تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 5 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بعد از من با خوارج نجنگيد (آنان را نكشيد)؛ زيرا كسى كه طالب حق باشد و به آن نرسد، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1856544370




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آگهی گربه ای


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آگهی گربه ای
آگهی گربه ای
آن روز یک روزنامه پیدا کردم و روی آن دراز کشیدم. می خواستم بخوابم که عکس یک گربه و موش را توی روزنامه دیدم. پایینش نوشته شده بود: «به یک عدد گربه نیازمندیم» پایین آن هم نشانی آگهی را نوشته بود. روزنامه را برداشتم و مثل یک گربه ی خوب دنبال آدرس رفتم. یک خانه ی بزرگ با در سفید رنگ بود. خواستم از خانه بالا بروم؛ امّا دیدم بد است؛ چون یک گربه ی خوب باید در بزند و از در برود تو. به همین خاطر چارچنگولی رفتم روی دیوار و با دهانم دکمه ی زنگ را فشار دادم. یک دفعه یک صدای کلفت از در بیرون آمد: کیه؟
گربه
تعجب کردم. از کی تا حالا زنگ ها حرف می زنند! گفتم: ببخشید آقای زنگ! با صاحب این خانه کار داشتم. مگر تو حرف می زنی؟صدای خنده آمد: هاها... چه با مزه! صبر کن الآن می آیم.در خانه باز شد. یک مرد چاق جلو در بود. به این طرف و آن طرف نگاه کرد. گفتم: میو... میو...سرش را آورد پایین. مرا با روزنامه دید. نشست و مرا بغل کرد و گفت: پس صاحبت کو؟ تو راکی فرستاد؟گفتم: من صاحب ندارم. این آگهی را خواندم و آمدم اینجا برایتان کار کنم.مرد با تعجب گفت: وای چه گربه ی باسواد و مؤدبی. بیا تو ببینم که خیلی کار دارم.مرد خوشحال بود. مرا از روی زمین برداشت و برد توی خانه. بعد تلویزیون را روشن کرد. یک فیلم قشنگ داشت نشان می داد. یک گربه و موش به اسم تام و جری دنبال هم می کردند. من هم میومیو می خندیدم.
موش و گربه
مرد یک تکه گوشت مرغ و آورد و گفت:گربه جان، دلم خیلی خون است. چند روزی یک موش تو خانه ی ما پیدا شده. می خواهم او را بگیری و به حسابش برسی. اگر او را بگیری می گذارم تا هر وقت که خواستی اینجا باشی. پریدم هوا و گفتم: موش! کجاست؟ کو؟ الآن می گیرمش. مرد گفت: من چه می دانم. همه جا پیدایش می شود. یک بار توی آشپرخانه، یک بار زیر مبل، یک بار توی کمد. باید بگردی و پیدایش کنی. من می روم بیرون. تو اول این کارتون را ببین. غذایت را هم بخور، بعد سرحال برو دنبال موش.دراز کشیدم و کارتون را دیدم. چقدر موش زرنگ بود. گربه ی بیچاره را اذیّت می کرد. اگر من به جای آن گربه بودم موش را یک لقمه می کردم. عصبانی شدم و داد زدم: آهای موش! می دانم توی این خانه هستی. اگر جرأت داری خودت را نشان بده.به دور و بر نگاه کردم. یک دفعه موش خاکستری را دیدم که توی بشقاب مرغ نشسته بود و داشت غذای مرا
موش و گربه
 می خورد. پریدم روی بشقاب و خوابیدم روی موش تا خفه شود. آرام بلند شدم و آن را گرفتم توی دستم؛ اما چیزی که توی دستم بود یک تکه از استخوان مرغ بود. بشقاب هم شکسته بود. موش فرار کرده بود روی تاقچه کنار آیینه نشسته بود و برایم شکلک در می آورد. بلند شدم و پریدم روی تاقچه. یکدفعه آیینه افتاد و شکست. دنبال موش دویدم. رفت روی تلویزیون. من هم پریدم روی تلویزیون. گلدان کنار تلویزیون افتاد و شکست. تلویزیون هم می خواست بیفتد که رفتم از زیر، تلویزیون را نگه داشتم تا نیفتد؛ اما موش لعنتی آمد قلقلکم داد. من هم که خنده ام می آمد، گفتم: تو را جان مادرت قلقلکم نده. وای! دارم می میرم اما موش به حرفم گوش نمی کرد. آنقدر خندیدم تا ... ادامه دارد ...نوشته: علی باباجانی*********************************مطالب مرتبطگوریل نارگیلی  اسم من سیزوچه است! باغ گلابی اشک تمساح ( داستان ) هتل زرّافه بفرمایین! عجب اشتباهی آرزوهای خورشید گوهر گرانبها پادشاه و دلقک





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن