واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: مزیت همراه شدن با یک غریبه در فیلم این است که ما را دچار همذات پنداری شدید با غریبه میکند و زودتر به فیلم پیوندمان میزند. چون نسبت ما هم با جمع مثل نسبت اوست، ما هم مثل او.... نیمه پنهان الی دو هفته قبل سراغ پرونده ای درباره آخرین فیلم اصغر فرهادی رفتیم و به بهانه آن درباره پدیده دروغ حرف زدیم؛ پدیدهای که محور اصلی مضمون درباره الی است و بین ما هم کم رواج ندارد. اما این هفته همزمان با رسیدن فروش فیلم به مرز یک میلیارد تومان و پایان فصل اکران آن، بار دیگر سراغ این فیلم رفتیم تا آن را این بار از زاویهای سینماییتر بررسی کنیم. در این مدت نشریات و رسانههای مختلف بارها این فیلم را تجزیه و تحلیل کردهاند ولی ما سعی کردهایم نگاهی متفاوتتر به درباره الی داشته باشیم. در این پرونده درباره الی را از سه منظر بررسی کرده ایم؛ اول فیلمنامه و نقاط ضعف و قدرتش، دوم کارگردانی فرهادی و سوم مضمون و نگاه فیلم. الی بود الی نبود قصه اصلا ً این نبود7 درس از سبک فیلمنامه نویسی اصغر فرهادی. فیلمنامه «درباره الی» برای آنهایی که مینویسند یا مثل من دلشان میخواهد بنویسند، یادگرفتنیهای زیادی داشت. چند تا از درسهایی که از فیلمنامه «درباره الی» گرفتم را در ذهنم مرتب میکنم شاید به درد کس دیگری هم بخورد: 1. بر خلاف اسمش فیلم اصلا ً درباره الی نیست؛ درباره شهر یا گروهی است که الی به آن وارد میشود و تعادل زندگیشان را به هم میزند. درباره الی، در گروه فیلمهایی میگنجد که تعریف نیم خطی طرح داستان آنها این است: «غریبه ای به شهر میآید». بعضیها میگویند طرح کل فیلمنامهای در همین 2 جمله میگنجد؛ یکی این که آدمی از شهرش (مکان یا موقعیتی که با آن عادت دارد) راه میافتد میرود سفری طولانی و دیگری این که غریبه ای (کسی که مکان یا موقعیت ذهنی او متعلق به جای دیگری است و بیننده و مردم شهر از آن خبر ندارند) به شهر میآید. این غریبه، گاهی اتفاقات بزرگی مثل سیل، زلزله و آتش است، گاهی موجودات عجیبی مثل ادوارد دست قیچی. وقتهایی که خود غریبه به دلیلی موجودی فانتزی یا خاص است، کار فیلم آسان تر است چون درآوردن واکنشها نسبت به او سادهتر است. کار سخت وقتی است که غریبه، آدمی معمولی است و الی معمولی بود. در این فیلمنامه، شهری که الی وارد آن شد و تعادلش را به هم زد، گروهی بود که فکر میکردند با هم خیلی خوشند. طرحهای مربوط به ورود غریبه به شهر، خودشان 2 دسته میشوند: در بعضی شان تمرکز روی غریبه است و مراحلی که در آن شهر طی میکند. در دسته دوم که درآوردنش خیلی سختتر است، تمرکز روی شهر است و واکنشی که به غریبه نشان میدهد. درباره الی از همین دسته بود. واکنش جمعی که الی به آن وارد شده بود باید درمیآمد. الی غریبه ای بود که، هم با شهر را کشف میکردیم، هم لایه پنهان شهر را بیرون میکشیدیم. 2. قهرمان فیلم، گروه است نه شخص و گروه هم بناست جمع بزرگتر و جامعه وسیعتری را به نمایش بگذارد؛ پس کار شخصیت پردازی، پیچیده و سیال میشود. زمان طولانیتری که اول فیلم صرف نمایش ساده جمع میشود و به نظر میآید داستان فیلم دارد دیر شروع میشود، برای کمک به همین شخصیت پردازی جمعی و سیال است؛ شخصیت همه را باید، هم دربیاورد هم زیادی در نیاورد تا تمرکز روی هیچ کدامشان نیفتد و بیننده به هیچ کدام شان زیاد نزدیک نشود تا گروه به عنوان قهرمان اصلی لطمه نبیند. تازه، خطر تیپسازی و نمادسازی هم همیشه در ساختن شخصیتهای گروهی، فیلمساز را تهدید میکند که فرهادی با کمک زمان طولانی اول فیلم و خصوصیات ریز و متفاوتی که به کاراکترها داده است، آنها را از نماد و تیپ بودن به شکل تابلو نجات داده است. پانتومیمها البته کمک بزرگی از این جهت به فیلمنامه کرده؛ هم کمک کرده گروه به عنوان شخصیت اصلی شکل بگیرد، هم بار تعلیقیای که در بستر پانتومیم هست به فضای تعلیقی کل قصه کمک بزرگی میکند. 3. اگر سپیده پر رنگتر به نظر میآید به خاطر این نیست که قهرمان داستان است، به خاطر این است که رهبر گروه است و تصمیمهایش در سرنوشت گروه تأثیر میگذارد. سپیده از دسته آدمهایی است که میتوانند با ارادهها و تواناییهایشان (درست یا غلط) در سرنوشت جمع تأثیر بگذارند. شخصیتهای مثل او، معمولا ً وقتی دلشان میخواهد اتفاقی بیفتد، همه کار میکنند که اتفاق مورد نظر بیفتد؛ از ترفندهای ساده تبلیغاتی برای راضی شدن همه گرفته (اصرارهای قبل از آمدن به سفر به الی) تا راست ننمودن واقعیتها (گرفتن جا یا این که میداند شب بعد خانواده مزبور میآیند)، بعد راضی کردن همه به جای جدید و ... و مدیریت فعال جمع ... . آن قدر که آسیبهایی را که در این راه میزند، نمیبیند. 4. مزیت همراه شدن با یک غریبه در فیلم این است که ما را دچار همذات پنداری شدید با غریبه میکند و زودتر به فیلم پیوندمان میزند. چون نسبت ما هم با جمع مثل نسبت اوست، ما هم مثل او جمع را نمیشناسیم؛ پس ما ناخودآگاه با الی یکی میشویم. این است که در بخش پایانی فیلم که الی از نظر گروه نیست، از نظر ما هست. ما مدام حضور او را در همه صحنههایی که جمع دارد دنبالش میگردد حس میکنیم؛ مثل این که روحش جایی ایستاده باشد یا این که خود ما الی شده ایم. 5. اگر میشد غریبه دوم یعنی علیرضا (نامزد الی) را وارد داستان نکرد و جنس اتفاق را از نوعی طراحی کرد که این حصاری که بین گروه و دنیای بیرون کشیده ایم نشکند، اثرگذاری و چگالی احساسی داستان بیشتر میشد. این شخصیت نیمه کامل جدید که نمیتواند به هیچ نحوی ما را با خودش همراه کند و تأثیرگذاری جادویی غریبهای به نام الی را کم میکند، در پایان فیلم تمرکز داستان روی گروه را میگیرد و گرهگشایی را روی او و گروه پخش میکند. گرچه آدم به خاطر صحنه فوقالعاده گلشیفته و علیرضا در آشپزخانه دلش نمیخواهد که او از داستان حذف شود ولی کاش میشد همین جور صحنهها را بدون حضور واقعی او ساخت. 6. پایان داستان، باید ما را در ذهن اعضای گروه نگه میداشت تا ادامه زندگی آنها را بعد از این اتفاق تجسم کنیم. باید وقتی از سینما بیرون میآمدیم، ادامه فکرهایی که در ذهن سپیده و بقیه میگذرد در ذهنمان جریان پیدا میکرد ولی حضور غریبه دوم، نقطه تمرکز پایان را کمرنگ کرد. فکرش را بکنید، اگر همان سیالیت و پیچیدگیای که در باز کردن گروه به عنوان شخصیت اصلی در فیلمنامه به کار رفته بود، تا پایان ادامه مییافت اگر همه همین طوری زنده در هویت مبهم یک گروه نقش بازی میکردند، تأثیرگذاری احتمالا ً دیوانه کننده بود. 7. درسهایی که میشد از این فیلم فوق العاده گرفت خیلی بیشتر بود و من در اینجا باید خودم را مجبور به گذاشتن شماره آخر کنم وگرنه متن حالا حالاها ادامه مییابد. ادامه دارد...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 462]