واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ع ش ق : بدون شرحقسمت اول ، قسمت دوم قسمت سوم از عین شین قاف:اندر عجز ما در تعریف عشق!
«بدان که محبت صفتی است که خلق از وصف آن عاجز آمدند، هیچ واصف که مر محبت را وصف کرد از عین محبت خبر نکرد لیکن آنچه گفتند اوصاف محبت گفتند یا تاثیرات وی یا افعال محبان گفتند که آنکس که محب بود اندر سوختن محبت چنان مشغول بود که وصف کردن را روزگار نداشت و اگرداشت چون آنکس که همی شنید از این سوزش اثر و خبر نداشت و به وصف کردن او را معلوم نیامد و از وصف کردن فایدهای حاصل نیامد ازین معنی همه زبانها از محبت گنگ شد...»از کتاب شرح تعرف تعریف عشق برمبنای تاثیری که بر عاشق میگذارد روش عمومی تعریف این پدیده باطنی شده است و چنانچه در بالا خواندید اهل تصوف از تعریف آن به کلی سرباز زدند و آنرا واگذار کردند و دلیل آنست که آنرا از علوم وجدانی میدانند که تنها آنکه آنرا در قلب درک کرده میشناسد و اگر بخواهد بگوید هم دیگران نخواهند فهمید چنانکه مولوی میگوید: من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتنش عالم شنیدنش و یا به قول حافظ:سخن عشق نه آنست که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفتیا قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندیسعدی نیز شبیه این معنا را دارد که:حدیث عشق چه حاجت که برزبان آری به آب دیده خونین نبشته صورت حالو یا صائب در تصویری زیبا اولین قربانی عشق را زبان میداند:از ترکتاز عشق شکایت چه سان کنم؟ کاین لشکر از سپاه من اول زبان گرفتوی حتی سکوت در عشق را نتیجه ادب و روش و سکوت عشق میداند:ادب عشق زبانبند لب اظهار است ور نه هر ذره ز خورشید خبرها داردوقتی خواهش غریزی که از خود بیگانه است به اعتقادی که راجع به نیکی داریم فایق آید و این خواهش مربوط به درک و تملک زیبایی جسمی و لذت بردن از آن باشد و از شهوت نیرو گیرد عشق نامیده میشود.در این میان مولوی – گنگ خواب دیده- علیرغم اذعانش به لزوم سکوت باز بیشتر از دیگران به این مطلب اشاره دارد که: گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بیزبان روشنتر است چون قلم اندر نوشتن میشتافت چون به عشق آمد قلم برخود شکافت عقل در شرحش چو خردر گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب در این بیت نیز مولوی به زیبایی چشیدنی بودن عشق و بنابراین خارج از تعریف بودن آنرا یادآوری میکند:خمش که هر که دهانش زعشق شیرین شد روا نباشد کو گرد گفت و گو گردد مثالهایی ازین دست در ادبیات فارسی فراوان است اما به همان میزان که تسلیم در برابر عشق و مفهوم آن میان اهل تصوف زیاد است سرکشی و مبارزهجویی اهل فلسفه برای درک آن نیز چشمگیر است. قدرت بیرقیب عقل انسان همیشه وسوسه تحلیل همه چیز را در جان آدمی زنده نگاه می دارد و عشق یکی از همین «همهچیز» ها است! افلاطون در تعریف عشق در خط مقدم ایستاده است و به نقل از کتاب «عشق در ادب فارسی» به قلم دکتر مدی او نه تنها اولین کتاب مستقل درباب عشق را نگاشته بلکه نظرات او در این باره تاثیر بسیاری برآراء دیگران گذاشته است.افلاطون در رساله فدروس در ضمن خطابه اول سقراط میگوید: «وقتی خواهش غزیزی که از خود بیگانه است به اعتقادی که راجع به نیکی داریم فایق آید و این خواهش مربوط به درک و تملک زیبایی جسمی و لذت بردن از آن باشد و از شهوت نیرو گیرد عشق نامیده میشود»
در اینجا ما با تعریفی از عشق روبرو هستیم که نسبت به تعریف عرفانی ایرانی بسیار رادیکال به نظر میرسد گرچه افلاطون در تعریف «زیبایی» که محرک عاشقی است دقیق میشود و بیان میکند که «زیبایی همان خوبی است» و عشق «اشتیاق دارا شدن خوبی...» معرفی میشود. فلوطین نیز درباب عشق میگوید: «کسی که منشاء عشق را اشتیاقی برای رسیدن به زیبایی و یادآوری خود زیبایی و پی بردن ناآگاهانه به خویشی خود با زیبایی میداند- اشتیاقی که از پیش در روح آدمی وجود دارد- به عقیده من علت راستین عشق را یافته است»از این رو اگر بخواهیم در معنای عشق از دیدگاه عقلمداران دقیق شویم چارهای نیست مگر آنکه رابطه آنرا با زیبایی بررسی کنیم در نوشته بعد به این موضوع خواهیم پرداخت. مریم امامی - تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]