تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845880877




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حسن، حواست کجاست؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حسن، حواست کجاست؟
حسن، حواست کجاست؟
حسن کوچولو روی پله در کوچه نشسته بود و گریه می‌کرد، پسر همسایه علی او را دید و رفت جلو و از حسن پرسید: حسن چی شده چرا گریه می‌کنی؟ اتفاقی افتاده؟ حسن سرش را بالا کرد و گفت: امروز مامانم به من مقدار پول داد تا برای خانه خرید کنم. من هم پول را گرفتم و به سمت مغازه ابراهیم آقا رفتم، اما آنجا که رسیدم دیدم پول در جیبم نیست. حالا نمی‌دانم چه کار کنم، چون‌که مامانم خیلی سفارش کرده بود که پولم را گم نکنم، نمی‌دانم با چه رویی به خانه برگردم. علی گفت: پس بیا با هم برویم و به دنبال پولت بگردیم، حتما توی راه که می‌آمدی یک جایی افتاده، حسن هم قبول کرد و با علی رفتند تا پول حسن کوچولو را پیدا کنند.مدتی آن محدوده را گشتند تا اینکه به مغازه ابراهیم آقا رسیدند ولی اثری از پول نبود. علی از ابراهیم آقا سوال کرد؛ کسی پولی پیدا نکرده و به شما بدهد؟ ابراهیم آقا گفت: نه پسر، توی این محله هیچ‌چیزی گم نمی‌شه. اگر هم گم شده حتما پیدا می‌شه. هر دو نا امید به سمت کوچه بازگشتند. حسن می‌ترسید به خانه برگردد. نگران بود که مبادا مامان ناراحت بشه و دعوایش کند. علی گفت: خوب بیا خانه ما تا ببینیم چه کار کنیم. حسن گفت: نه آخه اول باید از مامانم اجازه بگیرم. تو برو من همین‌جا دم در می‌نشینم تا پولم پیدا بشه.
حسن، حواست کجاست؟
حسن تک و تنها روی پله خانه نشسته بود و فکر می‌کرد. گاهی اوقات هم گریه می‌کرد. دیگه هوا هم داشت تاریک می‌شد. به ناچار زنگ در خانه را زد مادر در را باز کرد و حسن داخل شد. حسن با خجالت سرش را پایین انداخته بود، ولی دید که مادر اصلا به روی خودش نیاورد، حتی سراغی هم از خریدها نگرفت. هم خوشحال شده بود و هم تعجب کرده بود، ساعتی گذشت و حسن دیگه خیالش راحت شد که مادر فراموش کرده است، پسر کوچولو مشغول کار خودش شده بود که مادر برای صرف شام صدایش کرد. حسن به سرعت خودش را به سفره رساند و نشست و اولین چیزی که دید سطل ماست بود که در سفره قرار داشت، چونکه ماست جزو خریدهای حسن بود. با خودش گفت: من که ماست نخریدم پس چطور... ! فکر کرد که حتما خواب می‌بیند.مادر هم زیرچشمی حسن را نگاه می‌کرد و منتظر بود که او چیزی بگوید، عاقبت مادر گفت: پسرم تعجب کردی که خریدهایی که تو باید می‌کردی در سفره هست.حسن زد زیر گریه و گفت: مامان ببخشید به خدا من نفهمیدم چطور پولم گم شد.مادر همان موقع بود که زد زیر خنده و گفت: پس مشکل حواس‌پرتی تو هست. حسن جان تو اصلا پول را با خودت نبرده بودی. حسن گفت: چی نبرده بودم؟ مادر: بله پسرم پول را روی جا کفشی جا گذاشته بودی. حسن خوشحال شد و  خندید و به مادر قول داد که از این به بعد بیشتر حواسش را جمع کند. گلنوشا صحرانورد****************************مطالب مرتبطچرا سنجاب ها شادند نخود سیاه و آرزوی بزرگش نمکی سر به هوا پری کوچولوی هفت آسمان کشتن یک گرگ سخت نیست پیش مادر بمان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2763]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن