محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846070150
15 سال با همسر بيمارم زندگي كردم
واضح آرشیو وب فارسی:برترینها: 15 سال با همسر بيمارم زندگي كردم داستان مردي كه پس از 40 سال مسير زندگي خود را عوض كرد 15 سال زندگي با همسري كه مبتلا به اختلالات رواني بوده، او را ناآرام كرده بود. در زندگي با يك همسر سلطه جو راهي جز پيروي پيش نگرفته بود و در تمام اين 15سال، با وجود نارضايتياش از رفتارهاي همسرش، اين نارضايتي را بروز نداده بود. اين رابطه پر مسئله و ناآرام، آنها را روز به روز از هم دورتر ميكرد تا اينكه 2 سال پيش، همسرش تصميم به رفتن از ايران گرفت. او با فرزندانش در ايران مانه و جلسات مشاورهاش را آغاز كرد. او حالا بعد از 2 سال جدايي، توان تصميمگيري از دست رفتهاش را پيدا كرده و زندگي موفقي براي خود و فرزندانش ساخته است.اصل ماجرا را از زبان او و درمانـگرشبخوانيـد...
بيماري همسرم آغاز مشكلات ما بودخانم من، مشكل اعصاب داشت و سالها با اين مشكلات درگير بود. تاثير بيماري او در سالهاي اول ازدواجمان شديد نبود اما رفته رفته شديدتر و به مشكلي جدي تبديل شد. حدود 5-4 سال پيش ما بهدليل اين مشكلات به متخصصهاي مختلف در حوزههاي مختلف پزشكي مراجعه كرديم اما تشخيص بيماري او براي آنها هم آسان نبود. اول فكر ميكردند مشكل قلبي دارد اما بعد از درمانهاي مختلف فهميدند اين حملهها بهدليل مشكلات عصبي است و در واقع روان همسرم، جسم او را هم بيمار كرده بود. بعد از اين ماجرا به روانپزشك مراجعه كرديم. در دورهاي او دارو مصرف ميكرد و تنها تاثير اين داروها بر بيمارياش تسكين بود و اينكه او مدام بخوابد و فرصتي براي تكرار واكنشهايش نداشته باشد. بعد از چند روانپزشك و روانشناس سراغ آقاي دانيليان آمديم و بالاخره كم كم تاثيرات مثبت درماني را مشاهده كرديم. حتي متخصصان قبلي، نوع بيماري ايشان را تشخيص نداده بودند يا به اشتباه تشخيص داده بودند اما ايشان بيماري را شناختند و براي درمانش اقدام كردند. فكر ميكردم مسبب همه مشكلات منممشكلاتي كه همسر من داشت روي زندگي ما تاثير ميگذاشت و اين حس در من ايجاد شده بود كه شايد مشكل، من هستم و اشتباهات من است كه اين زندگي را از كنترل خارج كرده. اين موضوعي بود كه او به من القا ميكرد و اين تلقينها تا جايي پيش رفته بود كه خود من هم آنها را باور كرده بودم. حتي تا روز اولي كه فهميدم ايشان مشكل دارند خود من برعكس اين موضوع را فكر ميكردم و او هم بر همين عقيده بود. جريان از اينجا شروع شد كه بعد از ماهها بحث و جدل به من گفت تو بيماري و بايد سراغ روانپزشك بروي. ما با هم به مطب يك روانپزشك رفتيم و در آنجا فهميديم ايشان بيمار هستند نه من. 9 سال از زندگي مان گذشته بود. تمام اين 9 سال واكنشهاي عصبي و برخوردهاي آزاردهنده وجود داشت اما چون من هم در خانواده آرامي بزرگ نشده بودم فكر ميكردم آن رفتارها براي يك زن طبيعي است و خصوصيات زنانه است. هميشه از آن رفتارها متعجب ميشدم اما طي اين 9 سال فكر ميكردم و زندگي با يك زن همين است. من چندان آشنايي با اخلاق زنان نداشتم و نميدانستم زني كه رفتار سالمي دارد چطور رفتار ميكند. ايشان وسواس خريد داشت. بدخلق و شكاك بود ؛يك زماني بهشدت هيجاني ميشد و فكر ميكرد از عهده انجام همه چيز بر ميآيد و يك زماني بهشدت در لاك خودش ميرفت و افسرده و بدبين ميشد. اين رفتارها با وجود دارو درمانيها و بستري شدن در بيمارستان پايان نميگرفت.راه و رسم زندگي را بلد نبودماختلافات ما شديد بود و تقريبا از هم طلاق عاطفي گرفته بوديم و بعد از سالها تنش و درگيري، ديگر تنها يك زندگي مسالمت آميز زير يك سقف با هم داشتيم بيآنكه به هم توجهي كنيم يا علاقهاي داشته باشيم. اين ماجرا تا 3-2 سال پيش كه او تصميم گرفت از ايران برود، ادامه پيدا كرد. او خيلي سريع اين تصميم را گرفت و رفت و من هم بهدليل برخي ملاحظات، مخالفتي نكردم و از آنجايي كه هيچ وقت رفتن از ايران را دوست نداشتم، خودم هم با او همراه نشدم. زماني كه او رفت، من حس كردم بايد از يك روانشناس كمك بگيرم و سبك زندگيام را تغيير بدهم. تصميم گرفتم مشاورههاي تك نفره براي شناخت بيشتر خودم، زندگيام و تغيير نگاهم به آن را آغاز كنم. وقتي آمدم متوجه چيزهايي شدم كه نميدانستم. فهميدم خيلي مسائل زندگي را بلد نيستم و نميدانستم در بسياري موارد چطور بايد رفتار كنم. شايد اگر من از نوجواني اين جلسات را شروع كرده بودم ماجراي زندگي من به اينجا نميكشيد. شايد در آن صورت يا همسر سابقم را انتخاب نميكردم يا اينكه بعد از انتخاب زندگيام را بهتر و عاقلانهتر هدايت ميكردم.تواني براي تغيير شرايط نداشتميك حسي هميشه با من بود. مدام فكر ميكردم دارم ميميرم. هيچ انگيزهاي براي من نمانده بود. داشتم به 40 سالگي نزديك ميشدم و فكر ميكردم 40 سالگي پايان زندگي است. شايد من هم در اثر زندگي با يك فرد بيمار، افسرده شده بودم و خودم هم نميدانستم. بيش از حد منفيگرا شده بودم اما متدهاي مثبت گرايي كه اين روزها در جامعه رايج شده پاسخ گوي من نبود. فهميدم واقعيت اين است كه همه چيز زندگي هم مثبت نيست اما بايد ياد گرفت چطور با همان چيزها و اتفاقات دشوار روبهرو شد و از پسشان برآمد. الان خيلي به آينده اميدوارم و اين اميدواري، روي جزء جزء زندگي من تاثير گذاشته. دنبال ياد گرفتن چيزهاي جديد ميروم. براي بهتر كردن شرايط زندگيام تلاش ميكنم. معاشرت هايم با آدمها تغيير كرده و حتي روي ظاهر من هم تاثير گذاشته. من 108 كيلو بودم اما الان 80 كيلو هستم. درصورتي كه در تمام آن سالها من هيچ انگيزهاي براي سلامت نگهداشتن بدنم نداشتم. در واقع كلا سبك زندگيام سالمتر شده و از آنچه دارم راضيترم.چگونه زندگي من آرام شد؟تاثير مشاورهها روي تمام ابعاد زندگي من پيدا شد. حتي رابطه من با خانوادهام هم تغيير كرد. از شيوه ابراز محبتم گرفته تا سطح اعمال نظر ايشان روي زندگي من. اوايل تغييرات من برايشان عجيب بود اما كم كم همه چيز درست شد و متوجه شدند تنها راهنما و مشاور من هستند و در نهايت خودم با توجه به تمام نكات تصميم آخر زندگيام را ميگيرم. اين چيزي بود كه در طول 40 سال در زندگيام وجود نداشت. بعد از مشاورهها و در طول اين جلسات ياد گرفتم چطور محيطم را بشناسم و چطور در زندگيام رفتار كنم. نسبت به رفتارهايي كه پيش از اين به زندگي من و طرف مقابلم آسيب ميزد، آگاه شدم و ديگر ترس از مواجهه با اتفاقات زندگي را كنار گذاشتم. من توان تصميمگيري و حل كردن مشكلات را نداشتم اما جلسات مشاوره اين توان را در من پرورش داد. پيش از اين، من تنها يك اجراكننده بودم براي تصميماتي كه او ميگرفت و براي چيزهايي كه او ميخواست. تمام 15 سال زندگي مان من خودم نبودم و فكر ميكردم زندگي كردن يعني همين. اينكه «چشم» بگويم و بهرغم ميلم آنچه را كه ميخواهد اجرا كنم. از طرف ديگر، من قدرت تصميمگيري نداشتم، ما 15 سال با هم با مشكلات بسيار، زندگي كرديم و من نميتوانستم در مورد جدايي تصميم بگيرم. يكي از موضوعاتي كه در اين تصميمگيري مانعم ميشد ترس از پذيرفتن شكست بود. من همسرم را خودم انتخاب كرده بودم و شايد به همين دليل از بيان اينكه اشتباه كردم ميترسيدم.نارضايتيام را بيان نميكردمرفتن همسر شروعي بود براي اينكه من بيشتر بهخودم و زندگيام فكر كنم. حتي معاشرتهاي من تغيير كرده. ما با هم تفاوتهاي اساسي در نگاه به زندگي و افراد پيرامونمان داشتيم و در تصميمگيريهايمان هم اختلاف شديدي داشتيم. اما با رفتن ايشان، فضا براي اين مهيا شد كه من براساس نيازهاي خودم و ميل خودم زندگي و مناسباتم را تنظيم كنم. در دورهاي كه زندگي مشترك داشتيم، تصميمگيرنده در تمام امور، او بود. من آنچه را كه ميخواست انجام ميدادم اما از درون نميپذيرفتم. مشكلم اين بود كه من نارضايتيهايم را ابراز نميكردم اما در عين حال خودم هم نميتوانستم زندگي را مانند او نگاه كنم و آنچه را كه انجام ميدادم از درون بپذيرم. زندگي آرامي با 2 فرزندم دارموقتي همسرم از ايران رفت، از او جدا شدم. باورش نميشد كه بتوانم چنين تصميمي بگيرم اما من قويتر شده بودم و توان از دست رفتهام در تصميمگيري را دوباره پيدا كرده بودم. هنوز هم با هم تماس داريم. برخورد من با او دوستانه است و اين موضوع كه من با 2 فرزندم زندگي خوبي ساختهام و توانستهام بعد از جدايي برخورد خوبي با خود او داشته باشم براي او هم تعجببرانگيز است. در كنار اين مشاورهها، من شرايطي را فراهم كردم كه فرزندانم كمترين آسيب را از اين جدايي ببينند. رابطهاي كه با آنها برقرار كردم و نظمي كه به زندگيمان دادم را مديون سلامتي هستم كه جلسات مشاوره برايم به همراه آوردند. او هنوز هم درمان نشده و ديگر براي درمان شدن هم تلاشي نميكند اما من از زماني كه سلامت روانم را به دست آوردهام برخورد سالم تري هم با او دارم و اين سلامت، تمام جنبههاي زندگي مرا آرام و منطقي كرده.زن بيمار مرد منفعلهمسر ايشان مراجع من بود. در تمام دوران مراجعه خود از شوهرشان بسيار بد ميگفت و از اين بيتوجهي، غيرقابل اطمينان بودن و خست، مستبد و خودرأي بودن ايشان آنقدر عصباني و ناراحت بود كه براي نجات رابطهشان هيچ شانسي قائل نبود و در برابر پيشنهاد من مبنيبر حضور شوهرش در جلسات مخالفت ميكرد و بحثهاي ما بيشتر در حول محور مشكلات فردي خودش بود. پس از رفتن همسر از ايران، شوهر مراجعه كرد. دليل مراجعه ايشان نيز مشكلات زناشويي نبود بلكه دليل مراجعه وي ضعف او در مسائلي بود كه آن را همسرش در تمام دوران مراجعه به او نسبت داده بود يعني ضعف در تصميمگيري، ناتواني در گرفتن حق خويش، ناتواني در ابراز افكار، عواطف و ناتواني در نه گفتن. در طول جلسات اوليه مشخص شد اين مشكلات از دوران كودكي با او همراه بودهاند. ايشان با والديني مستبد بزرگ شده بود كه با يكديگر مشكلات جدي داشتند كه در آخر به جداييشان منجر شد و با روش تربيتي خودشان باعث شده بود مراجع عزتنفس پاييني داشته باشد. به همين دليل نگرش او نسبت بهخود و تواناييهايش منفي بود و همين امر باعث شده بود او در مقاطع مختلف زندگي نقش منفعلانهاي داشته باشد و بيشتر دنباله رو و تابع تصميماتي باشد كه ديگران براي او ميگرفتند. بدينترتيب مرحله اول و مهمترين قسمت درمان تغيير نگرش وي بود. اين كار با بررسي دوره كودكي او، يافتن آسيبهايي كه از آن دوره در ضمير ناخودآگاهش بر جاي مانده بود و بازسازي آنها شروع شد و از سوي ديگر شروع كرديم به افزايش مهارتهاي ارتباطي او. ايشان در فلسفه برقراري رابطه دچار كاستيهاي بارزي بود. اينكه ارتباط يعني چه؟ چرا ارتباط برقرار ميكنيم؟ چگونه به ديگري پيامهاي اشتباه ميدهيم و باعث سوء برداشت وي ميشويم؟ آنچه براي من جالب بود، توانايي ايشان در بهرهگيري از آموختههايش بود و اين بيانگر تواناييهاي انسان است. اين تغييرات آنقدر برجسته بودند كه برخي از آشنايان وي و خانمش كه مراجع من بودند ولي از مراجعه ايشان خبر نداشتند از تغييرات ايشان ابراز تعجب ميكردند. دردي كه ايشان كشيده بودند انگيزهاي شد براي تغيير به سوي سبك زندگي سالم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترینها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]
صفحات پیشنهادی
15 سال با همسر بيمارم زندگي كردم
15 سال با همسر بيمارم زندگي كردم داستان مردي كه پس از 40 سال مسير زندگي خود را عوض كرد 15 سال زندگي با همسري كه مبتلا به اختلالات رواني بوده، او را ناآرام كرده بود.
15 سال با همسر بيمارم زندگي كردم داستان مردي كه پس از 40 سال مسير زندگي خود را عوض كرد 15 سال زندگي با همسري كه مبتلا به اختلالات رواني بوده، او را ناآرام كرده بود.
همسرم قدرت تصميمگيري را از من گرفته است
15 سال با همسر بيمارم زندگي كردم در زندگي با يك همسر سلطه جو راهي جز پيروي پيش نگر. ... ما تاثير ميگذاشت و اين حس در من ايجاد شده بود كه شايد مشكل، من هستم و ...
15 سال با همسر بيمارم زندگي كردم در زندگي با يك همسر سلطه جو راهي جز پيروي پيش نگر. ... ما تاثير ميگذاشت و اين حس در من ايجاد شده بود كه شايد مشكل، من هستم و ...
مشکلات خريد رفتن با همسر
مشکلات خريد رفتن با همسر-گاهي زوجها از اين كه همسرشان در خريد كردن وارد نيست و از اشكالاتي نظير ولخرجي و عدم صرفهجويي ... 15 سال با همسر بيمارم زندگي كردم ...
مشکلات خريد رفتن با همسر-گاهي زوجها از اين كه همسرشان در خريد كردن وارد نيست و از اشكالاتي نظير ولخرجي و عدم صرفهجويي ... 15 سال با همسر بيمارم زندگي كردم ...
بيماري مرد، دست زن 40 ساله را رو كرد
وي در حضور قاضي عموزادي بيان كرد: حدود 4 سال از زندگي مشترك ما ميگذرد و من هنوز دوشيزه هستم و قصد جدايي از شوهر پير و بيمارم را دارم. ... كنار مرد به زندگي ادامه دهيد، گفت: من زن دوم شوهرم هستم و فقط 4 سال با او زندگي كردهام و قصد اصلي من براي ازدواج با .... و اختلافاتی که پیش اومده بود) خودسوزی کرد و یه دختر 15-16 ساله رو تنها گذاشت.
وي در حضور قاضي عموزادي بيان كرد: حدود 4 سال از زندگي مشترك ما ميگذرد و من هنوز دوشيزه هستم و قصد جدايي از شوهر پير و بيمارم را دارم. ... كنار مرد به زندگي ادامه دهيد، گفت: من زن دوم شوهرم هستم و فقط 4 سال با او زندگي كردهام و قصد اصلي من براي ازدواج با .... و اختلافاتی که پیش اومده بود) خودسوزی کرد و یه دختر 15-16 ساله رو تنها گذاشت.
جزئیات زندگی زن 38ساله ای که مرد شده است!
جزئیات زندگی زن 38ساله ای که مرد شده است! ... 15 مرداد 1352 به دنیا آمدم. ... در مدرسه سال اول ابتدایی بسیار شیطنت میکردم و تمام حرفم این بود که من چرا اینجا آمدم درحالی که من پسر هستم. ... البته تا آن زمان اصلا نمیدانستم که من بیمارم و نوعی اختلال جنسی دارم. سرانجام با همه مشکلات، دیپلم کامپیوترم را گرفتم و شروع کردم به کار کردن.
جزئیات زندگی زن 38ساله ای که مرد شده است! ... 15 مرداد 1352 به دنیا آمدم. ... در مدرسه سال اول ابتدایی بسیار شیطنت میکردم و تمام حرفم این بود که من چرا اینجا آمدم درحالی که من پسر هستم. ... البته تا آن زمان اصلا نمیدانستم که من بیمارم و نوعی اختلال جنسی دارم. سرانجام با همه مشکلات، دیپلم کامپیوترم را گرفتم و شروع کردم به کار کردن.
حوادث صبح شنبه ایران / هفتم خرداد 1390
چرا که همسرم با بهانهجوییهایش زندگیمان را تباه کرد و حالا 3 سال است که «ناهید» من و ... آگهی استخدام، روانه مرکز تجاری شمال تهران شدم تا شاید بتوانم مادر بیمارم را از زندگی پردرد و .... ماشینی بسیار زیبا و سفارشی که فقط 15 عدد تولید می شود + عکس ...
چرا که همسرم با بهانهجوییهایش زندگیمان را تباه کرد و حالا 3 سال است که «ناهید» من و ... آگهی استخدام، روانه مرکز تجاری شمال تهران شدم تا شاید بتوانم مادر بیمارم را از زندگی پردرد و .... ماشینی بسیار زیبا و سفارشی که فقط 15 عدد تولید می شود + عکس ...
کودکان دیروز سینمای ایران امروز چه میکنند؟!!
آن زمانهای دور كه قهرمانها، معصومتر از امروز بودند و تماشاگر با پیچشهای داستانی اندكی جذب ... شدند و حالا فارغ از دویدن به دنبال خانه دوستشان، دیگر خانه و زندگی به هم زدهاند. ... و برای تهیه دارو برای پدر بیمارش با معلم مدرسه (علی نصیریان) راهی شهر میشود. ... به خبرنگار فارس از وضعیت كنونی او، اظهار بی اطلاعی میكند و میگوید: حدود 15 سال ...
آن زمانهای دور كه قهرمانها، معصومتر از امروز بودند و تماشاگر با پیچشهای داستانی اندكی جذب ... شدند و حالا فارغ از دویدن به دنبال خانه دوستشان، دیگر خانه و زندگی به هم زدهاند. ... و برای تهیه دارو برای پدر بیمارش با معلم مدرسه (علی نصیریان) راهی شهر میشود. ... به خبرنگار فارس از وضعیت كنونی او، اظهار بی اطلاعی میكند و میگوید: حدود 15 سال ...
معصومه رامهرمزي در گفتگو با فارس:هميشه يك كلت همراه داشتم
معصومه رامهرمزي در گفتگو با فارس:هميشه يك كلت همراه داشتم خبرگزاري فارس: بعدها ... جنگ به عشاير كمك مي كردم و چون منطقه ناامن بود، هميشه يك كلت همراه داشتم كه شايد چند سال همراه من بود . ... يعني تمام كساني كه در آبادان زندگي ميكردند مهاجر بودند و آبادني اصيل كمتر وجود ..... مامان هم از جريان خبر نداشت، خواهر بيمارم در شيراز زندگي مي كند.
معصومه رامهرمزي در گفتگو با فارس:هميشه يك كلت همراه داشتم خبرگزاري فارس: بعدها ... جنگ به عشاير كمك مي كردم و چون منطقه ناامن بود، هميشه يك كلت همراه داشتم كه شايد چند سال همراه من بود . ... يعني تمام كساني كه در آبادان زندگي ميكردند مهاجر بودند و آبادني اصيل كمتر وجود ..... مامان هم از جريان خبر نداشت، خواهر بيمارم در شيراز زندگي مي كند.
پروتز سینه بزرگ کردن سینه
پروتز سینه بزرگ کردن سینه-مقدمهبزرگ کردن سینه یکی از شایع ترین عمل های ... مثل هر عمل جراحی زیبایی دیگر، عمل بزرگ کردن سینه هیچ کدام از مشکلات اصلی زندگی را ... در اروپا نمودارهای فعلی توزیع فروش [70%سیلیکون، 15% آب نمک، 15% بعدی، ... در طی سال ها تغییرات و پیشرفت هایی ایجاد شده که پوشش های سطحی از موادی با ...
پروتز سینه بزرگ کردن سینه-مقدمهبزرگ کردن سینه یکی از شایع ترین عمل های ... مثل هر عمل جراحی زیبایی دیگر، عمل بزرگ کردن سینه هیچ کدام از مشکلات اصلی زندگی را ... در اروپا نمودارهای فعلی توزیع فروش [70%سیلیکون، 15% آب نمک، 15% بعدی، ... در طی سال ها تغییرات و پیشرفت هایی ایجاد شده که پوشش های سطحی از موادی با ...
سوالات مفید در خواستگاری و از شریک زندگی آینده
سوالات مفید در خواستگاری و از شریک زندگی آینده-سوالات مهم مفید و کلیدی در ... 2- نظر شما در مورد کار کردن همسرتان در خارج از منزل چیست؟ ... 6- شما مایلید همسر شما در خرید لوازم زندگی، چه مسائلی را رعایت نماید؟ ... 15- چگونه از دیگران انتقاد می کنید؟ .... هست، مثلا ممکن است این فرد 7 سال کار کرده و سرمایه خود را خرج درمان پدر بیمارش ...
سوالات مفید در خواستگاری و از شریک زندگی آینده-سوالات مهم مفید و کلیدی در ... 2- نظر شما در مورد کار کردن همسرتان در خارج از منزل چیست؟ ... 6- شما مایلید همسر شما در خرید لوازم زندگی، چه مسائلی را رعایت نماید؟ ... 15- چگونه از دیگران انتقاد می کنید؟ .... هست، مثلا ممکن است این فرد 7 سال کار کرده و سرمایه خود را خرج درمان پدر بیمارش ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها