واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: وقتی شریعتی به حج نگاه می کند
بخشهایی از کتاب "تحلیل مراسم حج" از علی شریعتی را می خوانید در این روایت کمی تغییر در جملات و توالی آنان به کار رفته است . "اکنون، هنگام در رسیده است، لحظه ی دیدار است ذی حجه است... خلق با خدا وعده ی دیدار دارند، باید در موسم رفت، به سراغ خدا نیز باید با خلق رفت. صدای ابراهیم را بر پشت زمین نمی شنوی؟ و تو ای لجن، روح خدا را بجوی، بازگرد و سراغش را از او بگیر، از خانه ی خویش، آهنگ خانه ی او کن، او در خانه اش تو را منتظر است، تو را به فریاد می خواند، دعوتش را لبیک گوی! و تو ای که هیچ نیستی، تنها به سوی او شدنی و همین! موسم است، از تنگنای زندگی پست و ننگین و حقیرت (دنیا) از حصار خفه و بسته ی فردیتت(نفس) خود را نجات ده، آهنگ او کن، به نشانه ی هجرت ابدی آدمی، حج کن! اکنون حج کن، آهنگ ابدیت کن، دیدار با خداوند، روز حساب، آن جا که دیگر دستت از عمل کوتاه است. محکمه ی آنجا که گوشت، چشمت و دلت را به محاکمه می کشند، از آنها یکایک می پرسند. تو، اندام، اندام تو، مسئولی، مسئولند و تو قربانی عاجزی در زیر هجوم بی امان و ترحم ناپذیر اعمالت. پس اکنون که در دار عمل هستی، خود را برای رحلت به دار حساب آماده کن، مردن را تمرین کن، پیش ازآنکه بمیری، بمیر! مرگ را اکنون به نشانه ی مرگ انتخاب کن، نیت مرگ کن، آهنگ مرگ کن. حج کن! و حج، نشانه ای از این رجعت به سوی او، که ابدیت مطلق است، او که لا یتناهی است، او که نهایت نداردحد ندارد، بی همتاست. و بازگشت به سوی او، یعنی حرکت به سوی کمال مطلق، خیر مطلق، زیبایی مطلق، قدرت، علم، ارزش و حقیقت مطلق، یعنی حرکت به سوی مطلق، حرکت مطلق به سوی کمال مطلق، یعنی حرکتی ابدی. یعنی تو یک شدن ابدی ای، یک حرکت لایتناهی ای. و خدا سرمنزل تو نیست، مقصد تو است، مقصدی که همواره مقصد می ماند. خدا آخرین نقطه ی خط سیر سفر تو نیست، سفر تو هجرت ابدی تو، به روی جاده ای است، صراطی است که نقطه ی آخرین ندارد. راهی است که هرگز ختم نمی شود. رفتن مطلق است و خدا در این حرکت تو در هستی جهان و در هستی خویش و هجرت ابدی، نشان دهنده ی جهت است، نه منزل نه تصوف! مردن در خدا، ماندن در خدا که اسلام!: رفتن به سوی خدا!انا لله و انا الیه راجعون... نه فنا، که حرکت
نه فیه، که الیه! که خدا از تو دور نیست تا به او برسی. خدا از تو نزدیک تر است، به تو! و دورتر از آن است که بتوان به او رسید... تو، ای خویشاوند خدا، مسجود فرشته ها، انسان، انیس خداوند، تاریخ تو را مسخ کرده است. زندگی از تو یک جانور ساخته است. ای که با خدا پیمان بستی که تنها پرستنده ی او باشی و عاصی بر هر که جز او، اکنون پرستنده ی طاغوتی، بنده ی بت! آنچه خود تراشیده ای! پرستنده و پرستار خداوندان زمین و نه خدای جهان، خدای مردم، خدای خویش، ای ظلوم! ای جهول! ای در سودای عمر، زیانکار! قربانی جور و جهل و خسران و بندگی و ذلت و احتیاج، پایمال ترس ها و طمع ها! ای که زندگی، جامعه و تاریخ تو را گرگ کرده است، یا روباه یا موش و یا میش! از قصرهای قدرت، گنجینه های ثروت و معبد های ضرار و ذلت و از این گله ی اغنامی که چوپانش گرگ است، بگریز، نیت فرار کن، خانه ی خدا را، خانه ی مردم را حج کن.." حج: یعنی آهنگ، مقصد یعنی حرکت نیز هم. و همه چیز با کندن از خودت، از زندگیت و ازهمه علقههایت آغاز میشود، مگر نه که در شهرت ساکنی؟ سکونت، سکون، حج نفی سکون.چیزی که هدفش خودش است یعنی مرگ. حج: جاری شو! هجرت از " از خانه خویش " به " خانه خدا"،"خانه مُردم"! ای برلبهای دیگران ترانهساز، آهنگ نیستان خویش کن! موسم: و اکنون هنگام در رسیده است، لحظه دیدار است، ذی حجه است، ماه حج، ماه حرمتِ جنگیدن، کینه ورزیدن و ترس. زمین را، مهلت صلح، پرستش و امنیت دادهاند، خلق با خدا وعده دیدار دارند، صدای ابراهیم را بر پشت زمین نمیشنوی؟ و او در خانهاش ترا به فریاد میخواند، دعوتش را لبیک گوی! پس اکنون که در "دار عمل" هستی خود را برای رحلت به " دار حساب " آماده کن، مردن را تمرین کن، پیش از آنکه بمیری، بمیر.حج کن! به میقات رو، و با آنکه ترا آفرید وعده دیدار داری. احرام در میقات: میقات لحظه شروع نمایش، و پشت صحنه نمایش است و تو که آهنگ خدا کردهای و اکنون به میقات آمدهای، باید لباس عوض کنی. لباس! کفن پوش.
رنگها را همه بشوی!سپید بپوش، سپید کن، به رنگ همه شو، همه شو، همچون ماری که پوست بیندازد، از"من بودن" خویش بدرآی، مردم شو. ذرهای شو، در آمیز با ذرهها، قطرهای گم در دریا، " نه کسی باش که به میعاد آمدهای"،خسی شو که به میقات آمدهای " " بمیر پیش از آنکه بمیری "جامه زندگیت را بدرآور، جامه مرگ بر تن کن.اینجا میقات است. نیت: نیت کن! همچون خرمایی که دانه میبندد، ای پوسته، بذر آن"خود آگاهی"را در ضمیرت بکار و خداآگاه شو، خلق آگاه شو، خودآگاه شو.و اکنون انتخاب کن، راه تازه را،سوی تازه را،کار تازه را،و خود تازه را.نماز در میقات: ای رحمن! که دوست را مینوازی! ای رحیم که آفتاب رحمتت، جز تو دیگر کسی را نخواهم ستود که حمد ویژه توست. نماز میقات! هر قیامش و هر قعودش، پیامی است و پیمانی که از این پس، ای خدای توحید هیچ قیامیو هیچ قعودی، جز برای تو و جز به روی تو نخواهد بود. محرمات: هر چه تو را به یاد میآورد، هرچه دیگران را از تو جدا میکند، وهرچه نشان میدهد تو در زندگی کهای؟ چکارهای؟ هر چه یادگار دنیاست، هرچه روزمرگیها را برای تو تداعی میکند،هرچه بویی از زندگی پیش از میقات دارد، و هر چه تو را به گذشته مدفونت باز میگرداند، مدفون کن. و خدا ترا دعوت کرده است، ندا داده است، که بیا، و اینک تو آمدهای، اینک پاسخش را میدهی: لبیک! لبیک اللهم لبیک، ان الحمد والنعمة لک والملک لا شریکلک لبیک! کعبه: در آستانه مسجدالحرامی، اینک، کعبه در برابرت! یک صحن وسیع و در وسط یک مکعب خالی، ناگهان بر خود میلرزی! حیرت، شگفتی، کعبه در زمین، رمزی از خدا در جهان مصالح بنایش؟ زمینش؟زیورش؟ قطعههای سنگ سیاهی که از کوه "عجون" کنار مکه، بریدهاند و ساده، بیهیچ هنری، تکنیکی، تزئینی، برهم نهادهاند و همین!و کعبه روبه همه، رو به هیچ، همه جا، و هیچ جا،"همهسویی"یا"بیسویی"خدا! رمز آن: کعبه! امّا....شگفتا! کعبه در قسمت غرب، ضمیمهای دارد که شکل آن را تغییردادهاند، بدان "جهت" داده است، این چیست؟ دیواره کوتاهی، هلالی شکل، رو به کعبه.
نامش؟حجر اسماعیل!حجر! یعنی چه؟ یعنی دامن! راستی به شکل یک "دامن" است، دامن پیراهن، پیراهن یک زن! آری، یک زن حبس، یک کنیز!کنیزی سیاهپوست، کنیز یک زن، این دامان پیراهن هاجر است، دامانی که اسماعیل را پرورده است،اینجا " خانه هاجر " است و اینجا، خانه خدا، دیوار به دیوار خانه یک کنیز؟ و تمامیحج به خاطرهی هاجر پیوسته است،و هجرت، بزرگترین عمل، بزرگترین حکم، از نام هاجر مشتق است،پس هجرت؟کاری هاجروار!و ای مهاجر که آهنگ خدا کردهای، کعبهی خدا است و دامان هاجر!طواف: آفتابی در میانه و برگردش، هر یک، ستارهای، در فلک خویش،دایرهوار، برگرد آفتاببه رود بپیوند تا جاودان شوی، تا جریان یابی تا به دریا رسی،چرا ایستادهای؟ ای شبنم؟ در کنار این گرداب مواج خویش آهنگ،که با نظم خویش، نظم خلقت را حکایت میکند، به گرداب بپیوند! قدم پیش نه! حجرالاسود، بیعت: از"رکن حجرالاسود" باید داخل مطاف شوی، از اینجاست که وارد منظومه جهان میشوی،حرکت خویش را آغاز میکنی،"در مدار" قرار میگیری، در مدار خداوند، اما در مسیر خلق! در آغاز باید، حجرالاسود را"مس" کنی. با دست راستت، آن را لمس کنیو بی درنگ خود را به گرداب بسپاری. این"سنگ" رمزی از"دست" است، دست راست، دست کی؟ دست راست خدا. طواف میکنی، دیگر خود را بیاد نمیآوری، به جای نمیآوری، تنها عشق است،جاذبه عشق و تو یک "مجذوب"! از طواف خارج میشوی، در پایان هفتمین دور؟ هفت؟ آری! اینجا هفت، شش به علاوه یک نیست، یعنی که طواف من برگرد خدا، و هفت؛ یاد آور"خلقت جهان" است. و اکنون دو رکعت نماز، در مقام ابراهیم.اینجا کجاست؟ مقام ابراهیم، قطعه سنگی با دو رد پا، ردپای ابراهیم، ابراهیم بر روی این سنگ ایستاده وحجرالاسود-سنگ بنای کعبه- را نهاده است. و اکنون جاری شو، سیل شو، بکوب و بروب و بشوی و............ بر آی! حج کن! و اکنون ابراهیمی شدهای! مقام ابراهیم: اکنون به آن من راستینت رسیدهای.....در مقام ابراهیم میایستی، پا جای پای ابراهیم مینهی؟ رویاروی خدا قرار میگیری، او را نماز میبری. ابراهیموار زندگی کن، معمارکعبهی ایمان باش سرزمین خویش را منطقه حرم کن،که در منطقه حرمی! سعی: نماز طواف را، در مقام ابراهیم پایان میدهیو آهنگ"سعی"میکنی، میان دو کوه صفا و مروه، به فاصله سیصد و اند متر. سعی، تلاش است، حرکتی جستجوگر، دارای هدف، شتافتن، دویدن در طوف، در نقش هاجربودن، و در مقام، در نقش ابراهیم و اسماعیل، هر دو. و اکنون سعی را آغاز میکنی، و باز به نقش هاجر برمیگردی. هاجر تنها، دوان بر سرکوههای بلند بیفریاد! در جستجوی آب!آری آب، آب خوردن! نه آنچه ازعرش میبارد، آنچه از زمین میجوشد! مادی مادی! همین مادهی سیالی که بر زمین جاری است و زندگی مادی تشنهی آن است، بدن نیازمند آن است، که در تن توخون میشود، که در پستان مادر شیر میشود، و در دهانطفل آب است! طواف، روح و دگر هیچ! و سعی، جسم و دگر هیچ! و ناگهان، یکباره معجزهآسا! - به قدرت نیاز و رحمت مهر- زمزمهای!"صدای پای آب"، زمزم!
و تقصیر، پایان عمره: و درپایان هفتمین سعی، بر بلندای مروه،از احرام برون آی، اصلاح کن، جامهی زندگی بپوش،آزاد شو، از مروه، سعی را ترک کن، تنها و تشنه با دستهای خالی، به سراغ اسماعیلت، تنهایی تو به سر آمده است، زمزم، در پای اسماعیل تو میجوشد،خلق در پیرامون تو حلقه زدهاند، و چه میبینی؟ای خسته از"سعی"بر عشق تکیه کن!ای انسان مسئول!بکوش!که اسماعیل تو تشنه است،و ای"انسان عاشق" بخواه!که عشق معجزه میکند. گوشت را، بر دیواره قلبت بنه، به نرمی بفشر، زمزمهاش را میشنوی، از سنگستان مروه، به سراغ زمزم رو، از آن بیاشام، در آن شستشو کن. امید آنکه این طواف و این شستوی روحانی نصیب همگی ما گردد "آمین"عکس این هفته طرحی است که علی شریعتی از حج حقیقی کشیده بود و آنرا برای جلد کتابش انتخاب کرد.تهیه کننده : مریم امامی -تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 357]