واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: ماجرای شب باراني در اين ميان «سهيل» كه با تحريك احساسات صادقانه «ناهيد»، او را به يك زندگي سرشار از عشق و محبت نويد ميداد حالا در ديدارهايش از مخالفت مادرش با ازدواجشان سخن به ميان ميكشيد. ایران: وقتي «ناهيد» سردي دستبند فلزي را روي دستان استخواني و لرزانش احساس كرد از خواب غفلت پريد و به خودش آمد. او كه تصور ميكرد با زيركي و مهارت، نقشه جنايت را طراحي و اجرا كرده هيچ وقت گمان نميكرد ردي از خود در صحنه قتل شوهرش برجا گذاشته است. اما راز مرگ مرموز «سهيل» بيش از دو ماه پنهان نماند. همه چيز از آن شب باراني شروع شد كه ناهيد با عجله از دفتر شركت خارج شد. احساس تنهايي سراسر وجودش را فراگرفته بود. او وارث ثروت عظيم پدرش بود و اداره امور سنگين شركت، مجتمع تجاري و چند واحد توليدي را برعهده داشت اما در 45 سالگي احساس ميكرد بخش عمدهاي از عمر و جوانياش را باخته و سهم ناچيزي از زندگي نصيبش شده است. حس عجيبي از درون مثل خوره به جانش افتاده و عذابش ميداد. با خود ميگفت «ثروت و ارثيه هنگفت مرا از يك زندگي نشاطآور، مهيج و طبيعي دور ساخته و به همين دليل از فكر تشكيل يك زندگي مستقل و مشترك غافل ماندهام.» باران يك ريز ميباريد و او پشت فرمان خودروي گرانقيمتش غرق در افكار آشفتهاش بود كه يك دفعه با صداي برخورد و تكانهاي شديد خودرويش به خود آمد.او با يك خودروي نيسان تصادف كرده و جراحت سطحي برداشته بود. بنابراين به خاطر شوك ناشي از تصادف با كمك راننده نيسان به يك مركز درماني منتقل و ساعتي بعد به خانه ويلايياش بازگشت. هنگام خداحافظي از راننده خودروي نيسان، شماره تلفن خود و وكيلش را در اختيار مرد جوان قرار داد تا روز بعد موضوع پرداخت خسارت وي پيگيري شود. «ناهيد» آن شب با وجود خستگي زياد، به ياد سنگيني نگاههاي «سهيل» و رفتارهاي محبتآميزش افتاد و بعد هم به خواب رفت.صبح روز بعد با شنيدن صداي تلفن همراهش از خواب پريد و صداي گرم و عاشقانه مردي را شنيد كه ميگفت از ديشب مقابل در خانه زير باران ايستاده است. آشنايي با «سهيل» تجربهاي جديد و تكرار نشدني در زندگي دختري بود كه هيچگاه فرصت پرداختن به زندگي مشترك را نداشت. اصرار و سماجت مرد جوان براي ديدار هر روزه و ملاقات با «ناهيد» ماجراي تازهاي بود كه موجب اعتراض اطرافيان و نزديكان دختر شده بود. آنها دلسوزانه سعي داشتند مانع ادامه اين رابطه شوند و ناهيد را از عواقب جبرانناپذير اين تصميم غيرعقلاني آگاه ميكردند. غافل از اين كه پاي عشق پردردسري به ميان كشيده شده بود. 8 ماه از آشنايي آنها ميگذشت و ناهيد به خوبي از وضعيت نامناسب زندگي خانواده «سهيل» و تفاوتهاي فرهنگي و خانوادگيشان آگاه شده بود. اما با اين وجود حاضر بود به خاطر رسيدن به عشقش همه بهاي آن را بپردازد. در اين ميان «سهيل» كه با تحريك احساسات صادقانه «ناهيد»، او را به يك زندگي سرشار از عشق و محبت نويد ميداد حالا در ديدارهايش از مخالفت مادرش با ازدواجشان سخن به ميان ميكشيد. ـ «مادرم زني مهربان و ساده است. او افكار سنتي و قديمي خودش را دارد و هنوز متوجه نيست كه معيار و ملاكها براي ازدواج تغيير كرده و در اين زمانه عشق حرف اول را ميزند. تفاوت سني 15 ساله از نظر مادرم پذيرفته نيست. او نگران است ثروت و وضعيت خانوادگي و زندگيات در آينده منجر به تحقير و ضعف پسرش شود. به همين خاطر چند شرط براي ازدواجمان تعيين كرده و اصرار دارد خواستههايش اجرا شود.» ناهيد با شنيدن اين حرفها به سهيل گفت: مطمئن باش به خاطر عشق تو همه موانع را از سر راه برميدارم. هر چه باشد مادرشوهر آيندهام است و ... بدين ترتيب ناهيد به ديدار پيرزن طمعكار رفت و شرايطش را شنيد. ـ «اگر به پسرم علاقهمندي، بايد اسناد شركت و يكي از مجتمعهاي تجاري را به نام او بزني. مهريهاي هم به جز 14 سكه طلا نميتوانيم برايت در نظر بگيريم. چون فاصله سنيتان موجب سرزنش و تمسخر اعضاي فاميل است و ... اگر اين دو شرط را قبول داري به ازدواجتان رضايت ميدهم وگرنه...» «ناهيد» كه با شنيدن اين حرفها شوكه شده و براي نخستين بار احساس حقارت و سرخوردگي ميكرد با خود تصميم گرفت نام و ياد «سهيل» را براي هميشه به فراموشي بسپارد. اما جداييشان دو هفته بيشتر دوام نياورد و آنها به خاطر علاقه زياد تصميم گرفتند موانع را از سر راه بردارند. «ناهيد» فكر نميكرد پول تا اين حد براي خانواده خواستگارش اهميت داشته باشد و براي آنكه بزرگمنشي خود را به همسر آينده و فاميلش نشان دهد، شروط پيرزن را پذيرفت. او با دستاني لبريز از عشق و عاطفه اسناد را بدون توجه به مخالفتهاي وكيلش امضا كرد. سرانجام آنها پس از برگزاري جشن عروسي مجلل به خانه بخت رفتند. اما خيلي زود اختلافهاي فرهنگي و خانوادگي بروز يافت. «سهيل» نميتوانست خود را با شرايط و نوع زندگي همسرش وفق دهد. به همين خاطر با كوچكترين بهانهاي بناي ناسازگاري ميگذاشت و روزگار «ناهيد» را سياه و روابط اجتماعي و معاشرتهاي همسرش را محدود ميكرد. با اين كه بيكفايتي مرد جوان در مديريت شركت خسارتهاي مالي سنگيني به همسرش وارد كرده بود اما «ناهيد» هنوز اميد داشت با گذشت زمان و كسب تجربه بيشتر، مشكلاتشان برطرف شود. با تولد پسرشان «آريا» زن جوان احساس كرد فصل ديگري از زندگياش آغاز شده است. او با شنيدن صداي پسر كوچكش احساس شعف ميكرد و با خواستههاي همسرش نيز منطقيتر و عاقلانهتر برخورد ميكرد. «ناهيد» كمتر به خانواده شوهرش باج ميداد و سعي ميكرد با آنها روبهرو نشود. حس ميكرد پسرش همان گمشده زندگي اوست و خلأ عاطفي بزرگي كه به دنبال مرگ پدرش بروز يافته بود، حالا با آمدن «آريا» جايي در زندگياش نداشت. در جشن تولد شش سالگي پسرشان بود كه «ناهيد» از سخنان كنايهآميز و نيشدار مادرشوهرش دريافت «سهيل» موضوع مهمي را از او پنهان ميكند. دلشوره عجيب به جانش افتاد و دلش از حادثهاي شوم خبر ميداد. سرانجام پس از دو هفته مشاجره و درگيري با شوهرش دريافت كه او سند شركت تجاري را به مادرش واگذار كرده است. زن جوان بيطاقت فرياد ميكشيد و بيهوده سعي داشت حقوق از دست رفتهاش را پس بگيرد. اما رقيب، پيروزمندانه به فتح بزرگ خود ميباليد. تا يك سال او چشم ديدن «سهيل» را نداشت و حتي با او همكلام نميشد. چرا كه با خود فكر ميكرد همه سخنان عاشقانه شوهرش فقط براي تصاحب ثروت وي بوده و ترجيح داد اين رابطه رياكارانه زودتر خاتمه پيدا كند تا خسارت و هزينه كمتري بر جا بگذارد. اما شوهرش براي آشتي پيشقدم شد و فرصتي براي جبران اشتباهات گذشته خواست. حالا اوضاع آرامتر از قبل به نظر ميرسيد و «سهيل» به همسر و فرزندش بشدت ابراز علاقه ميكرد. همين رفتار و حركات عجيب، سوء ظن همسرش را برانگيخته بود. پس از مدت كوتاهي، «ناهيد» از طريق تماسهاي تلفني شوهرش به اختلافهاي مالي او و مرد ناشناسي پي برد. گفتوگوهاي مشكوك و مرموز آنان به صورت مخفيانه صورت ميگرفت و نميدانست چرا همسرش حاضر به افشاي علت اختلافش با مرد كلاهبردار نيست و چه موضوعي باعث شده تا هويت مرد بدهكار در تاريكي و ابهام پنهان بماند. رفتار مرموز شوهرش و اصرار وي براي مخفي ماندن انگيزه اختلافشان به طور قطع از حقايق تلخي خبر ميداد كه ميتوانست بار ديگر پايههاي زندگيشان را بلرزاند. «ناهيد» رفته رفته متوجه شد مرد كلاهبردار 200 ميليون تومان به شوهرش بدهكار است و نه تنها قصد برگرداندن بدهياش را ندارد بلكه سعي در اخاذي دارد و سهيل را دائم تهديد ميكند. بنابراين شماره تلفن مرد كلاهبردار را از گوشي تلفن همراه شوهرش برداشت و با او قرار ملاقات گذاشت. بدين ترتيب، او در كمال ناباوري از ازدواج پنهاني «سهيل» با دختري 20 ساله باخبر شد كه خواهر همان مرد كلاهبردار بود. ناهيد وقتي با عصبانيت موضوع را با شوهرش در ميان گذاشت، جواب تندي شنيد كه هرگز انتظارش را نداشت. «من مرد جواني هستم كه نياز به يك همسر جوانتر از خودم دارم. نه زني كه 5 سال از مادر شوهرش كوچكتر باشد!...» با بيان اين حرف آتش انتقام و حسادت در جان ناهيد شعله كشيد. او تمام دارايي و ثروتش را در اختيار مردي قرار داده بود كه به همين راحتي احساساتش را به بازي گرفته بود. حالا ازدواج برايش به بدترين حادثه زندگياش تبديل شده و حس نفرتانگيزي داشت. بارها نقشه قتل شوهرش را مرور كرد. حس ميكرد با مرگ «سهيل» آرامش رفتهاش را باز مييابد و او را به سزاي اعمالش ميرساند. ابتدا به فكر اجير كردن آدمكش افتاد اما احتمال ميداد وجود شخص سوم نقشهاش را فاش كند. بنابراين روزي به بهانه سر و سامان دادن به يك كارگاه متروكه شوهرش را به منطقهاي خلوت و دورافتاده كشاند. تعدادي قرص در پاكت آبميوه حل كرد و به او خوراند، همين كه «سهيل» بيحال روي زمين افتاد «ناهيد» با تبر به جانش افتاد. وقتي همه آثار را از بين برد و شماره تلفن مرد كلاهبردار را روي كاغذي نوشت و آن را در لباس شوهرش گذاشت با عجله فرار كرد. حالا «سهيل» براي هميشه از زندگياش خارج شده بود ... تا شب سعي كرد با رفت و آمدهاي مكرر به شركت، سركشي به مجتمع تجاري و ديدار مادر شوهرش همه چيز را طبيعي جلوه دهد تا در صورت افشاي موضوع قتل همسرش، مورد سوء ظن قرار نگيرد. نيمههاي شب نيز به آرامي وارد دفتر شركت شد و سعي كرد صحنه سرقت ايجاد كند. سپس خودروي شوهرش را به پاركينگ فرودگاه منتقل كرد تا وانمود كند قاتل همان مرد كلاهبردار است كه پس از قتل كشور را ترك كرده است. چند روز بعد گزارش ناپديد شدن «سهيل» پليس را در برابر معماي پيچيدهاي قرار داد. آنها با بررسي و شناسايي تمام محلهاي رفت و آمد مرد جوان سرانجام جسد متعفن وي را در انباري كارگاهي در اطراف تهران يافتند. آنها در تحقيقات دريافتند «سهيل» با يك مرد جوان اختلاف حساب داشته و شماره تلفن وي را نيز در اطراف جسد يافتند. مظنون پرونده فراري بود و كسي نشاني از مخفيگاهش نداشت. تا اين كه پس از ماهها تعقيب و رديابي سرانجام او را در خانه پدربزرگش دستگير كردند. او به تصور اينكه به اتهام كلاهبرداري دستگير شده، ادعا كرد با ثبت يك شركت واهي ميليونها تومان چك بيمحل كشيده و از ترس طلبكاران فراري است اما زماني كه پي برد مظنون شماره يك قتل «سهيل» است، ثابت كرد زمان وقوع جنايت به خاطر عمل جراحي در بيمارستان بستري بوده است. با اين ادعا، پليس به تحقيق و بررسي مدارك پزشكي پرداخت و او از اتهام قتل عمد تبرئه شد. مأموران وقتي دريافتند خواهر اين مرد سه سال قبل به طور پنهاني به عقد موقت مقتول درآمده و طرح اين موضوع باعث درگيري خانوادگي او با همسر اولش شده زن انتقامجو را به بازجويي فراخواندند. «ناهيد» كه تا آن موقع با نقشهاي دقيق و حساب شده پيش رفته و فكر ميكرد موفق به گمراه كردن مأموران و مسير تحقيقات شده است، سرانجام وقتي با مدارك علمي پليس روبه رو شد لب به اعتراف گشود و پرده از راز جنايت برداشت. ـ «بوي انتقام در تمام فضاي خانهام پيچيده بود و لحظهاي رهايم نميكرد. همه چيز از آن شب باراني شروع شد. كاش هيچ وقت نديده بودمش!»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 329]