واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: وسوسه سیب و عشوه حوا1-غزل انسان 2-سببی به نام عشق3- تا شقایق هست ...4-کلاغ
غزل انسان در این زمانه كه عصر هبوط انسان است دوباره خاطر آیینهها پریشان است. نمیوزد به زمین بوی آدمیزادی به روی ذهن زمین، ردِ پایِ شیطان است. زمین ز بوی خوش صاحب زمان خالی است به شرق و غرب جهان، دیو و دد سلیمان است. نمیرسد به خدا دست خستة انسان چراكه جام وجودش، تهی ز ایمان است. شكسته قامت سبز غرور انسانی بشر ـ قسم به حقیقت ـ شكستة نان است. دوباره قصة هابیل و فتنه قابیل و یك فرشته كه در آسمان هراسان است. دوباره وسوسة سیب و عشوة حوا ببین چگونه قدمهای نفْس لرزان است! از آن گناه نخستین، بیا كه برگردیم كه دوست، بندهنواز و كریم و رحمان است. شب است و حافظ شیراز و ذكر خیر عشق و قلب عاشق من، باز هم غزلخوان است. كجاست مثنوی و شبچراغ و مولانا؟ دلم گرفته و در جستوجوی انسان است. سببی به نام عشق
مجنون اگر باشد، جهان خالی ز لیلا نیست مجنون عاشقپیشهای در شهر، اما نیست. مجنون معمایی است مثل عشق پیچیده دیگر كسی در فكر حل این معما نیست. مجنون...! هزاران سالِ نوری باد او را برد از جنس مجنون هیچ مردی این طرفها نیست. افسانه مردی بود روزی، نام او مجنون نامش درون قصهها امروز حتی نیست. بر شاخه میرقصد غزل؛ سیبی به نام عشق دستی برای چیدن این سیب، اما نیست. مجنون چرا دیگر به لیلا دل نمیبازد؟ مجنون چرا همسایة احساس لیلا نیست؟ از رونق افتادهست بازار جنون امروز وقتی برای عشق ورزیدن مهیّا نیست. دنیا بدون عشق، قبرستانی از تنهاست آدم بدون عشق، جز یك روح تنها نیست.
تا شقایق هست ... شعر یعنی ناگهان...! یك اتفاق ساده نیست. شعر در قاب نگاه من، تمام زندگی است. شعر یعنی، ترجمان داغهای سینهسوز. شعر یعنی، یك نفر تنهایی خود را گریست. شعر یعنی، مرهم لبخند بر لبهای غم. كاش میفهمیدی ای دل، مهربانی را كه چیست! شعر یعنی، دست امدادی كه دارد بوی عشق. شاعر این دست روشن، هیچ میدانی كه كیست؟ شعر یعنی، انتشار مهربانیهای ما. شعر یعنی، خوبِ من! باید كنار عشق زیست. شعر یعنی، در كلاس دوستی اول شدن بر زبان دفتر مشق محبت، طعم بیست. شعر یعنی، بوی گل همسایة احساس ماست منزل آواز بلبل، آن قدَرها دور نیست. شعر یعنی، ناگهان فهمیدن این راز سرخ: تا كه لبخند شقایق هست، فصل زندگی است. شعر یعنی، رستخیز واژههای ناگهان. شعر، آری نازنین، یك اتفاق ساده نیست.
کلاغ كلاغ، فصل سپیدی است، روسیاهی نیست به دوش مردم چشمان او، گناهی نیست. كلاغ، آیة مظلوم سورة عشق است ولی به شأن نزولش، دلی گواهی نیست. كلاغ، آینهای روشن و تماشایی است به چشم مردم اهل نظر، سیاهی نیست. كلاغ، بر لب هستی، تبسمی زیباست اگرچه بر قد و بالای او، نگاهی نیست. كلاغ، مثل كبوتر، لطیفهای زیباست به كار خلقت او، هیچ اشتباهی نیست. كلاغ، آیهای از جلوة جمال اوست به این حقیقت گویا، دلت گواهی نیست؟! رضا اسماعیلیتنظیم : زهره سمیعی - تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1205]