واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: میتوانم تغییر کنم(2) داستانی واقعی درباره تدی استودارد
خانم تامپسون، بعد از خداحافظی از تدی، داخل ماشینش رفت و برای دقایقی طولانی گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگری شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش «زندگی» و «عشق به همنوع» به بچهها پرداخت و البته توجه ویژهای نیز به تدی میکرد.پس از مدتی، ذهن تدی دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق میکرد او هم سریعتر پاسخ میداد. به سرعت او یکی از باهوشترین بچههای کلاس شد و خانم تامپسون با وجودی که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، اما حالا تدی محبوبترین دانشآموزش شده بود.یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتی از تدی دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلمی هستید که من در عمرم داشتهام.شش سال بعد، یادداشت دیگری از تدی به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمی هستید که در تمام عمرم داشتهام.چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگری دریافت کرد که در آن تدی نوشته بود با وجودی که روزگار سختی داشته است اما دانشکده را رها نکرده و به زودی از دانشگاه با رتبه عالی فارغالتحصیل میشود. باز هم تاکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بودهاست.چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامهای دیگر رسید. این بار تدی توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. اما این بار، نام تدی در پایاننامه کمی طولانیتر شده بود: دکتر تئودور استو دارد.ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگری رسید، تدی در این نامه گفته بود که با دختری آشنا شده و میخواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسی در کلیسا، در محلی که معمولاً برای نشستن مادر داماد در نظر گرفته میشود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلی پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدی را با همان جاهای خالی نگینها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطری که تدی برایش آورده بود خرید و روز عروسی به خودش زد.تدی وقتی در کلیسا خانم تامپسون را دید در گوشش گفت: خانم تامپسون از اینکه به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر اینکه باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمی هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر اینکه به من نشان دادید که میتوانم تغییر کنم از شما متشکرم.خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدی، تو اشتباه میکنی. این تو بودی که به من آموختی که میتوانم تغییر کنم. من قبل از آن روزی که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردی، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.بد نیست بدانید که تدی استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکی است و بخش سرطان دانشکده پزشکی این دانشکده نیز به نام او نامگذاری شده است!دوست نوجوانتنظیم:بخش کودک و نوجوان ************************************** مطالب مرتبطفضایی های مصرف گرا مایه دار با شخصیت1 هدیه ای برای مهمترین افراد زندگی لبخند بزن، زندگی را حس کن آداب سخن گفتن برای فضایی ها قلب من گم شد! قلب زیبای من هر مانعی فرصتی است! کمک درزیر باران رمز موفقیت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 344]