واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: درآمدي بر رفتار شناسي ادبي( قسمت هشتم و آخر)
ويژگيهاي رفتار نا هنجار با زبان را در قسمت ششم و هفتم همين مجموعه بخوانيد .در مقاله حاضربرخورد فانتزي با زبان (زبانبازي)سخن آخر برخورد فانتزي با زبان (زبانبازي) عدم برخورد جدّي با زبان، از ديگر مشخصههاي رفتار ناهنجار با زبان است. اين گروه از شاعران بهخاطر ابتلاء به هنجارستيزي افراطي، هيچ حرمتي براي زبان و كلمات قايل نيستند و با اين شيوة رفتاري، زبان و مخاطبين آن را به سُخره ميگيرند.شاعران ناهنجار اصولاً اعتقادي به «الهام» و «شهود» ندارند، از همين رو هرگز شعر نميگويند، بلكه بر اساس فرمولها و دستورالعملهايي كه از ديگران آموختهاند، شعر ميسازند! بديهي است كه اين شيوة شعر گفتن جز به كارتفنن و سرگرمي نميآيد. اين گونه شعر گفتن و در كنار هم چيدن كلمات، چيزي شبيه حل جدول كلمات متقاطع و يا در كنار هم قرار دادن قطعات يك پازل و حل يك معماست و البته براي پر كردن اوقات فراغت چيز بدي نيست. سخن آخر اينكه برخورد فانتزي با زبان، نوعي زبانبازي و گرفتن وقت شريف كلمات است.نمونههاي زير گواه صادقي بر اين ادعاست. با هم ميخوانيم:1اگر خيابان كج برود، ماشين هم بوق بووق!چرا نميپرسيم؟يعني ديواري كه آقاي هگل برد بالا كاهگلي بود؟ما زندگي نميكنيم، با فاجعه بازي ميكنيمپول نداريم جُرئت!وقتي كه در تاكسي از كسي ميپرسيم شهرداري؟نداريم!به روستايي بزرگ تن دادهايمنفت؟ تا دلت بخواهدآدم؟مشدي! اين سرزمين زياد ميداند بيخبري؟الاغ اين بارها ماشين شده گاري؟ بوقبرو كنار، دنبال چه ميگردي؟ 2زوركي روي دو پا راه ميروم، با اين كفشهاي تنگهمهاش تقصير DNA است.اصلاً خرِ ما از كُرگي سُم نداشتخوشا به حالم، هنوز سرپاستبا يك اتاق 4*3 پشت طويلة آخريمُرده!آتش را كه اَلو كردي زنگ بزنالو! اگه خانة من آمديبراي من اي مهربان كباب بيار. علاوه بر نشانههايي كه در اين بخش به آنها اشاره شد، مشخصهها و مؤلفههاي ديگري را ميتوان نام برد كه با استناد به اين نشانهها، ميتوان رفتار ناهنجار با زبان را تشخيص داد، از جمله: تئوريزدگي، فقر انديشه، اختلاط زبان با زبانهاي خارجي، تجددزدگي با كاربرد كلمات و اصطلاحات غربي، هنجارستيزي افراطي در نامگذاري شعرها، جنوننمايي، ارجاع شعر به غير شعر، فُرم محوري و... كه براي پرهيز از اطناب و رعايت ايجاز، از شرح و تفسير آنها خودداري كرده و بحث را در همين جا به پايان ميبرم.علاقهمندان به اين بحث خود ميتوانند با مطالعة نمونههايي كه در ماهنامهها و جرايد ادبي منتشر ميشود، اين نشانههاي رفتاري را مورد مُداقه قرار دهند و اطلاع و اشراف بيشتري نسبت به اين بحث پيدا كنند. سخن آخر در اين مقالة تحقيقي تلاش من بر اين بود تا آنجا كه ممكن است «رفتار پنجگانة شاعر با زبان» را مورد بررسي و ارزيابي قرار داده و با ذكر مثالهايي گويا، تعاريف روشن و شفافي از اين شيوههاي رفتاري ارايه دهم.در نهايت «شاعر و رفتار پنجگانه با زبان» ميتواند مقدمهاي بر يك تحقيق جامعتر و كاملتر پيرامون زبان و ادبيات باشد، چرا كه هنوز مباحث ديگري در اين ارتباط ناگفته باقي مانده است.آنچه كه مسلم است، بر اين نظريه و ديدگاه ـ همچون همة نظريهها ـ نقدها و ايرادهايي وارد است كه بسيار خرسند خواهم شد اصحاب فرهيختة شعر و ادب با مطالعة دقيق اين مقالة تحقيقي، مواردي را كه نياز به بازكاوي، بازنگري و تجديدنظر دارد، بزرگوارانه به اين كوچكترين گوشزد نمايند، تا در مقالات بعدي بهاصلاح آنها بپردازم.حُسن ختام اين گفتار را به فرازهايي از نامههاي ادبي بنيانگذار شعر نو «نيما يوشيج» اختصاص ميدهم و در همينجا دامن سخن را برميچينم: «شاعر بودن، خواستن در توانستن، توانستن در خواستن است. اين هر دو خاصيت را بايد زندگي به او داده باشد... بايد به خود تلقين كند، هزار مرتبه بينگيزد هوش خود را و ذوق خود را، هنگامي كه در آثار ديگران نظر دارد. اگر اين نباشد در پوست خود فرو رفته، خودي بسيار خطرناك در او وجود پيدا ميكند كه در راه كمال و هنر خود كور ميماند. هيچكس را چنان كه هست نميشناسد. مقصود من اين نيست كه خوبي را بشناسد، بلكه خوب و بد هر سليقه و ذوق مخالف خود را بايد بتواند تميز دهد و لطف كار هر كس را در سبكي كه دارد بفهمد. حرفهايي كه ميزنند (بيخود گفتهاند: آنها قديمي شده، اينها كهنه شده است، در اين اشعار چيزي يافت نميشود) هر كدام بهجا و بيجاست. بهجاست، زيرا كه با طبيعت او وفق نميدهد و نابهجا براي اينكه بايد معتقد باشد كه طبايع ديگر نيز هست و او از آنها به وجود آمده. هيچ بد و خوبي نيست كه در ساختمان او دست نداشته است... من بهقدري ميتوانم خود را فرود بياورم كه از يك ترانة روستايي همانقدر كيف ببرم كه يك نفر روستايي با ذوق و احساسات سادة خود كيف ميبرد». «قبول نكردن، توانايي نيست. توانايي در اين است كه خود را به جاي ديگران بگذاريم و از دريچة چشم آنها نگاه كنيم. اگر كار آنها را قبول نداريم، بتوانيم مثل آنها حظي را كه آنها از كار خود ميبرند، برده باشيم. شما اگر اين هنر را نداريد، بدانيد كه در كار خودتان هم چندان قدرت تام و تمام نداريد. شاعر بايد بتواند خودش و همه كس باشد. موقتاً بتواند از خود جدا شود. عمده اين است. همين را دستاويز كرده به شما نصيحت ميكنم اينقدر خودپسند، مغرور و از خودراضي نباشيد. اين كه دل نميكَنيد از خودتان جدا شويد، علتش اين است...» «كسي كه شعر ميگويد به كلمات خدمت ميكند، زيرا كلماتند كه مصالح كار او هستند.... همينكه كلمه معني را رساند، آن كلمه خاص آن معني است و بين آنان ازدواجي در عالم كلمات پيدا ميشود. شاعر بايد ... بهواسطة معني به طرف كلمه برود... اما زماني هم هست كه خود شاعر بايد سرزشتة كلمات را به دست بگيرد. شعرايي كه شخصيت فكري داشتهاند، شخصيت در انتخاب كلمات را هم داشتهاند. در اشعار حافظ و نظامي دقت كنيد، اين دو نفر بهخصوص از آن اشخاص هستند. زبان براي شاعر هميشه ناقص است. غناي زبان، رسايي و كمال آن به دست شاعر است و بايد آن را بسازد. اما زبان، خودش آرگوي خاصي است... كسي كه اكتفا ميكند به آنچه از قديم بوده است، كسي كه به زبان اراذل و اوباش ميچسبد، و با اصرار تمام فقط سعي دارد كه ساده و عوامپسند كلمات را مرتب كند، مثل اينكه افسونِ فريبي، او را سراندر پا انداخته است. اما وظيفة شاعر بالاتر از اين است... وقتي كه شاعر از هر كجا بهرهاي ميبرد، وقتي با كلمات، تلفيقات تازه كند، توان اين را دارد كه دري از آن عالم مُصفّاي معنوي به طرف اين دنياي پر از كثافت و نزول زندگي باز كند.» پاياننويسنده : رضا اسماعيلي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 424]