واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حفظ کل قرآن در یک شب!
كربلایی محمد كاظم كریمی ـ كه دانش آموخته ی هیچ مكتبی نبود ـ با لطف خاصّ حضرت صاحب الامر علیه السلام به شیوهای استثنایی حافظ كلّ قرآن كریم می شود. ماجرا چنین است كه: هرگاه واژگانی رااز سوره های قرآن در كنار هم میگذاشتند و میخواندند، میگفت كه این واژه در كجای قرآن قرار دارد و بدین شكل در كنار هم نیست. هر واژهی قرآنی تكراری را بدون مكث میگفت كه چند بار درقرآن آمدهاست. وقتی قرآن رابهدست او میدادند آیهای را پیدا كند،(هر قرآنی بود فرقی نداشت) بدون ورق زدن به گونهای قرآن را باز می كرد كه آیه ی مورد نظر در همان صفحه مقابلش باز میشد. گاهی نیز سور قرآنی را با سرعت از انتها به ابتدا تلاوت میكرد.با نگاه به هر كتابی كلمات و آیات قرآنی آن را بدون معطّلی تشخیص میداد؛ حتّی اگر این آیات یا كلمات به صورت بسیار ریز و شبیه دیگر كلمات كتاب بود.از او پرسیدند كه: چگونه كلمات و آیات قرآن را در میان كلمات دیگـر میشناسید؟ جواب میداد: وقتی كتابها را ـ كه كلمات قرآنی در آن است ـ باز میكنم، آن واژهها نور افشانی میكنند.وی هر شبانه روز یك ختم قرآن میكرد؛ یعنی هر جزء را در 15 دقیقه تلاوت میكرد و عجیبتر آنكه با همین مهارت سورهها را از آخر به اوّل میخواند.حضرت آیت الله میلانی (ره) در نشستهای بسیاری با كربلایی محمّد كاظم ساروقی ملاقات كردند و چنین اظهار فرمودند:«حقیقتاً مهارتشان در اطّلاع به آیات و كلمات قرآن مجید امری بر خلاف عادت و موهبتی الهیّه است.علّت عنایت خاصّهی حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه به وی و چگونگی دریافت این ویژگی عجیب مهمّ است.كربلائی محمّد كاظم چنین بیان میكند:در ایّام محرّم، مبلّغی به روستای ما ساروق ـ كه از توابع اراك است ـ آمد. او شبها منبر میرفت و من نیز بسیار علاقهمند سخنان او بودم. شبی از خمس و زكات و اموال متعلّق به سادات و امام زمان علیه السلام صحبت كرد كه احتمال دارد شما لباس و مسكنتان را از اموال غیر خود تهیّه كرده باشید و این تصرّف غاصبانه است.پس از شنیدن این سخنان و قدری تحقیق متوجّه شدم كه ارباب و مالك ده حقوقالهی خود را پرداخت نمیكند. به او تذكّر دادم، ولی اعتنایی نكرد. تصمیم گرفتم در ده نمانم و از آنجا خارج شوم . با اصرار فراوان اقوام، شبانه از ده فرار كردم. حدود 3 سال به كارهای متفرّقه چون خاركنی پرداختم تا آنكه یك روز، مالك ده پیغامی فرستاد كه من توبه كردهام و اموال واجبهی الهی را میپردازم. دوست دارم به ده برگردی . قبول كردم و پارهوقت مشغول كار شدم، همچنین نیمی از درآمدم را به فقیران و مستمندان میدادم تا آنكه در یك روز تابستانی به مزرعه رفتم تا خرمن كوبی كنم. گندمها را جمع كردم و منتظر وزش نسیمی بودم تا آنها را باد دهم و از كاه جدا كنم؛ ولی هرچه صبر كردم بادی نیامد؛ به ناچار به طرف ده برگشتم. در بین راه یكی از فقرای ده به من رسید و گفت: امسال از محصولت به ما ندادی! آیا فراموش كردهای ؟ پاسخ دادم: خدا نكند فقرا را فراموش كنم؛ ولی هنوز محصول را جمع نكردم؛ ولی بدان كه حقّ تو محفوظ است. او خوشحال به طرف ده رفت؛ ولی من آرام نبودم؛ بنابراین به مزرعه برگشتم و با زحمت زیاد مقداری گندم جمع كردم و منزل آن فقیر بردم و قدری هم علـوفه بـرای گوسفندان چیدم و حدود عصر همراه گندمها و علوفهها به سوی ده راه افتادم. قبل از ورود به ده، به باغ معروف امامزاده رسیدم. در آنجا دو امامزاده به نامهای امامزاده جعفر و امامزاده صالح مدفوناند. روی سكویی در امامزاده نشستم تا نفسی تازه كنم و گندم و علوفه را هم در كناری نهادم. همانگونه كه به سمت صحرا نگاه میكردم دیدم دو جوان ـ كه یكی از آنها بسیار زیبا و خوش قدّ و قامت بود ـ به سوی من آمدند. لباس آنها عربی بود و عمامهی سبز به سر داشتند. وقتی به من رسیدند، آن آقای خوشرو و با شخصیّت به من فرمود: كربلایی كاظم بیا با هم برویم و فاتحهای در این امامزاده بخوانیم. من اطاعت كردم و پشت سر آنها راه افتادم. وقتی داخل شدند پس از خواندن فاتحه، سر قبر امامزادهی اوّل به سوی امامزادهی بعدی رفتند و چیزهایی خواند كه من متوجّه نمیشدم؛ بدین جهت ساكت ایستادم و به كتیبهها نگاه میكردم. در این هنگام همان آقا فرمودند: كربلایی كاظم! چرا چیزی نمیخوانی ؟ عرض كردم: آقا!سواد ندارم.آن بزرگوار نزد من آمد و دست روی سینهی من گذاشت و محكم فشار داد و فرمود: حالا بخوان! عرض كردم: چه بخوانم؟ فرمود: اینطور بخوان:بسم الله الرحمن الرحیماِنَّ رَبَّكُمُ اللّه الّذی خَلَقَ السَمواتِ و الارَضَ فی سِتَّةِ ایّامُ ثُمَّ اسْتَوی علی العرش ... (سوره اعراف آیه 53)من این آیه را با چند آیه دیگر به همراه آن آقا خواندم و ایشان هم چنان دست به سینه من میكشید تا رسیدم به آخر آیه 59: اِنّی اَخافُ عَلَیْكُم عَذابَ یَومٍ عَظیم.صورتم را برگرداندم كه به آن آقا چیزی بگویم، ناگهان متوجّه شدم، كسی آنجا نیست و از اینرو بیهوش بر روی زمین افتادم. وقتی قرآن رابهدست او میدادند آیهای را پیدا كند،(هر قرآنی بود فرقی نداشت) بدون ورق زدن به گونهای قرآن را باز می كرد كه آیه ی مورد نظر در همان صفحه مقابلش باز میشد. گاهی نیز سور قرآنی را با سرعت از انتها به ابتدا تلاوت میكرد.نزدیك اذان صبح بههوش آمدم واز امامزاده به سوی ده رفتم. در بین راه فهمیدم كلمات عربی زیادی میدانم. خود را به منزل رساندم و سپس به یادم آمد تشرّفی یافته بودم. بعد علوفه گوسفندان را بردم و صبح روز بعد هم گندمها را به آن مرد مستمند رساندم . سپس نزد پیشنماز رفتم و داستان را برای ایشان نقل كردم. به من فرمود: آنچه را میدانی بخوان! من هم خواندم. فرمود: اینها كه میخوانی آیات قرآن است. بهاین ترتیب بینظیر، حافظ قرآن شدم.حضرت آیت الله میلانی (ره) در نشستهای بسیاری با كربلایی محمّد كاظم ساروقی ملاقات كردند و چنین اظهار فرمودند:«حقیقتاً مهارتشان در اطّلاع به آیات و كلمات قرآن مجید امری بر خلاف عادت و موهبتی الهیّه است. هر كه با ایشان قدری معاشرت كند و اوضاع و احوال ایشان را در امور عادی زندگی بداند، متوجّه میشود كه اینگونه تسلّط ایشان در معرفت به جمیع خصوصیات قرآن مجید، كرامتی فوقالعاده است.» ماجرای حافظ قرآن شدن کربلایی کاظم از زبان خودش(فیلم)برگرفته از: اخلاق منتظِر، حسین فریدونی تنظیم برای تبیان: گروه دین و اندیشه _ شکوری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 453]