واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: سلامت - دكتر فرنوش صفويفر : شاگردان، مرگ دکتر ملکنيا را باور نميكنند. «ديروز، زن و مرد پيري از دهاتشان آمده بودند و با خودشان گوسفند آورده بودند. شنيده بودند که دکتر مريض است و براي سلامتياش نذر کرده بودند. نميدانيد وقتي فهميدند دکتر فوت کرده، چه اشکي ميريختند. ميگفتند ما بچهمان را از دکتر داريم. سالها نابارور بودهاند و درمان هورموني دکتر ملکنيا توانايي بچهدار شدن را به آنها برگردانده بود.» «خب، حالا فرض کنيد سيروس ميخواهد برود خواستگاري. خانواده عروس خانم اول ميپرسند شغلت چيه، چند سالته، بعد ميپرسند آقاي داماد کلسترولشون چقدره؟ LDL؟HDL؟ حالا فرق اين دوتا چيه؟ ساختمانشون اين طوريه....» اين مقدمه درس دکتر ملکنياست؛ پدر علم بيوشيمي ايران و کسي که هفته گذشته، بر اثر سرطان معده، در گذشت و ما را با انبوهي از خاطرات شيرين، از کلاسهايش، از رفتارش و از تاثيري که بر همه اطرافيانش به جا گذاشته بود، تنها گذاشت. يکي از اين خاطرات را خود او تعريف ميکند: «سي سال پيش، وقتي براي اولين بار ميخواستم وارد کلاس شوم و درس را شروع کنم، خيلي اضطراب داشتم. (البته اين اضطراب هيچ وقت کاملا از بين نرفت) متصدي سالن، آقاي آزاد، تخته را پاک کرد و يک جعبه گچ رنگي و يک ليوان آب برايم گذاشت و گفت من پشت درم، اگر کاري داشتي صدايم کن. مثل اين که متوجه اضطرابم شده بود. 24 سال، اين روال ادامه داشت تا روزي که بازنشسته شدم و داشتم از دانشگاه ميرفتم. آقاي آزاد که اشک در چشمش حلقه زده بود، گفت: آقاي دکتر ملکنيا، بالاخره من بيوشيمي را ياد گرفتم.» حالا ما با همان چشمان اشکبار از او خداحافظي ميکنيم و ميگوييم: «آقاي دکتر ملکنيا، بالاخره بيوشيمي را ياد گرفتيم.» *** در خانه به روي همه باز است. معمولا در هر خانهاي که عزيزي را از دست داده، در همينطور چهارتاق باز است و صداي قرآن ميآيد. اما به گفته يکي از شاگردانش، در خانه استاد هميشه به روي همه باز بوده است. دکتر سيد داور سيادت، که الآن متخصص ميکربشناسي پزشکي و عضو هيئت علمي انستيتو پاستور است، خودش را اول کار اين طور معرفي ميکند: «من پسرخوانده دکتر هستم.» وقتي با نگاه تعجبزدهام از او ميپرسم که اين يعني چه، پاسخ ميدهد: «البته من دانشجوي ايشان بودم، اما ايشان مثل پدر من بودند.» و توضيح ميدهد که از سال 72، سال ورودش به دانشکده، در مطب ايشان «ژورنال کلاب» داشتهاند و اين دوستي و همکاري تا الآن ادامه داشته. «من تقريبا با ايشان زندگي ميکردم.» چنان با حرارت از «پدر معنوياش» صحبت ميکند که براي دقايقي غبار غم از صورتش پاک ميشود. ميگويد: «به دکتر ميگفتم خوب بود اگر آدم گربه هم بود، گربه خانه شما بود. آن روز ديدم که خودش غذا ندارد ولي براي گربه حياط خانهشان دل و جگر مرغ گرفته و آماده کرده، با شير جلويش گذاشته!» يکي ديگر از استادان ميگويد: «هيچ وقت از بيمارانش ويزيت نميگرفت، هيچوقت، يک ريال!» چطور امکان دارد؟ آقاي قاجاريه، کارشناس انتشارات دانشگاه تهران از سال 56 و کسي که از همان سالها دکتر ملکنيا را ميشناخته، اضافه ميکند: «حقالتاليفي را که بابت کتاب بيوشيمي عمومي ميگرفت، همان موقع بين همه تقسيم ميکرد. ميگفت اينها همه زحمت کشيدهاند. از آبدارچي گرفته تا همکاران انتشارات و شاگردان و غيره. ميگفتم: دکتر، شما خودت چي؟ ميخنديد و جواب ميداد: به من از پدرم يک خانه رسيده و آزمايشگاه هم دارم. ديگر بيشتر از اين ميخواهم چه کار؟» خانمي که سالها از پرسنل آزمايشگاه دکتر بوده، ميگويد: «هميشه منتظر بهانهاي بود تا بچهها را به چيزي مهمان کند. هميشه با بچهها دور يک ميز عصرانه و صبحانه و ناهار ميخورد. اين طور نبود که خودش را از بقيه جدا و بالاتر ببيند. امکان نداشت مريضها چيزي به عنوان تشکر بياورند و او براي خودش بردارد. بين همه تقسيم ميکرد.» به گفته اکثر کساني که در تشييع جنازه دکتر ملکنيا شرکت داشتند، شوخطبعي، مهرباني، مناعت طبع، بخشش و سخاوت و صله رحم و ديدار از اقوام، به خصوص سالخوردگان فاميل، از صفات بارز ايشان بود. عمه و خاله استاد، حتي در همين اواخر عمر که حالشان چندان مساعد نبود، منتظر ديدار ايشان بودند. ميشود آدم اين همه سال زندگي کند و دشمن نداشته باشد؟ دکتر خاقاني، از همکاران دکتر ملکنيا در دانشگاه ميگويد: «خير و خوبياش به همه ميرسيد. نميگذاشت کسي مشکل داشته باشد و به حال خودش باشد.» آقاي قاجاريه ميگويد: «در هر بار تجديد چاپ کتاب، اسم شاگرداني را که به او در تهيه مطالب جديد کمک کرده بودند، اضافه ميکرد. اين کار در بين اساتيد ديگري که کتاب تاليف ميکردند، سابقه نداشت؛ آن هم کتابي که اين قدر معروف و معتبر بود و به عنوان مرجع دانشجويان پزشکي استفاده ميشد.» کتابي براي دانشجويان ايراني «قبل از آمدن دکتر ملکنيا از فرانسه به ايران، که حدود سال 51 -50 ميشود، يک گروه بيوشيمي در کل دانشگاه تهران وجود داشت که چهار تا دانشکده را تغذيه ميکرد: دانشکده پزشکي، دندانپزشکي، داروسازي و دامپزشکي. اين به خاطر سياستهاي شاه بود که ميخواست تا آنجا که ممکن است، از بودجه دانشگاه کم کند.» اينها را دکتر جعفر نهاني تعريف ميکند. از 12 سالگي همکلاسي دکتر ملکنيا بوده و در تمام اين سالها هم، دور يا نزديک، با او همکاري داشته است؛ از جمله در گروه بيوشيمي دانشگاه تهران. « آن زمان دکتر باقديانس رئيس دانشکده پزشکي بودند و چند نفر ديگر، مثل دکتر نفيسي، دکتر شهبازي، دکتر شاملو، خود من، دکتر محتاط، خانم دکتر ثريا کامياب، خانم دکتر زهرايي هم بودند. اما هدايت گروه با دکتر نفيسي بود که کتابي هم در بيوشيمي تدوين کرده بودند که کتاب درسي دانشجويان محسوب ميشد.» دکتر نهاني عقيده دارد اين کتاب، کتاب خوبي بود، اما براي دانشجويان کافي نبود. «ما دنبال کتابي بوديم که قابليت به روز شدن را داشته باشد. اين بود که کتاب بيوشيمي در پزشکي ژاک کروو را ترجمه کرديم. با مشکلات فراوان توانستيم اجازه انتشار کتاب را بگيريم، اما خودش شد مقدمهاي براي کتاب اصلي که همين کتاب (بيوشيمي عمومي) معروف است.» دکتر نهاني توضيح ميدهد که اين کتاب ترجمه نيست و تاليفي است که به طور اختصاصي کل بيوشيمي را در دو بخش ساختمان و متابوليسم در بر ميگيرد. اين کتاب، که الان به چاپ بيست و پنجم رسيده، هر بار در تجديد چاپ دوباره بازنگري ميشده و قسمتهاي جديدي به آن افزوده ميشده است. در چاپ جديد، بخش مربوط به پوسته سلولي اضافه شده است. ظاهرا قبل از تاليف اين کتاب، يک جزوه وجود داشته که هم دانشجويان آن را ميخواندند و امتحان ميدادند و هم اعضاي هيات علمي، براي اين که آزمونهاي ارتقاي درجه را بگذرانند، تنها رفرنسي که داشتند، همان جزوه بود. پدر بيوشيمي ايران دکتر دانشفر، يکي ديگر از همکاران استاد، در پاسخ به اين سؤال ما که «چرا به ايشان پدر بيوشيمي ايران لقب دادهاند»، ميگويد: «دکتر ملکنيا بعد از اتمام دبيرستان به آمريکا رفت و مهندسي شيمي خواند. بعد به فرانسه رفت و آنجا پزشکي خواند و بعد بيوشيمي. اين ديد چندگانه، خيلي به او کمک کرد که بتواند آن بيوشيمي را تدريس کند که به درد دانشجويان پزشکي بخورد. فقط فرمول و معادله و اين چيزها نباشد. به خصوص ديد او در زمينه هورمونها، خيلي باليني و کاربردي بود. قبل از ايشان در بيوشيمي بيشتر روي مباحث ساختمان تاکيد ميشد، اما ايشان روي مباحث متابوليسم تاکيد کردند و آن را گسترش دادند تا به همان هدف کاربرد باليني بيوشيمي برسند». دکتر نهاني هم اشاره ميکند که بيوشيميست يک طبيب بدون نسخه است؛ کسي که ميتواند در تمام مراحل تشخيص و درمان و پيگيري بيماري، به پزشک باليني کمک کند. در واقع بدون او کار پزشک پيش نميرود. اما مهم اين است که اين بيوشيميست خودش ديد يک پزشک باليني را داشته باشد و دکتر ملکنيا اين گونه بود. تدريس با زبان سيروس اين را همه دانشجويان کلاس دکتر ميدانند که او عاشق تدريس بود. اين هم يک جنبه از تاثيري بود که او به طور بنيادين روي بيوشيمي ايراني گذاشت. استاد، پيچيدهترين مطالب را طوري درس ميداد که به قول خودش بچهها «سيروسفهم» شوند. اگر ميخواهيد بدانيد داستان اين سيروس چيست، بايد سر کلاس ميبوديد: «سيروس يک شخصيت خيالي بود که استاد با استفاده از آن داستانهايي ميساخت و مطالب را ساده ميکرد و توضيح ميداد. هر موضوع درسي با داستاني از سيروس شروع ميشد. اين طوري بچهها، هم درس را خوب ميفهميدند و هم خوب يادشان ميماند.» اين توضيح يکي از دانشجويان سابق دکتر ملکنياست. يکي از استادان ميگويد: «ورود او به گروه بيوشيمي دانشگاه، روح جديدي به روش تدريس همه استادان دميد. از همان ابتداي کار، جلساتي را راه انداخت با عنوان «Panel Discussion» يا پرسش و پاسخ. دانشجويان کل دوره به گروههاي حداکثر 30 نفره تقسيم ميشدند و استاد مينشست و دانشجويان سؤال ميکردند. بالطبع استادي که در اين جلسات حاضر ميشد، بايد آن قدر تسلط داشت که بتواند به هر سؤالي پاسخ دهد. همين گروه را به تکاپوي مطالعه جدي وادار کرده بود. دانشجويان هم به شدت از اين کلاسها استقبال ميکردند.» يکي ديگر از دانشجويان سابق استاد، که حالا تدريس ميکند، ميگويد: «براي تدريس لازم نداشت متن درس را با اسلايد يا ترانما سر کلاس بياورد. يک گچ و تخته، براي اين که همه چيز را همانجا بنويسد، برايش کافي بود. اين قدر حضور ذهن و آمادگي داشت.» به قول يکي از استادان، او همه زندگياش را فداي مطالعه کرده بود و لذت ميبرد از اين که بتواند حاصل اين مطالعات را در اختيار همه بگذارد. دکتر سيادت ميگويد: «هر بار قبل از هر جلسه کلاسم با دانشجويان، درسهاي مرا ميشنيد و اصلاح ميکرد. به شوخي تاکيد داشت که حاضر و آماده برويم سر کلاس تا دانشجو بداند که استادش اقلا يک شب از او جلوتر است!» گاهشمار زندگي استاد دکتر ناصر ملکنيا در سال 1310 در خيابان وحدت اسلامي تهران (شاپور سابق) به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در دبستان خاقاني و دبيرستان را در مدرسه 15 بهمن (رهنماي فعلي) ادامه داد. 18 ساله که بود، ديپلم طبيعياش را گرفت و براي تحصيلات دانشگاهي به آمريکا رفت. در آمريکا، براي ورود به پزشکي بايد يک دوره پيشپزشکي را ميگذراند. که تصميم گرفت دوره مهندسي شيمي را هم همزمان با آن بگذراند. از آنجا که نتوانسته بود در دوره پيشپزشکي نمره بالا بگيرد و همين طور به علت هزينه بالاي دانشگاههاي آمريکا، ناچار به فرانسه رفت که در آنجا تحصيلات دانشگاهي رايگان بود. در همان سالهاي اول دوره پزشکي در پاريس، چون شيمي خوانده بود و همين طور به علت علاقه فراوانش به اين رشته، از طرف اساتيد بيوشيمي دعوت به کار تحقيقاتي شد و همزمان هم به طور شبانه دوره الکترونيک را به پايان رساند. بعد از اتمام دوره پزشکي، رسما از طرف مرکز معتبر تحقيقاتي در ديژون فرانسه، به نام C.N.R.S دعوت به کار شد و طي مدت 10 سال، تحقيقات ارزندهاي در زمينه فاويسم و گلوبينموپاتي انجام داد تا جايي که تا آستانه رسيدن به مقام دانشياري در اين مرکز تحقيقاتي رسيد. اما احساس ميکرد که کار تحقيقاتي بدون آموزش معنا و مفهوم ندارد و اين بود که وقتي از ايران گروهي به فرانسه آمد تا او را براي تدريس در دانشگاه تهران دعوت کند، بيتامل پذيرفت. دکتر ملکنياي 41 ساله در سال 51 به تهران آمد تا ماموريتش را که راهاندازي دورههاي فوقليسانس و دکتري بود انجام دهد. از همان سالها تاليف کتاب بيوشيمي عمومي را با همکاري دکتر شهبازي شروع کرد تا با همکاري ايشان و سايرين، بيوشيمي ايران متحول شده و به علم نوين امروزي نزديکتر شود. در تاسيس دانشگاه آزاد با دکتر جاسبي و دکتر يحيوي همکاري داشت و همزمان گروه بيوشيمي اين دانشگاه را نيز راهاندازي کرد. بعد از بازنشستگي زودهنگام، در سال 75، در آزمايشگاهي که در واقع خانه پدرياش بود، همزمان به کار تشخيص و درمان بيماران، به خصوص بيماراني که مشکل هورموني و نازايي داشتند، ميپرداخت. تدريس در دانشگاه آزاد را تا ماههاي پاياني عمرش نيز ادامه داد؛ طوري که در چند جلسه آخر خرداد ماه، با ويلچر سر کلاس ميآمدند و يک نفر پاي تخته مطالب را مينوشت. ايشان حتي در روزهاي آخر عمر خود نيز از مطالعه دست نکشيد؛ طوري که شاگردان سابق، به جاي دستهگل، برايش مقاله search ميکردند و ميبردند. به جز در دو روز آخر عمر که در کما بود و در تاريخ يکشنبه 24 تير 1386 به ديار باقي شتافت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 198]