واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مردم چرا ما را فراموش کردند
خيلي از شب ها،از صداي خودم دوباره بيدار مي شوم. يعني همه را بيدار مي کنم، خيس آبم، دست ها يا سرم خيلي درد مي کند، بعدها مي فهمم که يا به چيزي خوردم يا به کسي آسيب زدم دل گفته هاي يک جانباز اعصاب و روانمدت هاست که از کوچکترين سرو صدا خيلي زود عصباني مي شوم و از فرم لباس پوشيدن مردم بخصوص بسياري از خانمها در سطح شهر آنقدر حرص و غصه مي خورم که دلم مي خواهد آنها را تنبيه کنم!! آرايش پسرها زنانه شده! زير ابروها را بر مي دارند. اصلا همه مردم بفکر راحتي و نشستن و خوردن و پول شده اند! ماشين هاي گران قيمت از سر و کول هم بالا مي روند! مد و مد بازي، خارجي صحبت کردن، ميزان فهم و شعور مردم شده است، کيسه هاي زباله را که نگاه مي کني پر از برنج و مواد غذايي است که مايحتاج چند روز يک خانواده مستاجر چهار نفره است!!!بي حيايي در رفتار مردم نشانه زرنگي و فهم بالاي آنها ست و ارزش شده است. گوش هام مرتب صداي زنگ يا وزوز مثل: صداي حرکت گلوله توپخانه را مي ده! نمي توانم آرام يک گوشه بنشينم، بي قرارم ! نه طاقت نشستن دارم، نه حال ايستادن! مي خوام برم ولي چند قدم که مي رم برمي گردم ببنيم کجا بودم؟ خيلي ميل به سيگار دارم. فرقي نمي کنه چي باشه!حتي ته سيگار. نمي دونم چرا کسي من را نمي بيند. ديگر کسي يادي از من و دوستانم نمي کند. مگر جنگ نظامي که تمام شود دشمن تسليم شده؟ اگر اين حرف راست باشد پس ماهواره ها چرا تعطيل نشده اند.از فرم لباس پوشيدن مردم بخصوص بسياري از خانمها در سطح شهر آنقدر حرص و غصه مي خورم که دلم مي خواهد آنها را تنبيه کنم!!
خيلي از شب ها،از صداي خودم دوباره بيدار مي شوم. يعني همه را بيدار مي کنم، خيس آبم، دست ها يا سرم خيلي درد مي کند، بعدها مي فهمم که يا به چيزي خوردم يا به کسي آسيب زدم، بيچاره همسرم، خيلي آهسته گريه مي کند، خيلي تلاش مي کند ناراحت يا اذيت نشوم، به کسي گير ندهم!! ميگويد خيلي دوستم دارد، واقعا راست مي گويد. مرتب با بچه ها دعوا و مرافعه مي کند، دائم به آنها مي گويد، باباتون مرده، خيلي با غيرته، مردم بايد قدر امثال آنرا بيشتر بدانند. خلاصه خيلي به آنها مي گويد انتظاري يا پولي از من نخواهند. ولي بچه ها نمي فهمند مادرشان چه مي گويد.استخوان هايم درد مي کند. خيلي از وقت ها بچه ها را مي بينم که روبرويم تکه تکه مي شوند و خون و گوشت و استخوان هايشان وروي صورت و بدنم پاشيده مي شود و باز احساس مي کنم و نه يک دفعه بلکه هزاران دفعه. گناه من وآنها چه بود. بچه ها وقتي به جبهه ها مي آمدند، بسياريشان زن و بچه مريض و گرفتاري هاي زيادي داشتند، ولي نمي توانستند پيش زن و بچه هايشام بمانند يا دنبال کرايه هاي عقب افتاده خود باشند چرا؟ مگر خودت يادت نمي آيد؟ اصلا خودت کجا بودي؟ ! خيلي حيف هست ، مردم يادشان رفته ما چه کار کرديم!خيلي از وقت ها بچه ها را مي بينم که روبرويم تکه تکه مي شوند و خون و گوشت و استخوان هايشان وروي صورت و بدنم پاشيده مي شود و باز احساس مي کنم و نه يک دفعه بلکه هزاران دفعه.
خيلي ها هدف هواپيماهايي مي شدند که شهرها را بمباران مي کرد، ضد هوايي هايي که شليک مي کرد و مسابقه رفتن به زير زمين ها و به پناهگاه هاي خارج از شهر و... نمي دانم!!!و خيلي هاشان از مملکت فرار مي کردند.اما ما آقا(امام خميني«ره») را دوست داشتيم چراکه حرف و کلام خدا را مي زد و ما مي رفتيم به دنبال بي غيرت هايي که شب و روز به دنبال بي غيرت کردن مردم ما بودند و اين به يک روز و يک ماه نکشيد بلکه 8 سال به طول انجاميد و ما جنگيديم.آنها خيلي بودند ، حدود 30 الي 40 کشور نامرد را بيرون کرديم و يک وجب خاک را هم به آنها نداديم ولي مردم چرا ما را فراموش کردند...منبع: سايت خبري تحليلي فرهنگ انقلاب اسلاميتنظيم براي تبيان: حسين رحماني
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 361]