واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ولیعهد که تاکنون با شاهزادگان و بزرگتران خانواده غالبا مانند مستهزانه و مثل یک نفر دیپلمات بزرگ که نمیخواهد اسرارش را کشف کند صحبت میکرد امشب ساده حرف میزند! تازه فهمیده... آخرین شب وارث تخت و تاج آغا محمد خان ملک الشعرای بهار درجلد دوم احزاب سیاسی درباره بیرون کردن ولیعهد از دربار برپایه اظهارات یکی از شاهزادگان چنین نوشته است:دوازده تیر توپ شلیک شد و واقعه مهمی را اعلام کرد! اعلام کرد که در مملکت کار تازه ای روی داده است. این دومین شلیک بی مورد توپ بود. توپ اول، توپی بود که شب سوم حوت 1299 در میدان مشق به امر عامل حقیقی کودتا به طرف تامینات و به قولی هوایی شلیک شد و مردم را از بستر آسایش برانگیخت و دریافتند که واقعه مهمی روی داده است. و بلافاصله بانگ شلیک تفنگ پیاپی درمحلات و اطراف کمیساریا (کلانتری)ها برخاست و هجوم یک دسته قزاق را که فرماندهان آنها پول گرفته و از ایران گریخته بودند به شهر تهران-تهران بی صاحب!- اعلام داشت. و اینک توپ دوم، این توپ است که وسط روز 9 آبان 1304 درست چهارسال بعداز کودتا درنتیجه تصویب ماده واحده از درمجلس بیرییس شلیک میشود.ولیعهد درچه حال بود؟ شب نهم آبان جمعی از شاهزادگان رفتند دنبال ولیعهد. خانه شاه و ولیعهد در عمارت گلستان بود. شاه و برادرش زمستانها در این عمارت که یادگار کریم خان و آغامحمد خان و فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه بود، منزل داشتند و تابستانها غالبا شاه در نیاوران و برادرش در اقدسیه ییلاق میرفتند. اینک زمستان است. زنان و بستگان شاه در اندرون منزل دارند و برادرش که زن نداشت و مجرد بود و از عیال خود، دختر مرحوم شعاع السلطنه، با داشتن یک دختر ملوس و زیبا، دیری بود جدا شده بود، نیز درگلستان منزل داشت. شب نهم آبان جمعی از شاهزادگان مثل یمین الدوله و عضدالدوله و فخرالدوله و غیره به ملاقات ولیعهد رفته بودند. عضدالدوله و نصرت السلطنه و ناصرالدین میرزا بعد از تشکیل انجمن فامیلی در دربار و ورود شاهزاده فیروز، تقریبا از ولیعهد قهر کرده و بد گفته و رفته بودند! شاهزادگان از واقعه چادر زدن درمدرسه نظام و گرد آمدن جمعیتی در عمارت رییس الوزرا و مدرسه مذکور و انتشارات این دوسه روزه و تلگرافات واصله خبر دارند و حس کرده اند که کلاه عموزاده خودرای و جوانشان پس معرکه است! «شهر چه خبر است؟» «شلوغ است» « چه میبینید؟» اوضاع خوب نیست!» «دست به ترور و آدمکشی زده اند» «عوض......یک نفر را دیشب کشته اند» «راست است؟» «بله قربان شکی نیست»هواقدری سرد شده است، بخاری در اتاق پشت اتاق برلیان مشتعل است. این آخرین شبی است که وارث تخت و تاج آغا محمد خان، دیکتاتور عظیم قاجار، در پیش این بخاری مجلل و مشتعل نشسته است. ولیعهد که تاکنون با شاهزادگان و بزرگتران خانواده غالبا مانند مستهزانه و مثل یک نفر دیپلمات بزرگ که نمیخواهد اسرارش را کشف کند صحبت میکرد امشب ساده حرف میزند! تازه فهمیده است که دیگران هم با او شوخی میکردهاند و کلاه سرش میگذاشته اند و او را اسباب دست کرده بودند زیرا سه چهار روز است که دیگر کسی از طرف ارباب نزد او نمیآید و نجوی نمیکند و دستور نمیدهد و او را ترک کرده اند. هرقدر انسان ساده لوح و زود باور باشد دیگر این جا مطلب را میفهمد و حساب دستش میآید. دستگیریبار اول بود که به شاهزادگان گفت: گمان دارم که فردا یا پس فردا مرا دستگیر کرده، در یکی از قلعهها حبس کنند. قدری پول به عموزادگان که مستخدم بودند یا لازم داشتند تقسیم کردند و همه ساعت 9 به خانههای خود بازگشتند.صبح نهم آبان قبل از آنکه ماده واحده از مجلس بگذرد، عمارت گلستان محاصره شده بود. یکی از شاهزادگان که مستخدم دربار بود چنین میگوید: «از صبح امروز پلیس اجتماعات را متفرق میکرد و شهر حالت خاصی به خود گرفته بود. هرکس میخواست به دربار نزد ولیعهد برود گارد دم در میگفت: اگر رفتید حق برگشتن ندارید تا حکم ثانوی برسد» یمین الدوله، عضدالسلطنه، فخرالدوله و مشیرالسلطنه وارد عمارت شدند. ولیعهد پای عمارت برلیان روی نیمکت تنها نشسته دست را زیر چانه اش تکیه کرده بود و یک نفر نظامی روی پلهها ایستاده سیم تلفن را میبرید. ده بیست نفر پیشخدمت و متفرقه که قبل از ظهر آمده بودند آنجا دیده میشدند. سربازان آمد و شد داشتند آنها به ولیعهد سلام نمیدادند و حال آنکه ظهر نشده بود و ماده واحده در مجلس جریان داشت. به توسط پیشخدمتها به ولیعهد گفته شده بود که مجلس چه خبر است. تصور ریختن و گرفتن و حتی کشتن و مخاطرات دیگر هر لحظه میرفت. درمیان خانمهای اندرون هم همین گفت وگوها درکار بود. گریه ولیعهدرفتند سرنهار. نهار تمام شد آمدیم اتاق برلیان. ولیعهد آفتابه لگن خواست. دست میشست که صدای توپ بلند شد و خبر خلع قاجاریه را در شهر و در عمارت گلستان پراکنده ساخت! از تالار رفتیم به اتاق محمد شاهی (پهلوی اتاق برلیان) ولیعهد و ما روی صندلی نشستیم و صاحب جمع روی زمین نشست. (این مرد نوکر محمد علی شاه بوده و بعد از خلع او دست از وفاداری آقای خود برنداشت و خانواده خود را ترک کرد. با شاه مخلوع از ایران بیرون رفت و تا ساعت مرگ او را ترک نگفت و سپس پیشکار و مباشر کارهای ولیعهد شد) وگریه کرد ولیعهد هم گریه کرد و باقی نیز با آنها همکاری و همدردی کردند.دوساعت بعدازظهر دراتاق باز شد و آقای سهم الدوله، پسر مرحوم علاء الدوله، رییس خلوت وارد شد. او هم گریه میکرد. رو کرد به صاحب جمع و گفت: سرتیپ مرتضی خان آمده است و میگوید از طرف اعلیحضرت پهلوی مامورم که محمد حسن خان میرزا را فورا حرکت بدهم واز سرحد خارج کنم. باید فورا لباس نظامی را از تن بیرون کند و اسبابهای شخصی خود را جمع کند و در حرکت بایستی تعجیل نماید. ولیعهد به صاحب جمع گفت: برو ببین چه میگویند؟ رفت و آمد و گفت: همین طور میگوید و میگوید عجله کنید! ولیعهد گفت: میخواهم گیتی افروز را ببینم (گیتی افروز دختری است که از مهین بانو داشت) ولیعهد گفت: کالسکه مرا ببرید و او را از خانه شعاع السلطنه با مادرش خانم مهین بانو بیاورید او را ببینم. حاج مبارک خان رفت که کالسکه را ببرد و آنها را بیاورد. گفته شد: نمیشود زیرا کالسکه متعلق به شما نیست با درشکه کرایه بروید آنها را بیاورید. با درشکه کرایه رفتند بچه را آوردند و ملاقات کرد.از بالا به صحن عمارت نگاه میکردیم. دیدم آقای بوذرجمهری مشغول دوندگی است و در خزانهها را به عجله مهر و موم میکنند. ولیعهد وزیر دربار و دکتر اعلم الملک پزشک دربار و دکتر صحت را خواست. آنها آمدند وگریه میکردند. دراین بین گفتند عبدالله خان طهماسبی و سرتیپ مرتضی خان یزدان پناه و بوذرجمهری میآیند بالا. اتاق خلوت شد. حضرات بالا آمدند. وارد اتاق شدند. طهماسبی به ولیعهد سلام کرد. ولیعهد جواب نداد. طهماسبی گفت: عجله کنید. باید بروید. ده دقیقه گذشت. حضرات رفتند پایین. سرتیپ یزدان پناه به آجودان خود گفت: «زود باش محمد حسن میرزا را حرکت بده» آجودان سرتیپ وارد اتاق شد. سلام داد و به ولیعهد گفت: زود باشید حرکت کنید (گریه دوام دارد) غروب است. چراغها روشن شده است. ولیعهد از بالا آمد پایین که برود اندرون با کسان و زنها وداع کند. شاهزادگان تا پشت پرده قرمز اندرون با ولیعهد رفتند و آنجا با شاهزادگان وداع کرد. آجوان هم آنجا بود. ولیعهد به او گفت: «تا اندرون هم میخواهید بیایید؟» گفت: «خیر ولی عجله کنید» رفت و برگشت. دراین گیرو دارها ولیعهد پیغام داده بود که من پول ندارم. به چه وسیله بروم؟ از دولت طلب دارم خوبست از بابت طلب پول من پولی بدهندتاحرکت کنم. گفتند: با تلفن تکلیف خواهیم خواست وبالاخره پنج هزار تومان پول حاضر کردند وبه ولیعهد دادند وگفتند : که پنج هزار تومان را اعلیحضرت به محمد حسن میرزا انعام مرحمت فرموده اند. سرتیپ مرتضی خان روی پله ایستاده بود وسیگار میکشید.گفت: اشخاصی که با محمد حسن میرزا نیم روند بروند خانههاشان واین جا نمانند. بروید! بروید!شاهزادگان گریه کنان رفتند به خانههای خودشان.ولیعهد را ساعت 9 شب در اتومبیل سوار کردند و با دکتر صحت و دکتر جلیل خان و ابوالفتح میرزای پیشخدمت با مستحفظ مسلح روانه کردند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 371]