تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):خوبى و بدى در روز جمعه چند برابر (حساب) مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812720152




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

درخواست طلاق یک کودک سر راهی


واضح آرشیو وب فارسی:برترینها: درخواست طلاق یک کودک سر راهی زن جوان وقتی متوجه شد كه كودكی سرراهی است برای فرار از ترحم همسرش دادخواست طلاق داد. زن جوان با مراجعه به دادگاه خانواده به قاضی گفت: می خواهم از همسرم جدا شوم. او مرد بسیار خوبی است اما به خاطر مشكلی كه دارم احساس می كنم علاقه ای به من ندارد وتنها از روی ترحم با من زندگی می كند و تحمل این شرایط برایم غیر ممكن شده است.

قاضی كه با صحبت‌های زن جوان گیج شده بود از او خواست تا در مورد مشكلش بیشتر توضیح دهد.  تیناهم ادامه داد: در یك خانواده با محبت بزرگ شدم و تنها فرزند آنها بودم. پدرم از نظر مالی در وضعت متوسط بود اما من در زندگی ام احساس كمبودی نمی كردم. از همان ابتدا همیشه هر آنچه كه درخواست می كردم پدر و مادرم برایم فراهم می كردند تا اینكه بزرگتر شدم و یك روز از سر كنجكاوی آلبوم های قدیمی را بررسی كردم و در كمال ناباوری متوجه شدم كه هیچ عكسی از دوران بارداری و زمان تولدم در آلبوم های خانوادگی مان وجود ندارد. من كه در آن زمان دختری 11 ساله و بسیار كنجكاو بودم به دنبال جواب این سوال گشتم كه با پاسخ های پدر و مادرم آرام شده و به شرایط عادی خود بازگشتم.مادرم مدعی بود كه به خاطر تغییر ظاهری اش تمایلی به داشتن عكس نداشته اما پس از به دنیا آمدنم هر روز چندین عكس انداخته و آنها را در آلبوم شخصی ام نگهداری كرده است. كم كم به روال عادی زندگی برگشتم و موضوع را به دست فراموشی سپردم.سال ها گذشت و در دانشگاه با یكی از همكلاسی هایم آشنا و كم كم به یكدیگر علاقه مند شدیم و پس از چند ماه همراه خانواده اش به خواستگاری ام آمدند و با موافقت خانواده ها روزی را به عنوان روز عقد مشخص كردیم. همه فكر و ذهنم برای برگزاری مراسم شیك و با شكوه عقد و عروسی بود. بالاخره آن روز فرارسید. دقایقی قبل از برگزاری مراسم مادرم محمدحسن – همسرم – را صدا زد و همراه هم به اتاقی رفتند و دقایقی بعد متوجه تغیر رفتار همسرم شدم و علت را از او جویا شدم. اما او كه سعی می كرد خود را عادی نشان دهد مدعی شد كه مادرم از او خواسته كه بیشتر مراقب من باشد و به قول خود كمی نصیحت مادرانه برای یك زندگی خوب داشته و هیچ اتفاق دیگری پیش نیامده است. من كه حرف های همسرم را باور نكرده بودم سراغ مادرم رفتم اما او هم صحبت های همسرم را تكرار كرد. به هر حال مراسم برگزار شد و ما زندگی مشترك خود را آغاز كردیم، اما همچنان به رفتارهای همسرم مشكوك بودم و دلم گواهی می داد كه اتفاقی پیش آمده كه من از آن بی اطلاع هستم. از زندگی خود بسیار راضی بودم به داشتن همسرم افتخار می كردم اما گاهی احساس می كردم كه توجه و علاقه اش به من نوعی تظاهر است  تا اینكه بالاخره به حقیقت تلخ زندگی ام پی بردم .زن جوان كه گریه امانش را بریده بود در ادامه گفت : یك روز كه در خانه بودم تلفن زنگ خورد، تماس گیرنده كه شخصی ناشناس بود ادعا می كرد كه من را به خوبی می شناسد. او مدعی بود كه كودكی سر راهی بودم كه از سوی پدر و مادرم از بهزیستی به عنوان فرزندخوانده آنها شناسنامه صادر شده است. حرف های آخر زن ناشناس را نمی شنیدم و احساس می كردم دنیا روی سرم خراب شده است. بلافاصله لباس پوشیده و سراغ مادرم رفتم و امیدوار بودم تا تمام حرف های زن ناشناس را تكذیب كند. اما در كمال ناباوری تمام حرف ها یی كه پشت تلفن شنیده بودم حقیقت داشت و من كودكی سرراهی بودم كه در یك ماهگی ام پشت در یك مسجد رها شده و پس از آن به بهزیستی منتقل و به فرزند خواندگی پدر و مادرم در آمده بودم.همسرم نیز قبل از ازدواج از این موضوع مطلع شده و با علم به این امر من را پذیرفته است. دیگر نمی توانستم شرایط را تحمل كنم. وقتی تمام حرف ها را در كنار هم می چیدم احساس می كردم كه همسرم نیز علاقه ای به من ندارد و تنها از روی ترحم و دلسوزی پذیرفته كه با من زندگی كند بنابراین می خواهم از او جداشوم. در همین میان مرد جوان كه تازه وارد جلسه شده بود به قاضی گفت: صحبت های همسرم را پشت در شنیدم و به او حق می دهم كه درحال حاضر روحیه اش بهم ریخته باشد اما باور كنید به همسرم علاقه مند هستم و گذشته ی او برایم اهمیتی ندارد و از تینا می خواهم كه برای جدایی عجله نكند ضمن اینكه حاضرم به هر شكل ممكن به او كمك كنم تا هویتش را پیدا كند.زن جوان كه صدای هق هقش فضای دادگاه را پر كرده بود به قاضی گفت :من عاشقانه همسرم را دوست دارم و حالا كه او نیز به زندگی با من علاقه دارد از جدایی پشیمانم و می خواهم دادخواستم را پس بگیرم و به زندگی با او ادامه دهم . قاضی پس از شنیدن اظهارات زوج جوان و بنا به درخواست هردو پرونده را مختومه اعلام كرد.منبع : برنا نیوز





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترینها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 374]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن