تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837543344
رضا کیانیان «اين مردم نازنين»
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رضا کیانیان و «این مردم نازنین»
گفتوگو با رضا کیانیان و پرسهای در خاطراتش با «این مردم نازنین»؛لیلی نیکونظر: خوبی از خودشان است. لابد آدم باید خودش نازنین باشد که مردم را این همه نازنین ببیند. بهتازگی کتابی از رضا کیانیان منتشر شده که خاطرههای کوتاه کوتاه او در رویاروییهای حاضرجوابانهاش با مردم است؛ خاطرههایی که با لحنی شوخ و شنگ، به تندی خوانده میشوند و بسیار صریح و صادقند. با کیانیان درباره «این مردم نازنین» گپ زدهایم؛ نامی که هوشنگ گلمکانی بر کتاب خاطرات کیانیان گذاشته است. روز – خارجی - سنندجبرای فیلمبرداری «خاک آشنا»ی بهمن فرمانآرا، در سنندج مستقر بودیم. یک روز تعطیل میرفتم میوه بخرم. پسر جوانی با اشتیاق سلام کرد. امضا میخواست.گفت: به شهر ما خوش آمدید. البته من سنندجی نیستم. خودم اینجا مهمانم.تشکر کردم. داشتم برایش روی کاغذی که داده بود، امضا میکردم که گفت: من فیلم «ماهیها میمیرند» شما رو خیلی دوست دارم. بارها آن را دیدهام. خیلی عالیه. خیلی خوبه.گفتم: منظورت «ماهیها عاشق میشوند»؟گفت: نه «ماهیها میمیرند».کاغذ امضاشده را گرفت و رفت.- آقای کیانیان، زندگی اجتماعیتان و این برخوردهای هرروزه با مردم باعث میشود خیلی بخندید؟من برای مقابله با فشارهای زندگی اجتماعی، خیلی میخندم.- راهش چیست؟ اگر راه خاصی دارد، به ما هم یاد بدهید. ما همه احتیاج داریم یاد بگیریم!زندگی را جدی نگیرید؛ همهاش شوخی است. منتها یک شوخی دردناک.- بعد میشود به این شوخیهای دردناک، راحت خندید؟باید راهش را یاد بگیریم. باید راه اینکه تراژدیها را به کمدی تبدیل کنیم، یاد بگیریم.- راهش را بازیگرها بلدند؟نه، بیشتر فیلمنامهنویسها و کارگردانها بلدند.- پس امیدوار باشیم که ما هم یاد میگیریم؟آره، حتما.
- توی کتاب «این مردم نازنین» هیچ جا ردی از عصبیت شما نیست. قطعا وقتهایی بوده که کنترل از دستتان خارج شده باشد. چرا از آن برخوردها چیزی ننوشتید؟ کلا پیش نیامده در ارتباط با مردم عصبی شوید یا دلتان نخواسته آن دسته از خاطرههایتان را بنویسید؟چرا. پیش آمده قبلا. آن اوایل بیشتر پیش میآمد. یک بار پسرم را برای بازی برده بودم پارک «اندیشه». آدمها انگار که تظاهرات باشد، دورم جمع شدند. شروع کردم به دویدن و پسرم را انداختم توی ماشین و فرار کردم. اما خیلی هم عصبانی نشده بودم. ببین، من یک بار با یک بازیگر جوان سینما در خیابان راه میرفتم. مردم میآمدند سلام علیک میکردند. این دوست جوان ما عصبانی شد. من از او پرسیدم: چرا عصبانی میشوی؟ تو برای مردم عشوه ریختهای که آنها آمدهاند دنبالت. کسی که از تو دعوت نکرده بود. عصبانی شدن ندارد. کسی که از ما دعوت نکرده است.- یعنی اینکه یک بازیگر از ابتدا همینها را میخواهد؟نه، یعنی اینکه مردم گناهی ندارند. آنها نشستهاند توی خانه و تلویزیونشان را نگاه میکنند یا سینمایشان را میروند. ما خودمان را میکشیم تا بازیگر شویم. حالا که بازیگر شدهایم و مردم ما را شناختهاند که نباید از دستشان در برویم.شب – خارجی – اصفهاناین اتفاق زیاد پیش میآید. وقتی دارم از جایی میگذرم، یکی از روبهرویم میآید و مرا میبیند، با اشاره به همراهش میفهماند که مرا ببیند، طوری که من هم متوجه نشوم، برمیگردد، میدود و زمانی که از من گذشت، مثلا به ویترین مغازهای نگاه میکند. یعنی دویده آنجا را ببیند. به این بهانه دوباره برمیگردد، مرا نگاه میکند و خیالش راحت میشود.گاهی که عجله ندارم، با این دیدارکنندههای گذریام شوخی و بازی میکنم. یک بار در اصفهان همین اتفاق افتاد. طرف از من گذشت و مرا ندید. بعد دوید و رفت ویترین یک بوتیک را نگاه کرد. تا خواست برگردد که مرا ببیند، من هم برگشتم و پشتم به او شد. او نمیدانست چه کند، دوید و از من جلو زد. من هم برگشتم و باز پشتم به او شد. گاهی هم بازی دیگری میکنم. وقتی طرف دوید و ویترین فرضی را نگاه کرد و برگشت که مرا ببیند، به او سلام میکنم. او غافلگیر میشود. گاهی یکی مرا میبیند و جلو میآید و میپرسد: ببخشید اسم شما چی بود؟میگویم: هنوز اسمم عوض نشده. همان است که بوده.
- یک سؤال صادقانه از شما بپرسم؛ «این مردم نازنین» واقعا چیزی است که شما در مورد این مردم فکر میکنید؟ در همین نوشتههای شما، این مردم –گاهی- این همه بدجنس، بی ادب، بی قانون و بدرفتارند. هر چند شما با نگاه مهربانانه و لحن شوخ و شنگتان اینها را تلطیف کردهاید. اما واقعا تصورتان از مردم دور و بر همین است؟ما همه همین شکلی هستیم. ببین، نباید مردم را از بیرون نگاه کنیم. ما هم مردم این مملکت هستیم. ما هم با این مردم فرقی نداریم. فقط ایرادهای خودمان را نمیبینیم.- این را به این خاطر پرسیدم که به عنوان یک بازیگر به مردم زیاد نگاه میکنید. بعد هم به هر حال بین هنرمندی که پر از دغدغههای فرهنگی است و مردم کوچه و خیابان، فرقهایی هست.من میگویم ما هم بدجنس هستیم. تو هم بدجنس هستی. توی محیط کارت نگاه کن... آدم بدجنس ندارید؟ باید ببخشی. این همان راهی است که میتوانیم به زندگی بخندیم. - یک نکته در خاطرههایتان هست که من خیلی دوست داشتم. اینکه یک عده از آدمها به دلیل آنکه شما را در خانه و مدام در قاب تلویزیونهایشان میبینند، احساس میکنند با شما محرم هستند. این احساس «محرمیت» جالب است. خیلی تجربهاش کردهاید؟بله. در فیلم «عروس آتش» طراح لباس بودم و میبایست برای تحقیق میرفتم پیش عربهای کنار رود کارون تا درباره لباسهایشان و چیزهایی از این دست سؤالاتی بپرسم. خب خیلی سعی میکردم به زنها نزدیک نشوم یا اصلا نگاهشان نکنم تا مبادا مشکلی پیش نیاید. زنها جمع شده بودند در یک اتاق و کسی را فرستاده بودیم تا از آنها چیزهایی بپرسد. یکی از مردهایشان جلو آمد و گفت: جمشید – آن زمان در نقش جمشید در سریال شلیک نهایی بازی داشتم- چرا خودت نمیروی سؤالاتت را بپرسی. آنها هم میخواهند تو را ببینند! گفتم که آنها نامحرم هستند. فکر کردم میخواهند اول امتحانم کنند و بعد کتکم بزنند. جواب داد: مگر تو جمشید نیستی؟ گفتم: چرا. گفت: پس برو. رفتم و سرم را هم نبریدند.
روز – خارجی – خیابان آمادگاه اصفهانمن، هایده و علی از هتل عباسی بیرون میآمدیم و به آن سمت خیابان میرفتیم. خانمی جوان با هندیکم فیلم میگرفت. متوجه من شد و دوربین را روی من برگرداند، تا به پیادهروی مقابل هتل رسیدیم و از کنار او رد شدیم. وقتی داشتیم از او دور میشدیم، به سمت ما دوید و مرا صدا زد. کلی از من و هایده معذرتخواهی کرد که وقت ما را میگیرد و با لهجه شیرین شیرازی ادامه داد که خواهش کوچکی دارد. من فکر کردم امضا میخواهد. گفتم: خواهش میکنم دفترچهتان را بدهید تا برایتان امضا کنم.گفت: امضا نمیخواهم. لطفا همین جا کمی برای من بازی کنید تا فیلم بگیرم- آقای کیانیان، راستش را بگویید؛ روزی چندبار به خودتان میگویید: خدایا به من رحم کن!میگویم. به هر حال من هم آدم هستم...روز - شب - داخلی – خارجی – اصفهانوقتی مردم مرا میبینند، واکنشهای متفاوتی دارند. یکی میخندد، یکی نگاهش را میدزدد، یکی جلو میآید، یکی از دور دستی تکان میدهد. اما چند سال پیش در اصفهان، یکی مرا دید و شناخت. آمد جلو و با لبخندی گفت: خوشتون اومد شناختمتون؟با لحنی گفت که مرا بدهکار کرد. طوری گفت که باید تشویقش میکردم و جایزهای به او میدادم. فکر کردم یکی هم اینجوری است. اما در سفرهای بعدی به اصفهان، باز هم با این لحن و همین جمله روبهرو شدم. خوشتون اومد شناختمتون؟- راستی چرا مردم گاهی شما را میبینند و رویشان را میکنند یک سمت دیگر؟نمیدانم. یک بار یکی از دوستان من تعریف کرد؛ در یک مهمانی ایرانی در آمریکا که به مناسبت عید نوروز برگزار شده بود، کلینتون سرزده وارد شده است. یک نفر از دوستان این آشنای من در گوشش میگوید: پشت سرت را نگاه نکن، کلینتون آمده. نگاه نکن که پررو نشود. فکر میکنم به این دلیل است.- انگیزه اصلیتان از نوشتن این خاطرهها چه بود؟ببین، خاطره تعریف کردن و خاطره شنیدن کلا جذاب است. من هم تعدادی از اینها را قبلا در دو، سه نشریه مختلف که طیف مخاطبان متفاوتی داشتند، چاپ کرده و واکنشهای خوبی دیده بودم. با چند نفر هم مشورت کردم، تشویق شدم و نوشتم.
شب – داخلی – فرودگاه مهرآبادچند سال پیش با هایده و علی در فرودگاه مهرآباد منتظر صنم بودیم که از پاریس بیاید. او در کنسرواتوار پاریس درس میخواند. ویولون سل مینوازد. برای تعطیلات به ایران میآمد. مردم با من خوش و بش میکردند، تا بالاخره هواپیما نشست و مسافرین آمدند. راهرویی میان استقبالکنندگان باز شد و از راه رسیدگان با چرخها و چمدانهایشان آمدند. صنم هم آمد. جلو رفتیم و روبوسی کردیم. من چمدانش را گرفتم و راه افتادیم. صنم ویولون سلش را در جلدی مثل کولهپشتی روی دوشش انداخته بود.در این احوال صدای دو نفر را میشنیدم که یکی گفت: دخترشونه. نه؟ دیگری گفت: آره میشناسمش.اولی گفت: چرا گیتارش اینقدر بزرگه؟دیگری گفت: خب. دختر کیانیانه دیگه.- چرا وبلاگ نمینویسید؟نمیرسم. وقت ندارم.- خب شما این خاطرهها را جایی یادداشت میکنید، درست است؟آره، توی دفترچهام یادداشت میکنم. سر صحنه، تو خیابان، تو کافهها... ولی اگر بخواهم وبلاگ بنویسم، باید بروم خانهام و پشت کامپیوتر بنشینم.- ولی اگر وبلاگ بنویسید، دیگر احتیاج ندارید دفترهای دیگری هم از این خاطرهها منتشر کنید. همه خاطرههایتان در فضای مجازی و اینترنت هست و مدام بهروز میشود. یک دلیل دیگر هم دارم و آن اینکه این نوشتهها به شدت وبلاگی هستند. چه از لحاظ کوتاهی و چه به دلیل لحن این نوشتهها و شوخ و شنگیشان. اینها کاملا وبلاگی هستند. ضمن اینکه کامنتهایی که پای پستهایتان میگذارند، خودش شروع یک ماجرای دیگر است!ممکن است، شاید.- جدی بهش فکر کنید.
میفهمم چه میگویی. شاید چون من به این ماجرا عادت ندارم، دربارهاش فکر نمیکنم. اما همین که میگویی اینها وبلاگی هستند، مرا خوشحال میکند. من همیشه سعی میکنم بهروز باشم. در نتیجه از پسرم هم خیلی چیزها یاد گرفتهام. این اصطلاح «وبلاگی» که میگویی مرا خوشحال میکند. چون اصطلاح شما جوانهاست و هنوز وارد ادبیات عامه نشده است. مینیمالیسم، داستان کوتاه، خاطره و هزاری از این چیزها میگویند، اما وبلاگی چیزی است که شما میگویید. و این هم یک فرمتی است. ولی خود من فکر میکنم اینها یک جورهایی شبیه داستانهای چخوف است. برای اینکه قصههای چخوف هم کوتاه است و هم داستان نیست؛ یک نکته است. اما نکتهای که خیلی خوب گفته شده است.- وبلاگ هم میخوانید؟ بله.فلاش بکدر دوران دبستان، وقتی هشت، 9 ساله بودم، مطرب دورهگردی در مشهد بود به نام «جیکی جیکی ننهخانم». نه اینکه اسمش همین باشد، م یان مردم به این اسم معروف بود. مرد لاغراندام و بلندی بود با موهای صاف و لخت. سیهچرده بود و لباسهای رنگی ژندهای داشت. شاید از اهالی جنوب خراسان بود.دوتاری داشت و تختهچوب کوچکی که روی آن عروسک بُزی بود که مفاصلش تکان میخورد. یک تکهنخ به یکی از انگشتان دست راستش بسته بود. همان دستی که با آن به سیمهای دوتار ضربه میزد. سر دیگر نخ به بُز روی تخته وصل بود. وقتی به سیمها ضربه میزد، نخ کشیده میشد و بُزی تکان تکان میخورد. مثل اینکه با آهنگ دوتار میرقصید. آوازی به همراه تار میخواند که ترجیعبندش «جیکی جیکی ننهخانم» بود. صدای خسته و خشدار او هنوز از ذهنم پاک نشده.وقتی مُرد، قرار بود شهرداری جسد او را به قبرستان گُلشور که خارج از شهر بود، ببرد. همزمان با او، یکی از سرهنگهای عالیرتبه هم فوت کرده بود. قرار بود او را در صحن حرم امام رضا(ع) دفن کنند. وقتی خانواده سرهنگ مرحوم، سر قبر او بودند و میخواستند آخرین وداع را انجام دهند، کسی کفن را از صورت سرهنگ که در گور بود پس میزند. همه میبینند به جای سرهن این «جیکی جیکی ننهخانم» است که در گوری در صحن حرم امام رضا(ع) خفته است. جنازه سرهنگ اشتباها به گلشور رفته بود.زمانی که جنازهای در قبر گذاشته میشود، دیگر کسی حق ندارد آن را بیرون بیاورد و به قبر دیگری منتقل کند.«جیکی جیکی ننه خانم» برای همیشه در صحن حرم امام رضا(ع) که میگویند قطعهای از بهشت است، در رحمت امام هشتم(ع) ماند.
- بعضی از این خاطرهها قابلیت این را دارند که از حالت خاطره بیرون بیایند و داستان کوتاه شوند. چرا بعضی از اینها را گسترش نمیدهید؟ مثلا آن ماجرای «جیکی جیکی ننه خانم»؟آن را به صورت داستان و فیلمنامه درآوردهاند. شاید بهتر باشد فعلا اسمی به میان نیاید.روز – شب - خارجی - خیابانهای تهرانبارها پیش آمده که وقتی در حال رانندگی هستم و عدهای خلاف میکنند، عصبانی شوم. مثلا چراغ قرمز رد میکنند، از فرعی با سرعت وارد اصلی میشوند، یکطرفه میرانند، دوبله پارک میکنند و سد راه میشوند. عصبانی میشوم و بوق میزنم یا راه نمیدهم. خلافکارانی که به آنها اعتراض میکنم، به من میگویند: «شما دیگه چرا؟ شما که الگوی جامعه هستین چرا بوق میزنین؟ شما دیگه چرا راه نمیدین؟ چرا اعتراض میکنین؟»- چقدر این ماجرای تخلفات راهنمایی و رانندگی در نوشتههایتان پررنگ است. مثل اینکه خیلی ناراحتتان میکند.خیلی حالم بد میشود وقتی مردم قوانین را رعایت نمیکنند... و این نمونه بارزش در رعایتنکردن قوانین راهنمایی و رانندگی است. وقتی دوبله پارک میکنند، نمیفهمند چقدر ماشینهای پشت سر دارند عذاب میکشند. یا وقتی موتور سیکلتی از روبهرو میآید، همه را دارند عذاب میدهند. البته من این شکلی عذابهایم را مینویسم و گاهی وقتها لبخندی هم میزنم.- بیشتر خاطرات هم در این اصطکاکها و شاخ به شاخشدنها به دست آمده. بله، برای اینکه این چیزها را میبینم و نمیتوانم از کنارشان به سادگی رد شوم. یک نفر به من میگفت تو چرا عادت نمیکنی؟ من جواب دادم عادت نمیکنم چون نباید این شکلی باشد.این کتاب را پیشکش میکنم به هایده به خاطر تمام روزها و شبهایی که توانست بهراحتی و تنهایی در کوچه و خیابان با شوهرش قدم بزند. به خاطر تمام لحظاتی که نتوانست در رستوران، کافی شاپ، سینما، تئاتر و مهمانی با شوهرش تنها باشد.
- اطرافیانتان با این مضرات شهرت راحت کنار آمدهاند؟آنها هم دیگر عادت کردهاند. البته مشکلاتی هم هست.- چقدر جالب که اسم همسرتان را در خاطرههایتان آوردهاید. این مسئله چندان مرسوم نیست.- خب همسرم در زندگی من حضور دارد و کمک زیادی به زندگی من کرده است. این عادت اینکه به همسرانشان میگویند منزل، یا فکر میکنند زنهایشان را باید پنهان کنند، یک تربیت غلط سنتی است و من که چنین آدمی نیستم...- آقای کیانیان، این مردم بالاخره چطور مردمی هستند؟من فقط یک بازیگرم. نه یک جامعهشناس یا یک مردمشناس. من به خاطر نقشهایم به آدمها دقیق میشوم. باید جامعهشناسان و مردمشناسان اینها را بخوانند و تحلیل کنند، من نمیتوانم. تنظیم برای تبیان : مسعود عجمیمنبع : چلچراغ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 608]
صفحات پیشنهادی
رضا کیانیان «اين مردم نازنين»
رضا کیانیان «اين مردم نازنين»-رضا کیانیان و «این مردم نازنین»گفتوگو با رضا کیانیان و پرسهای در خاطراتش با «این مردم نازنین»؛لیلی نیکونظر: خوبی از خودشان ...
رضا کیانیان «اين مردم نازنين»-رضا کیانیان و «این مردم نازنین»گفتوگو با رضا کیانیان و پرسهای در خاطراتش با «این مردم نازنین»؛لیلی نیکونظر: خوبی از خودشان ...
رضا كيانيان در قالب داستانكهايياين مردم نازنين را نوشت
1 نوامبر 2008 – رضا كيانيان هشتمين كتاب خود را با نام "اين مردم نازنين" نوشت. به گزارش ايسنا، اين بازيگر تئاتر، سينما و تلويزيون كه پيش از اين، آثاري همچون: ...
1 نوامبر 2008 – رضا كيانيان هشتمين كتاب خود را با نام "اين مردم نازنين" نوشت. به گزارش ايسنا، اين بازيگر تئاتر، سينما و تلويزيون كه پيش از اين، آثاري همچون: ...
اشتباهی گرفتن رضا کیانیان با افغانیها!
اشتباهی گرفتن رضا کیانیان با افغانیها!-اشتباهی گرفتن رضا کیانیان با افغانیها! کیانیان در کتاب این مردم نازنین با قلمی روان، قصهها و خاطراتی که با مردم ...
اشتباهی گرفتن رضا کیانیان با افغانیها!-اشتباهی گرفتن رضا کیانیان با افغانیها! کیانیان در کتاب این مردم نازنین با قلمی روان، قصهها و خاطراتی که با مردم ...
اين مردم نازنين
اين مردم نازنين-اين مردم نازنين نويسنده:كيومرث پوراحمد معرفي و نقد كتاب «اين مردم نازنين»، قصههاي رضا كيانيان با مردم اين رضا کيانيان نازنين تمجید و تحسين ...
اين مردم نازنين-اين مردم نازنين نويسنده:كيومرث پوراحمد معرفي و نقد كتاب «اين مردم نازنين»، قصههاي رضا كيانيان با مردم اين رضا کيانيان نازنين تمجید و تحسين ...
این مردم نازنین
این مردم نازنین-مادر خدا بیامرزم از مشهد آمده بود و داشت سوغاتی هایی را که برای ما آورده بود، می داد. ... اما این دفعه یک تی شرت هم برایم آورده بود. ... برای رضا کیانیان!
این مردم نازنین-مادر خدا بیامرزم از مشهد آمده بود و داشت سوغاتی هایی را که برای ما آورده بود، می داد. ... اما این دفعه یک تی شرت هم برایم آورده بود. ... برای رضا کیانیان!
رضا كيانيان «اين مردم نازنين» را نوشت - vazeh.com :: واضح پايگاه ...
1 نوامبر 2008 – در قالب داستانكهايي از برخورد با مردم، رضا كيانيان «اين مردم نازنين» را نوشت-در قالب داستانكهايي از برخورد با مردم، رضا كيانيان «اين مردم نازنين» ...
1 نوامبر 2008 – در قالب داستانكهايي از برخورد با مردم، رضا كيانيان «اين مردم نازنين» را نوشت-در قالب داستانكهايي از برخورد با مردم، رضا كيانيان «اين مردم نازنين» ...
گفتوگو با رضا کیانیان درباره تازهترین کتابش در نمایشگاه
کافیاست تا با کیانیان همکلام شوید تا ثابت شود برای نگارش ایده کتاب «این مردم نازنین» رضاکیانیان بهترین است. او دقت و حوصله برخورد با آدمهای متفاوت را دارد.
کافیاست تا با کیانیان همکلام شوید تا ثابت شود برای نگارش ایده کتاب «این مردم نازنین» رضاکیانیان بهترین است. او دقت و حوصله برخورد با آدمهای متفاوت را دارد.
داستانكهاى رضا كيانيان
داستانكهاى رضا كيانيان-داستانكهاى رضا كيانيان ايسنا- رضا كيانيان هشتمين كتاب خود را با نام «اين مردم نازنين» نوشت. او كه پيش از اين، آثارى همچون: «بازيگري»، ...
داستانكهاى رضا كيانيان-داستانكهاى رضا كيانيان ايسنا- رضا كيانيان هشتمين كتاب خود را با نام «اين مردم نازنين» نوشت. او كه پيش از اين، آثارى همچون: «بازيگري»، ...
نشر داستانك هاى رضا كيانيان
رضا كيانيان هشتمين كتاب خود را با نام «اين مردم نازنين» نوشت. اين بازيگر تئاتر، سينما و تلويزيون كه پيش از اين، آثارى همچون «بازيگرى»، «تحليل بازيگرى»، ...
رضا كيانيان هشتمين كتاب خود را با نام «اين مردم نازنين» نوشت. اين بازيگر تئاتر، سينما و تلويزيون كه پيش از اين، آثارى همچون «بازيگرى»، «تحليل بازيگرى»، ...
اشتباهی گرفتن رضا کیانیان با افغانی.ها!
اشتباهی گرفتن رضا کیانیان با افغانی.ها! ... کیانیان در کتاب “این مردم نازنین” با قلمی روان، قصه.ها و خاطراتی که با مردم برایش رخ داده را ذکر کرده است. او این خاطرات ...
اشتباهی گرفتن رضا کیانیان با افغانی.ها! ... کیانیان در کتاب “این مردم نازنین” با قلمی روان، قصه.ها و خاطراتی که با مردم برایش رخ داده را ذکر کرده است. او این خاطرات ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها