واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عبادت ودعا (3)

کتاب مصباح الشريعه کتابي است که اين مرد مدعي است که من رفتم خدمت امام صادق عليه السلام و مسائلي از امام سؤال کردم و امام اين جوابها را به من داد. بديهي است مردي اينچنين عارف و با معرفت و با تقوا و زاهد وقتي نزد امام صادق برود، خيلي فرق مي کند با فلان ساربان که مثلاً مسئله اي از شکيّات مي خواهد بپرسد و نزد امام صادق مي رود. قهراً سؤالات او در يک سطح بالاتر است و جوابهاي امام هم از جوابهايي که به ديگران مي دهد در يک سطح بالاتر است. طبعاً کتاب در يک سطح بالاتري قرار مي گيرد. مثلاً امام صادق در اين کتاب اسرار وضو و اسرار نماز را بيان مي کند.عبوديت گوهري است که ظاهرش عبوديت است و کنه و نهايت و باطنش، آخرين منزل و هدف و مقصدش ربوبيت استحديثي از امام صادق عليه السلامجمله اي که محل شاهد من است در آن کتاب است و اين جمله را شايد کم و بيش در کتابهاي عرفاني ديده باشيد. امام صادق به فضل فرمود: يا فُضَيلُ اَلعُبودِيَّةُ جَوهَرَةٌ کُنهُها الرُّبوبِيَّةُ (خيلي جمله ي عجيبي است و از يک نظر جمله ي زننده اي هم هست.) فضيل! آيا تو مي داني که عبوديت چيست؟ آيا مي داني عبوديت چه گوهري است؟ عبوديت گوهري است که ظاهرش عبوديت است و کنه و نهايت و باطنش، آخرين منزل و هدف و مقصدش ربوبيت است. ممکن است بگوييد يعني چه؟ آيا امام جعفر صادق خواسته بفرمايد که عبوديت اولش بندگي است و آخرش خدايي؟ آيا مي خواهد بگويد که يک بنده از بندگي به خدايي مي رسد؟ نه، در تعبيرات ائمه هرگز چنين تعبيراتي نمي آيد. اهل عرفان براي اينکه مردم ديگر را دست بيندازند، معاني اي که در نظر مي گيرند با يک تعبيراتي مي گويند که ديگران تکان بخورند و ناراحت بشوند. اين يک نوع قلقلک دادن به مردم است. مثلاً مولوي يا شبستري چنين تعبيراتي دارند. شبستري مي گويد:مسلمان گر بدانستي که بت چيست يقين کردي که دين در بت پرستي استاين خيلي حرف عجيبي است ولي مقصود او غير از اين حرفهاست. يک مقصود صحيح دارد. با يک تعبيري مي گويد که به قول خودش زاهدنماها را قلقلک داده باشد. يک شعر معروفي هست که به مولوي نسبت مي دهند، نمي دانم در مثنوي هست يا نه؛ مي گويد: از عبادت مي توان الله شد نِي توان موسي کليم الله شدخيلي عجيب است! مي گويد از عبادتت نمي شود موساي کليم الله شد ولي از عبادت مي شود الله شد. يعني چه؟ حال اين حديث را که من برايتان معني کنم معني اين شعر هم واضح مي شود.اصلاً معني ربوبيّت يعني تسلط، خداوندگاري، نه خدايي. فرق است ميان خداوندگاري و خدايي. خداوندگاري يعني صاحب بودن، صاحب اختيار بودن.

اصلاً معني ربوبيّت يعني تسلط، خداوندگاري، نه خدايي. فرق است ميان خداوندگاري و خدايي. خداوندگاري يعني صاحب بودن، صاحب اختيار بودن. در قضيه ي اصحاب الفيل که ابرهه آمد و مي خواست کعبه را خراب کند و غارت مي کردند، شترهاي جناب عبدالمطلب را هم که در بيابان بود گرفته و با خودشان برده بودند. عبدالمطلب رفت نزد ابرهه. قيافه و عظمت و شخصيت عبدالمطلب خيلي ابرهه را گرفت به گونه اي که با خود فکر کرد که اگر اين مرد بزرگ شفاعت کند و از من بخواهد که متعرض کعبه نشوم و آن را خراب نکنم خراب نمي کنم. ولي برخلاف انتظار او عبدالمطلب وقتي که لب به سخن گشود فقط درباره ي شتران خودش صحبت کرد، درباره ي کعبه يک کلمه هم صحبت نکرد. ابرهه تعجب کرد، گفت من تو را خيلي آدم بزرگي حساب مي کردم، من خيال کردم تو آمده اي براي اينکه براي کعبه شفاعت کني، حالا مي بينم آمده اي براي شترهاي خودت شفاعت مي کني. او هم جواب خوبي داد، گفت: «اَنَا رَبُّ الاِبِلِ و لِلبَيتِ رَبٌّ» من خداوندگار شتران هستم و آن خانه هم از خود خداوندگاري دارد.کلمه ي «ربّ» يعني خداوندگار، صاحب. ما به خدا هم که مي گوييم ربّ، از باب اينکه خداوندگار و صاحب حقيقي تمام عالم تمام عالمهاست. مي گوييم: الحمد لله ربِّ العالمين سپاس خداي را که خداوندگار و صاحب است، صاحب تمام عالمها. پس اصل معني «ربّ» يعني صاحب و خداوندگار، و ربوبيّت يعني خداوندگاري نه خدايي.فرق است ميان خدايي و خداوندگاري. هر کي مالک هرچيزي که هست، ربّ و خداوندگار آن چيز هم هست.منبع: کتاب آزادي معنوي شهيد مطهري
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 249]