واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نمايش جسورانه ظرايف هولناک زندگي
"درباره الي" نمايش جسورانه ظرايف هولناک زندگي است جريان ظريف، پيچيده و هولناک زندگي در فيلم "درباره الي" وجود دارد و به تصوير کشيدن چنين چيزي همراه با نگاه هنرمندانه، جسارت و جراتي ميطلبد که معدودي از کارگردانها دارند و فرهادي يکي از آنهاست. به گزارش خبرنگار مهر، درباره فيلم "درباره الي" بسيار گفتهاند و نوشتهاند، چه در زمان نمايشاش در جشنواره و چه در همين نزديکي و زمان اکران اش. از نزديک بودناش به زندگي نوشتهاند و اين که از بس زنده است تمام مدت روي صندلي ميخکوبت ميکند و مجال نفس کشيدن نميدهد. همين جريان ظريف و پيچيده و هولناک زندگي است که جلوي چشمت جريان دارد و ديوانهات ميکند و به تصوير کشيدن چنين چيزي در کنار نگاه هنرمندانه، جسارت و جراتي ميطلبد که تنها معدودي از آن برخوردارند و فرهادي يکي از آنهاست. يکي از کساني که آبرويي براي سينماي رو به افول سرزمين صبورمان خريده است. "الي" بهانه است براي دست به دست شدن واقعيت و تغيير شکل آن، خود الي آنقدرها مهم نيست، مهم آن چيزي است که مرگ او موجب به سطح آمدنش ميشود. حتي مرگ او هم در ابتدا درست تفسير نميشود. الي مرده است، پيدايش نيست، غرق شده است و فيلمساز هم به ما آدرس اشتباه ميدهد تا به خاطر نجات کودک از آب حسابي به سر و صورتمان بکوبيم و در آخر بفهيم که انرژيمان را جاي ديگري صرف کردهايم. جريان ظريف، پيچيده و هولناک زندگي در فيلم "درباره الي" وجود دارد و به تصوير کشيدن چنين چيزي همراه با نگاه هنرمندانه، جسارت و جراتي ميطلبد که معدودي از کارگردانها دارند و فرهادي يکي از آنهاست. در نتيجه هم از مسيري هوشمندانه و دراماتيک به سکون و سکوت و سرماي پس از مرگ الي ميرسيم و هم اين پاساژ ارتباط مستقيمي با جريان مرگ الي نداشته است، در عوض بين ما و او فاصله انداخته است و چون درگير آن نشدهايم (نه ما و نه ساير شخصيتها) راه را براي گريز و قضاوت باز گذاشته است.داستان الي که هيچ کس آنقدرها نمي شناسدش ساده است. او به سفري آمده و به مادرش گفته که دوستش (نامزدش؟) را از اين ماجرا با خبر نکند و اکنون مرده است. همين. هيچ چيز پيچيدهاي در اين داستان وجود ندارد و تنها تمايل آدمها براي قلب آن است که آن را پيچيده ميکند. همه ميخواهند کمترين ربط را با اتفاقي که افتاده داشته باشند و در نتيجه دائم قضاوت و بيشتر از آن فرافکني ميکنند. تهديد و نا امني که از همان ابتدا و در فرياد کشيدنهاي داخل تونل بر فضا حاکم است، در صحنهاي که الي با آن روسري قرمز کنار دريا ميخندد و ميدود و بادبادک را هدايت ميکند به اوج ميرسد، تصوير و صداي خنده الي دايم از خودش آغز ميشود و به خودش قطع ميشود، شومي آن در همين چند تکه شدن اوست که پس از مرگش نمود بيروني پيدا ميکند. الي در اين ميان تنها کاتاليزور است. خندهها تهديدي براي مرگ او نيست، هشداري براي او نيست...براي ديگران است.اين کاتاليزور قرار است واقعيت را از دل اين تصويرزيبا و شادمانه بيرون بکشد... بزايد... خود او ناپديد ميشود يا ميميرد (چه فرقي ميکند؟) اما واقعيتي هولناک را پيش چشم تماشاگر (و نه اشخاص صحنه که کم و بيش از روابط دروني خود با خبر بودند) ميگسترد.خوشبختانه ويلا تلويزيوني ندارد (کاش ميشد کلمات را هم مانند اعداد چند برابر کرد و در آن صورت خوشبختانه را به توان هزار ميرساندم) و فرهادي سکانسي طولاني را با حوصله زياد به بازي آنها در سکوت ميپردازد، بدون اينکه هراسي از کسل شدن تماشاگر به دلش راه دهد. رمز و رازي که او تا کنون تنها گردش را برفضاي اثرش پاشيده اين پتانسيل را ايجاد کرده است که تماشاگر هم در رمزگشايي حرکات بازيگران شريک شود.الي مرده است، پيدايش نيست، غرق شده است و فيلمساز هم به ما آدرس اشتباه ميدهد تا به خاطر نجات کودک از آب حسابي به سر و صورتمان بکوبيم و در آخر بفهيم که انرژيمان را جاي ديگري صرف کردهايم. علائم و نشانههايي که بايد کامل کننده عبارتي باشند، نماهاي دسته جمعي و شلوغ و ميزانسنهايي که در آن مرتب کسي ميآيد و ميرود و جايشان را به هم ميسپارند و شوخيها و تفکرشان را با هم رد و بدل ميکنند و حتي در ظاهر هم براي رسيدن به هر نتيجهاي راي گيري ميکنند نوعي ذهنيت جمعي ايجاد ميکند که در شکل گرفتن هويت اثر تاثير مستقيمي دارد. روحيه جمعي، تصميمات جمعي، زندگي جمعي و قضاوتي جمعي که در نهايت به تصويري بسيار فراتر از جمع چند نفره خانوادگي آنها ميرسد.فرهادي تاکيدش را بر روابط ميگذارد و جزئيات پيچيده و ناقص و معلق اين روابط. بر هيچکس تاکيد خاصي نميکند و با وجود اينکه همه در مورد الي صحبت ميکنند از به نتيجه رسيدن و جمع شدن آرا در مورد او هوشمندانه ميگريزد. سايرين نيز در روابطشان تعريف ميشوند و نه با فرديتشان، حتي خود سپيده در کشمکشهايش با همسرش و احمد شناخته نميشود، بلکه مسيري را پي ميگيرد که طي آن تماشاگر ميتواند موقعيت متزلزلاش را درک کند.مدتها در انتظار اکران درباره الي ماندم تا نقدي مفصل و از سر لذت و شيفتگي بر آن و بر بازيهاي ماندگار و گلشيفته خارق العاده و مريلا زارعي بينظيرش بنويسم و اکنون که فرصت فراهم است، فيلم، بازيگوشانه از ذهنم ميگريزد و هر چه با خودم ميجنگم و ذهنم را متمرکز ميکنم که دوباره به چنگش بياورم تنها دستم به جملهاي از ميان آن همه ديالوگ روان و زنده و زيرکانه بند ميشود، جايي که احمد از قول همسرش به الي مي گفت: يک پايان تلخ بهتر از يک تلخي بي پايان است...تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 403]