیش عنوان کرده اند و کوه های سر به فلک کشیده زاگرس، شهر را در محاصره خود گرفته اند. شاید به همین دلیل است در زمستان، بادهای استخوان سوز آذربایجان، چندان به این شهر سرک نمی کشد و در بهار و موسم نوروز، این شهر از تبریز و ارومیه گرمتر است. این شهر، مزار مردان بزرگی مانند شمس تبریزی و پوریای ولی است و همچنین نشانه بارزی از همنشینی صلح آمیز ادیان مختلف در ایران، به گونه ای که کلیسای سورپ سرکیس از قدیمی ترین کلیساهای ارامنه در آن قرار داشته و در دوره ایلخانان به دستور دوقوزخاتون هلاکوخان، تجدید بنا شده است. ولی نگین اصلی این شهر، مزار عارف نامی و مراد و پیر مولانا، شمس تبریزی است. زیارتگه رندان جهان مزار عارفان، همیشه زیارتگه رندان جهان بوده، ولی مزار شمس، همیشه زیارت کنندگان دیگری نیز داشته است، چه در دوره ای که شاه اسماعیل صفوی، کاخ تابستانی خود را در جوار تربت شمس بنا کرد تا به قولی، هر زمان از در کاخ خارج می شود، به او تعظیم کند، چه امروز که هنرمندانی مانند شهرام ناظری، عرفانی ترین موسیقی خود را در آنجا اجرا می کنند. شاید اصلی ترین نشانه این مزار، مناره ای به جا مانده از دوره شاه اسماعیل باشد که با 14 و نیم متر ارتفاع و 43 پله، در صحن گورستان قدیمی شهر، قرار گرفته. مناره هایی که در گذشته، عدد آنها به 3 می رسیده، ولی امروز تنها یکی از آنها باقی مانده است. تصویری قدیمی ازمزار شمس تبریز با دو منار و گنبد ، درجوار منا رباقی مانده فعلی، توسط مطراقچی لشکرنویس سلطان سلیمان قانونی کشیده شده که هم اکنون نیز وجود دارد. تاریخ دانان معتقدند احتمالاً بعداز مخالفتی که باصوفیان دراواخر عهد صفویه انجام یافته آرامگاه شمس تخریب شده است. به طوری که "شاه سلطان حسین طریقة صوفیه رابرانداخت وتوحیدخانه راکه هرشب جمعه مشایخ درآن جمع می شدند و یاهو می زدند برهم زد." این مناره بلند آجری، با شاخهای قوچ شکاری تزئین شده است. در تاریخ نوشته اند این شاخها، بر سر قوچهای وحشی بوده که تنها در یک روز، به مطبخ خانه سلطنتی شاه اسماعیل برده شده اند. قدیمترین جایی که از وجود مدفن شمس در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی ( تألیفشده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ مینویسد: «وفات مولانا شمسالدین تبریزی مدفوناً به خوی.» شمس و مولانا قطعا در این مختصر نمی شود درباره رابطه عمیق و چند لایه ای که بین عارف نامی ایران، مولوی و شمس تبریزی برقرار بوده، نوشت، همین قدر اشاره می شود که شمس تبریزی در ۲۶ جمادیالاخر ۶۴۲ هجری قمری به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسهٔ معتبر تدریس میکرد و اکابر علما در رکابش پیاده میرفتند. با دیدار شمس، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطهٔ میان او و شمس تحملناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بیخبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بیکرانه بود. سرانجام نامهای از شمس رسید و معلوم گشت که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با بیست تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمس در ۶۴۴ با استقبال باشکوه به قونیه بازگشت. محفل مولوی غرق شور و شادی و وجد و سماع شد. اما شادمانیها دیری نپایید. باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنجها و آزارها به شمس رسید. او با همه عشق و علاقهای که به صحبت مولانا داشت تصمیم به ترک قونیه گرفت. به مولانا میگفت: "سفر کردم آمدم و رنجها به من رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود... سفر دشوار میآید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی" به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیکترین مرید و همراز او بود بارها میگفت: خواهم این بار آنچنان رفتن /که نداند کسی کجایم من همه گردند در طلب عاجز/ ندهد کس نشان ز من هرگز سالها بگذرد چنین بسیار/ کس نیابد ز گرد من آثار در سال ۶۴۵ شمس بی آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بیتاب مدام در جستجوی خبری از شمس بود. بارها کسانی به او مژده میدادند که شمس را در شام دیدهاند و او مژدگانیها میداد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس دو بار به شام سفر کرد اما نشانی از او نیافت. شمس به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شده به جایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد. این چنین شد، او را که "خبر"ی شده بود، خبر باز نیامد. از شمس به ظاهر آثاری به جز "مقالات شمس" که در آن، خود را "خط سوم" خواند که نه کاتب خط تواند بخواند، نه غیر، بعدها توسط مریدان خود او ومولوی گرد آوری شده اثر دیگری به امروز نیست.البته این ظاهر امر است و شاید اگر نیک نگریسته شود آثاری که مولوی آفریده است اگر از شمس نباشد به جرات می توان گفت تحت تلقینات و ارشادات آن عارف و پیر فرزانه سروده شده. چرا که بعد از دیدار مولانا با شمس بوده که شعر گفتنش آغاز می شود و همه اشعارش را در مدح و ستایش شمس می سراید و هم خود مولوی است که این اشعار را نه از خود که از شمس می داند و تمام غزلیاتش راهم به نام شمس تبریزی منظوم می سازد. شاید با شنیدن این همه شور و وجد و سوز غزلیات دیوان کبیر یا "دیوان شمس" است که روحهای جوینده به قمار عاشقی می شتابند تا مصداق این بیت دیوان شمس شوند: "خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش/بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر." /13344
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 389]