تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگین ترین چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود صلوات بر محمد و اهل...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827837346




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سه آرزو : پول .پارتی .پرستیژ


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سه آرزو : پول ، پارتی ، پرستیژداستان طنز " اخیک" از ابولفضل زرویی نصر آباد  یكی بود، یكی نبود، غیر از خدا هیچ كس نبود.
کیسه ی پول
روزی روزگاری، یك مرد خاركنی بود در«پرت آباد» [توضیح مصحح: پایتخت ولایت غربت]. یك روز كه رفته بود برای خاركنی، خسته شد و رفت كنار چشمه و قدری آب خورد و گفت :«اخی!» ناگهان «اخیك» [سلطان هفت دریا] سر از چشمه درآورد و گفت :«سلام بابا خاركن، چه فرمایشی داری؟»بابا خار كن آهی كشید و گفت : «ای برادر، دست به دلم نگذار كه خون است. صبح تا شب در بیابان كار می كنم. كم كم دارم چهل ساله می شوم و هنوز زن ندارم.» اخیك گفت :«این كه مشكلی نیست.» بعد به یك چشم بر هم زدن، یك دختری مثل پنجهء آفتاب، لب چشمه پیدا شد. اخیك گفت :«بفرما، این هم زنی كه می خواستی.»بعد از این حرف، اخیك ناپدید شد. دختر به خاركن گفت :« ای خاركن، بدان و آگاه باش كه من دختر شاه پریان هستم و عقد من و تو رادر آسمان ها بسته اند.»بابا خاركن خوشحال شد و با زنش به راه افتاد كه برود به خانه. یك دفعه با خودش فكر كرد كه ای دل غافل! من كه اصلا خانه ندارم. این شد كه دوباره برگشت سرچشمه و قدری آب خورد و گفت: «اخی». دوباره اخیك از آب بیرون آمد و گفت: «سلام بابا خاركن، چه خواسته ای داری؟» بابا خاركن گفت :« ای برادر، من خانه ندارم. اگر التفاتی بكنی و یك غاری برای زندگی در اختیارمان بگذاری، منت پذیرت می شویم.»اخیك گفت: « پدر آمرزیده، این روزها با ایران رادیاتور، كی دیگر می رود توی غار؟ یك ساختمان ویلایی دوبلكس مبله، با استخر و سونا و جكوزی و پاركینگ و انباری و تمام وسایل منزل، حوالی تجریش و نیاوران برایت سراغ دارم. چطور است؟» خاركن گفت:« بد نیست.» به یك چشم برهم زدن، سند منگوله دار یك ساختمان ویلایی، از آسمان افتاد پیش پای بابا خاركن واخیك ناپدید شد.بابا خاركن سند را برداشت و دست زنش را گرفت و راه افتاد كه برود به طرف نیاوران. دختر شاه پریان گفت: «ای خاركن می دانی از اینجا تا نیاوران چند فرسخ راه است؟ تو كه از اخیك این همه چیز گرفتی، یك چهار پایی هم می گرفتی كه دوتایی تركش بنشینیم و برویم.»خاركن دوباره آمد لب چشمه و قدری آب خورد و گفت: « اخی». دوباره اخیك پیدا شد و گفت: « با عرض سلام مجدد ! دیگر چه می خواهی بابا خار كن؟» بابا خاركن گفت:« ای برادر، هیچ فكر نكردی كه من و عیالم این همه راه را چطور باید برویم؟ یك اسبی، [بلا نسبت خوانندگان محترم این افسانه] قاطری، چیزی ...» اخیك خنده ای كرد و گفت:« آخر بابا خاركن، آدم با این همه دارایی كه دوتركه سوار الاغ نمی شود. بنز شش در مشكی با رانندهء اختصاصی برای خودت بخواه، یك لیموزین آلبالویی هم برای عیالت.» بابا خاركن گفت:« حالا كه چاره ای نیست، باشد.» به یك چشم برهم زدن دوتا ماشین كنار دست بابا خاركن و عیالش سبز شد و اخیك ناپدید شد.وقتی خاركن روی صندلی گرم و نرم و چرمی بنز نشست و تا كمر توی آن فرو رفت، خوش خوشانش شد و زیر لب گفت:« اخی!» دوباره اخیك، سر از آب درآورد و گفت:« بابا خاركن ، این دفعه دیگر خودم می دانم چه می خواهی. بیا. این یك دفترچهء دویست برگی حساب در گردش كه هر چه ازش خرج كنی، تمام نمی شود. این هم یك دفترچهء پس انداز چند میلیون دلاری در بانك های سوئیس، این هم یك تعداد سند و بنچاق كه به درد روز مبادایت می خورد.» اخیك ناپدید شد.بعد از این واقعه، بابا خاركن و دختر شاه پریان ، رفتند كه با هم زندگی خوب و خوشی داشته باشند.خلاصه پرونده اتهامی:
پول
نام :باباشهرت: خاركنموارد اتهام:1. كسب درآمدهای آب آورده2. داشتن روابط نامشروع با خانم (دال. شین. پ) معروف به ( دختر شاه پریون)3. جعل اسناد دولتی.4. و غیره ...رأی دادگاه:متهم به هزار بار حبس ابد محكوم شد.اما بشنوید از بابا خاركن كه همان روز اول كه داشت توی زندان آب خنك می خورد، طبق عادت زیر لب گفت«اخی.» «اخیك سلطان هفت دریا» از توی لیوان آب بابا خاركن آمد بیرون و وقتی حال و روز بابا خاركن را دید، ترتیب آزادیش را داد.بابا خاركن الان دارد با دختر شاه پریان به خوشی و خرمی زندگی می كند. ما از این داستان نتیجه می گیریم كه آدم باید بعد از آب خوردن «اخی» بگوید.قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونه ش نرسید.نویسنده:  ابوالفضل زرویی نصر آباد





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1668]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن