واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: اولين و شايد مهمترين مشكل براي بيماران بستري، بويژه آنها كه طول درمان بيشتري دارند، مشكلات عاطفي، روحي و رواني است. شهريار، جوان 28 ساله كرجي از بستري كردن پدر خانواده در يكي از روزهاي دودگرفته تهران كه آلودگي از مرز هشدار گذشته، مي گويد؛ در بيمارستاني نسبتا مجهز و پر مراجعه در شهر تهران. پزشك معالج دستور بستري كردن بيمار را صادر كرده و بيمار نزديك به 24 ساعت در اورژانس بيمارستان در انتظار خالي شدن تخت معطل مي ماند؛ چه ساعات عذاب آوري است. اين شهروند كرجي مي گويد: هر ساعت يك پزشك (رزيدنت) مي آمد و پرونده بيمار را وارسي مي كرد و دستوري مي داد، بطوري كه بعد از گذشت يكي دو ساعت ، قطر پرونده بيمار قابل ملاحظه شده بود. بيمار در تمام ساعاتي كه در اورژانس معطل بود، يا روي ويلچر قرار داشت، يا روي تخت اورژانس جايي به او دادند و سرانجام پس از حدود 20 ساعت، آن هم بعد از مصرف مقادير زيادي دارو و چندين تزريق كه مشخص نبود دستور كدام پزشك و براي كدام ناراحتي بيمار بوده، به بخش منتقل و بستري شد. ** روحيه، مهمترين نياز بيمار بيمار، قبل از هرگونه نياز به كمك دارويي و درماني، نيازمند كمك هاي عاطفي و روحي است ، اميد مي خواهد و دلگرمي و در اين ميانه اگر وضعيتش كمي هم بحراني يا مبهم باشد، اين نياز هم بيشتر نمود مي يابد. اكنون، در بيشتر بيمارستان هاي تهران و سراسر كشور، شايد بخش هايي با عنوان مشاوره هاي روان شناسي داير است، اما در كمتر بيمارستاني كار مداوم و برنامه ريزي شده روان شناسي ديده مي شود. شهريار مي گويد ، طي 20 روزي كه پدرم در دو بيمارستان يكي خصوصي در شمال غرب تهران و ديگري دولتي در همان حوالي بستري بود، حتي يك مشاوره روان شناسي هم به او داده نشد، درحالي كه بيش از هميشه نيازمند اميد بود و براي مبارزه با درد نياز به كمك هاي روحي داشت. بيمار به اميد نياز دارد؛ چيزي كه از خانواده و اطرافيان ساخته نيست، چرا كه اميد دادن هاي خانوادگي و دوستانه، بوي ترحم و دلسوزي مي دهد، اما بيمار به افرادي كه عنوان متخصص دارند، اعتماد و باورپذيري بيشتري دارد. اينكه بيماري و درد ابتدا بيمار را خسته كرده و از پا مي اندازد و بعد همراه و خانواده و در مرحله آخر هم كادر پرستاري بيمارستان را خسته مي كند، نظر خيلي بي راهي نيست. در طول يك دوره درماني، فضاي رابطه ميان بيمار و همراهانش و حتي كادر بيمارستاني كاملا عصبي مي شود. صادق ، فرزند بيمار حدودا 55 ساله اي از يكي از شهرهاي شمالي كشور است و مي گويد: پدرم اصولا شاد و اهل بگو و بخند است، اما چند روز بستري در بيمارستان، از او يك فرد عصبي ساخته است. او توضيح مي دهد: در تمام 10 روزي كه در بيمارستان بوديم، يك روز كامل در اورژانس بسر برديم و پدرم يا روي تخت خوابيده و يا زير سرم و تزريق انواع دارو بوده و يا در راهروي كوچك بخش قدم زده است. خب معلوم است كه خسته مي شود. او با پاي خودش و كاملا سرحال به بيمارستان آمده و حالا به سختي مي تواند از روي تخت تكان بخورد. واقعيت اين است كه شيوه هاي درماني بگونه اي است كه بيمار دچار تشويش و نگراني مي شود. هر لحظه مشتي دارو دريافت كرده و هر چند ساعت سرم و دارويي تزريقي كه به آن اضافه مي شود و كسي هم توضيحي نمي دهد و پزشك هم كه روزي يك بار سركشي مي كند، فقط مي گويد بايد تحت مراقبت باشي. صادق گفت: پدرم واقعا ترسيده است، نه اينكه هيچ شارژ روحي در اين مدت نشده ، حالا نگران آن است كه مگر اتفاقي افتاده كه نه رهايش مي كنند و نه چيزي به او مي گويند. بيماري حدودا 70 ساله در اتاق مقابل بستري بود كه گويا ناراحتي خوني داشت و دائم انتقاد مي كرد و مي گفت: چه پزشكاني هستند كه طي اين همه مدت نفهميده اند كه مشكل چيست، درحالي كه پزشكان و كادر درماني واقعيت را به او نمي گفتند. او يكي دو روز بعد نيمه شب تمام كرد، در حالي كه پدر صادق انتقال او از بخش به سردخانه را با اضطراب و نگراني بيشتري نظاره مي كرد و به پسرش مي گفت برويم تا ما را هم اينگونه از اينجا نبردند. ** خلاء معنويت اگر فقط براي يك يا دو شب همراه يك بيمار بستري در بيمارستان بسر برده باشيد، متوجه خواهيد شد كه انسان در اين مكان، چقدر به خدا نزديك است. اين احساس را اغلب اطرافيان بيماران ابراز مي كنند. با هر يك از آنان كه صحبت مي كني، همين را مي گويد. نماز خواندن در بيمارستان حال و هواي عجيبي دارد، بطوري كه مي توان آن را از ناب ترين عبادات زندگي توصيف كرد. ميان بيماران و نيز همراهانشان، يك رابطه دوستانه و عاطفي برقرار مي شود؛حتي برخي ها بعد از مرخص شدن از بيمارستان روابط خانوادگي برقرار مي كنند. آنها در طول حضور در بيمارستان به ديگر بيماران بخش اميد و دلداري مي دهند، يا اگر كاري از دستشان بر بيايد، انجام مي دهند و در نهايت اينكه انسان در اين محيط خود را در فضايي معنوي حس مي كند و به خدا نزديكتر است، اما جالب اينكه، سيستم بيمارستاني كشور كاملا خشك و سرد و بي روح به نظر مي رسد. آنطور كه شنيده مي شود و گفته مي شود، خيلي از كشورهاي پيشرفته ، از ابزارها و آموزه هاي معنوي و ديني براي كمك به بيماران بهره مي گيرند. اين نوع جهت گيري هاي درماني جواب هم مي دهد، حداقل آنكه بيمار در مواجهه با واقعيت راحتتر خواهد بود. شهريار و صادق ، دو شهروندي كه هركدام چندين شب را به عنوان همراه در بيمارستان حضور داشته اند، مي گويند، در بيمارستان، هر بخش فضاي بسيار كوچكي را به نمازخانه با چند مهر و تسبيح و جانماز اختصاص داده اند و ديگر هيچ فعاليت معنوي صورت نمي گيرد. شايد شهريار انتظار زيادي داشته باشد كه معتقد است ، كارشناسان و يا حتي روحانيوني بيايند در بخش ها و با بيماران جلسه بگذارند و صحبت كنند؛ از حقيقت زندگي و مرگ و چگونگي زيستن و مهمتر از همه رويارويي با واقعيت مرگ برايشان بگويند. شايد يكي از بهترين فرصت هايي كه انسان مي تواند كلام خداوند را بهتر درك كند، همين ايام بيماري است. بيمار محوري، شعار بيشتر بيمارستان هاي كشور است. منظور از بيمار محور چيست؟ آيا منظور از طرح اين شعار تمركز تلاش ها بر درمان كامل جسمي است، يا منظور و اصل تلاش ها، درمان جسمي توام با ترميم صدمات روحي ناشي از بيماري ، با حفظ شان و كرامت انساني است؟ اكنون به نظر مي رسد ، علاوه بر بيماران، خود كادر درماني نيز نيازمند آموزه هاي معنوي هستند. در حقيقت مي توان گفت علاوه بر نياز عاطفي و روحي و رواني بيماران، كادر درماني هم نياز دارد؛ بهتر است در اين خصوص توجيه شوند و به اين درك برسند كه بيمار، بيمار است و نيازمند عاطفه و رسيدگي. حتما آن دسته قليل از كادر درماني بيمارستان ها كه تندخو و پرخاشگرانه با بيماران برخورد مي كنند، رفتارشان از سرناآگاهي است. بنابراين مي توان از ظرفيت هاي موجود در حوزه ها و دانشگاهها استفاده كرد و اين خلاء ها را پر كرد. بي شك اگر كادر درماني، بداند كه چه كار بزرگ و خداپسندانه اي غير از مسايل مالي و شغلي انجام داده و اين خدمات او چه پاداش معنوي و اخروي در پي دارد، ديگر شاهد خيلي از بداخلاقي ها نخواهيم بود و متقابلا اگر بيمار آگاهي هايش در هنگام اضطرار نسبت به مرگ و زندگي بيشتر شود، در پروسه درمان به پزشكان و كادر درماني كمك زيادي خواهد كرد. ** همه دلمشغولي هاي اطرافيان بيمار مضطرب تر و به هم ريخته تر و نگران تر از خود بيمار، اطرافيان و نزديكان او هستند كه همراه و هم گام با بيمار زجر مي كشند و بي قراري مي كنند و در نهايت آسيب هاي روحي و رواني زيادي را متحمل مي شوند. نه تنها زندگي همه اطرافيان تحت تاثير بيمار بستري قرار مي گيرد؛ اعم از كار و خانه و سرنوشت فرزندان، بلكه نگراني و التهاب موجود از وضع بيمار مانند خوره اطرافيان را هم آزار مي دهد، بطوري كه وقتي بيمار از بيمارستان مرخص مي شود و يا سرنوشتش مشخص مي گردد، آنگاه چهره هاي خسته و حتي درهم شكسته آن اطرافيان ديدني است. شايد بتوان آنها را نيز نيازمند مشاوره هاي روان شناسي و آموزه هاي معنوي و ديني دانست. آنها مدتهاي طولاني را در بيمارستان بسر برده اند و براي نيازهاي دارويي و درماني دوندگي كرده اند و حتي به عنوان همراه فرد بستري وظايفي را كه در تمام دنيا بر عهده كادر درماني و بخش هاي پرستاري است، بر عهده داشته اند. با اينحال، بيمارستان و كادر درماني كه قاعدتا مي توانند با ارتباط گيري مناسب و برقراري رابطه عاطفي، همراه بيمار را شارژ روحي كنند، بيشترين اصطكاك ها را ايجاد مي كنند. اسماعيل حيدري همراه يكي از بيماران بستري مي گفت، چندين بار مشكل پدرم را به پزشكي كه قصد داشت از رگ گردنش براي دياليز استفاده كند، توضيح دادم كه به خاطر عمل جراحي نمي شود، از اين ناحيه اقدام كرد و خطرناك است، اما پزشك كه گويي به خاطر دخالت در حرفه تخصصي اش ناراحت شده بود، مرا از اتاق بيرون كرد و سرانجام كار به جايي رسيد كه بيمار دچار مشكل تنفسي شد و او را به اتاق عمل بردند. او مي گفت، با اطلاعات اندكي كه از موضوع بيماري پدرم دريافت كرده بوديم مي دانستيم كه مثلا غذايي مانند كوبيده يا ماهي براي بيمار ما مانند سم است، اين درحالي است كه اينگونه جا افتاده بود كه هر غذايي كه بيمارستان به بيمار مي دهد، مناسب نوع بيماري است. با اينحال به كادر پرستاري توضيح داديم كه ماهي يا كوبيده نبايد بخورد، اما آنها زيربار نرفتند و اطمينان دادند، در حالي كه روز بعد پزشك متخصص گفت اصلا نبايد كوبيده و ماهي بخورد. از پزشك پرسيديم اگر رژيم غذايي اينگونه است، پس چرا در بيمارستان اعمال نمي شود؟ كه او پاسخ داد خب بيمارستان سيستم غذايي خودش را دارد و ... همراه يكي ديگر از بيماران مي گفت، بيمارم درد مي كشيد و من از درد او زجر مي كشيدم و هربار كه به بخش پرستاري مراجعه كردم، مي گفتند چيزي نيست. آيا اگر اين مساله براي خودشان هم پيش بيايد، همين گونه برخورد مي كنند؟ حتي يكي از پرستارها معلوم نبود جدي يا به شوخي مي گفت ، ولش كن خودش را لوس كرده. همراه بيمار ديگري دريكي از بيمارستان هاي تهران از خاطراتش تعريف مي كرد و مي گفت: از محل نصب آنژوكت خون جاري شده بود و هرچه درخواست مي كرديم هيچكس اعتنايي نمي كرد، نمي دانيد در آن لحظات چه كشيدم؟! همراه بيماري ديگر از كرج هم مي گفت كه پدرش را كه يك نظامي با سابقه 10 سال جنگ و حضور در كردستان بوده، به بيمارستان منتقل كرديم. او از همان روز از غذا خوردن افتاد و ما هرچه به كادر پزشكي و درماني درباره مشكلات او توضيح مي داديم، هيچكس توجه نكرد و حدود چهار روز طول كشيد تا مشكل را تشخيص دهند. برخي بيماران مي گويند : متاسفانه هستند پزشكاني كه معلوم نيست از سر غرور يا هرچيز ديگري،حتي حاضر نيستند به تجربه هاي شخصي بيمار و اطلاعات اطرافيانشان كه ممكن است در پروسه درمان به آنان كمك كند، گوش دهند. به هرحال، شايد بيشتر از خود بيمار اين اطرافيان و همراهان بيمار هستند كه از كادر درماني بيمارستان ها انتظار دارند، آن هم انتظاري كه پايه اش بخشنامه اي و دستورالعملي نيست، مبنايي انساني دارد. 1770//
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 541]