واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: جاي خالي نبوغ در سينماي امروزهر كدام از ما به گونهاي دنبال فيلمهاي جديد و قديم هستيم. ايراني جماعت عاشق و شيفته سينما، در هر سطح و قشري سينما را دوست دارد و هرگز با آن بيگانه نيست.از همين قديميهاي دور و برمان كه در مورد سينماي آن ور آب بپرسيم، سرضرب اسم «بنهور»، «السيد» و «10فرمان» را ميآورند و به اين فيلمها دلخوش هستند و نسل خودمان هم دلخوش به پدرخواندهها و بعد به كارهاي اسكورسيزي و بعد از آن هم قصههاي عامهپسند و تولد موجودي غريب و عجيب به نام كوئينتين تارانتينو.
به گزارش همشهري ، حضور گاهوبيگاه ديپالما و مايكلمان و همچنين غرغرهاي كلينت ايستوود و... را با تاريخ كه كنار هم ميگذاريم يك دلزدگي و افسردگي مثل خوره به جانمان ميافتد؛ همراه با يك ترس دور و دراز كه چرا مدتي است فيلم خوبي شبيه آثاري كه قبلا ميديديم به تورمان نميافتد. نسلي كه سينما را روي نوارويدئوي بزرگ شناخت، حالا به سن40تا45سالگي رسيده و مجبور است روي بهترين و باكيفيتترينديويديها بيارزشترين فيلمها را ببيند. راجر ايبرت، قبل از سال نوي جديد و حتي بعد از آن، آنچه در سايتاش درباره فيلمها نوشته همگي مضموني غمزده دارند و براين مبنا كه آهاي كجايي دهه 60 و70؟! كجايند فيلمهايي كه تماشاگران با ديدنشان به بالاترين حظ و درك ميرسيدند؟ وقتي كسي مثل ايبرت، در ميانه سال2009 اين نوا را سر ميدهد، به عنوان كسي كه 35سال است هيچ فيلمي از زير دستش ردنشده و هيچ فيلمساز سياهكار و طمعكاري نتوانسته از دستش قسر دربرود، معنايش اين است كه بله، روزگار سياه بيفيلمي ما عليالظاهر طولاني خواهدشد. اگر يادتان باشد باز هم بحث نجات سينما به وسيله بازيگران مطرح شده بود. آن وقتها به موازات هر فيلم خوب و راستكي 10 تا فيلم مزخرف ساخته ميشد و اين 10تا از مجموعهاي به عنوان كارگردان و هنرپيشهها سود ميبردند كه سالهاي سال دوستشان داشتيم اما اجبارا فيلمهاي بيسروتهشان را هم ميديديم.مثالي بزنم: در اواخر دهه 80 بازيگري به سينماي جهان معرفي شد كه حتي در ايران خودمان هم كارش تركاند؛ يعني به معناي واقعي كلمه اين بازيگر اولين و بزرگترين هنرپيشهاي بود از سينماي هاليوود كه پس از انقلاب اسلامي در ايران مطرح ميشد. منظورم «كوين كاستنر» است با فيلمش «رقصنده با گرگها»! اين بازيگر در سال 1987، 2 فيلم داشت؛ يكي با هدايت برايان ديپالما (كه قرار بود براي ما يك كاپولاي ديگر باشد) كه در «تسخير ناپذيران» بازي كرد و ديگري به كارگرداني مايك نيكولز و فيلمي به نام «راه فراري نيست».ايراني جماعت عاشق و شيفته سينما، در هر سطح و قشري سينما را دوست دارد و هرگز با آن بيگانه نيست.«تسخير ناپذيران» در 13ژوئن 87 اكران شد و تركاند و «راه فراري نيست» 2ماه بعد در 17آگوست به اكران سراسري رسيد و گند زد. اين يك مثال بود؛ ديگر كسي به بازيگر اعتماد نميكند كه سينما را نجات دهد. اين 2فيلم را سينمادوستان 3يا4سال بعد در ته همان زنبيلها و زيرپيراهنها گير ميآوردند و در تعجب ميماندند پس از ديدن كه چرا اينقدر تفاوت؟ داستان اينجاست كه هاليوود از يك هنرپيشه 32ساله در سال87 كه تازه رده بينالمللي پيدا كرده، براي نجات سينما و ساختن فيلمهاي هنري استفاده نميكنداين وسط ميمانند پيرمرداني كه الحقوالانصاف دين خود را به تمام نسلها ادا كردهاند: كاپولا (البته با كمي اغماض)، اسكورسيزي و كلينت ايستوود و چند تاي ديگر از اين زمره خوشنامان هستند و ديگران هم به كپيكاري تماموقت مشغولند.به قول راجر ايبرت: «... از بس در اينروزها و سالها در هر فيلمي بيلدينگ و هايدپارك و آسمانخراش و نشان ذبح پليس در خيابانهاي نيويورك ميبينيم، چيزي نمانده كه تمام اين فيلمها و اسمها را با هم قاطي كنيم؛ اتفاقي كه اگر هم روي بدهد فرقي نميكند؛ حتي كارگردانش نيز متوجه نميشود. و اگرچه اين اتفاق در ظاهر خندهدار است اما دورنمايي عجيب اندوهگين هم روايت ميكند...»اگرچه اين سخنان ايبرت غمافزاست اما خود او پيش از برگزاري فستيوال فيلم كن 62 بارها و به كنايه گفته بود: «وقتي فيلم «جايي براي پيرمردها نيست» را ميبينم با آن لوكيشنهاي سخت و طاقتفرسا همراه با داستاني نازنين، چشمانم را ميمالم و وقتي از نشئگي هنر هفتم بيرون ميآيم در خلسهاي آني ناگهان به اين فكر فرو ميروم كه نه! هنوز نه؛ هنوز سينما نمرده است و هنوز ميتوان فيلم خوب ساخت و ميشود فيلم خوب ديد...»به هر حال اوضاع اينگونه است كه ايبرت براي دنياي سينما تصوير كرده؛ به هر حال فيلم خوب هم ساخته ميشود؛ همانگونه كه فيلم بيسروته ساخته ميشود اما بدبختي اينجاست كه هنرپيشهاي كه سرش به تناش ميارزد سرضرب در 7 يا 8 فيلم مزخرف بازي ميكند و آخ هم نميگويد. آن افسردگي جك نيكلسن را به ياد داريد وقتي در سال 1994 فيلم «گرگ» اكران شد؟ نيكلسن با آن همه كبكبه و دبدبه فكر نميكرد آبرويش را سر اين فيلم بگذارد اما پس از اين فيلم، نيكلسن درهر چه بازي كرد كارش روال سابق را ندا شت. حتي او 3سال بعد باز هم توي بورس رفت و پشت سر هم 3-2سالي رفت كه توي فهرست بهترين بازيگران؛ آن هم از نوعي كه سرشان به تنشان بيارزد و حواشي نداشته باشند.از همين قديميهاي دور و برمان كه در مورد سينماي آن ور آب بپرسيم، سرضرب اسم «بنهور»، «السيد» و «10فرمان» را ميآورند و به اين فيلمها دلخوش هستند و نسل خودمان هم دلخوش به پدرخواندهها و بعد به كارهاي اسكورسيزي و بعد از آن هم قصههاي عامهپسند و تولد موجودي غريب و عجيب به نام كوئينتين تارانتينو. نكته ديگر اينكه اگر به موازات هر 10 فيلم بد در اوايل سالهاي 90 يك فيلم خوب هم توليد ميشد همان يكي آنقدر عالي بود كه به همان دلخوش كنيم. آن فيلم كه ذكر كردم (فيلم گرگ) سمبل 160فيلم مزخرف محصول سال 1994 بود كه همپاي چند اثر نازنين ديگر اكران شدند در اين سالها كه در ميان اين خوبها فارست گامپي هم بود كه محبوب دلها شد و سينماي واقعي بود و مرهم بود. و در همين روزهاي سال 1994 يكهو موجودي هم به دنياي سينما معرفي شد به نام كوئينتين تارانتينو با «قصههاي عامهپسند»ش. و اين فيلم بهقدري تركاند كه هنوز هم بعد از 15سال آرزويمان ديدن يك «پالپ فيكشن» ديگر است. مدتي بعد «كوئن»ها كه چند سالي تثبيت شده بودند با «فارگو» آمدند؛ قديميترها هم به ميدان آمدند و جديدترها هم فيلم ساختند. برايان سينگر مظنونين هميشگي را ساخت در همين سال 1994؛ فهرست شيندلر بعد از اكرانش هنوز سروصدا داشت تا اينكه هزاره سوم سررسيد و آشغالسازي شدت گرفت.«دارودستههاي نيويوركي» توسط عاليجناب اسكورسيزي به مردم هديه شد؛ «ارباب حلقهها» نور اميد به قلب عاشقان سينما تابانيد؛ «تصادف» ملتها را به هم نزديك كرد؛ دوباره عاليجناب با «هوارد» و سهباره با «مرحوم» به نجات تيفوسيهاي سينما آمد تا اينكه سرانجام «جايي براي پيرمردها نيست» كوئنها رونمايي شد. و بعد از آن نيز هيچي. حالا در كنار همين 4 يا 5 نام، صددوجين فيلم مزخرف بالاي 75ميليون دلار هزينه رديف كنيد. رقم سرسامآور است. هيچ اكسيژني به سينما دميده نميشود. پيرمردها احساس خطر كردند كه دوباره به ميدان آمدند؛ از كلينت ايستوود با «بچه عوضشده» و «گرانتورينو» بگيريد تا ديويد فنيچر كمكار بدجنس با «بنجامين باتن»اش!حالا اگر ديگر نه به ستارهها ميتوان دلخوش كرد نه به كارگردانها .حالا اگر ديگر خود تارانتينو هم نميتواند «پالپ فيكشن» بسازد و برادران كوئين هم بعد از «جايي براي پيرمردها نيست» ميروند سراغ «خونديش بسوزونش» چارهاي جز دلخوشكردن نيست. ديگر آبي از قديميها گرم نخواهد شد و فيلمسازان متولد 45-1935 هم سهمشان را انجام دادهاند و اداي دينشان به سينما صورت گرفته. يا بايد سرمان را با سريال لاست گرم كنيم يا برويم به هر ضرب و زوري شده سيديهاي بيكيفيت اكران جديد ماههاي مي و ژوئن را ببينيم كه فيلمهايي صدبرابر بدتر به لحاظ محتوا دارند. شايد همين حالا يك شاهكار سينمايي درحال ساخت باشد؛ آنهم توسط فيلمسازي بينام و نشان؛ همانگونه كه در اوايل دهه70 و اواخر دهه60، اسكورسيزي روي كارآمد و همينگونه قبليها و بعديها. اين هم گونهاي ديگر از دلخوشي براي شيفتگان (با عرض معذرت يا تيفوسيهاي خوشقلب دوستدار سينما) هنر هفتم است. صبر ميكنيم و اميد به آينده سينما داريم.از سويي هم با دنياي فانتزي، هنر و خلاقيت طرفيم. از كجا معلوم؟ شايد همين حالا يك شاهكار سينمايي درحال ساخت باشد؛ آنهم توسط فيلمسازي بينام و نشان؛ همانگونه كه در اوايل دهه70 و اواخر دهه60، اسكورسيزي روي كارآمد و همينگونه قبليها و بعديها. اين هم گونهاي ديگر از دلخوشي براي شيفتگان (با عرض معذرت يا تيفوسيهاي خوشقلب دوستدار سينما) هنر هفتم است. صبر ميكنيم و اميد به آينده سينما داريم.تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 265]