تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 11 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه انسان چهل ساله شود و خوبيش بيشتر از بديش نشود، شيطان بر پيشانى او بوسه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803207720




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سنگری بر پشت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سنگري بر پشت حميدرضا شکارسري  
فشنگ
پريسا باز هم شليک کرد. رگبار کشيد به سمت افسانه. افسانه سنگر گرفت پشت من.- مثلا تو تيرات تمام شده، ديگه تير نداري.افسانه لب و لوچه‌هايش را جمع کرد و با اخم و تخم جواب داد:- قبول نيست آقا! من هنوزم تير دارم.پريسا ملاقه را به سمت افسانه نشانه گرفت:- نه! مثلا تو تير مي‌خوري. من ميام و اسيرت مي‌کنم.افسانه مثل هميشه آخرش قبول کرد و پشت من گلوله شد. آشکارا مي‌لرزيد. خطکش بلندش را که حالا ديگر تير نداشت، محکم چسبانده بود به خودش.پريسا از پشت مادرش که نماز مي‌خواند بيرون پريد. رگبار ديگري کشيد و دولا دولا پيشروي مختصري کرد و پشت مبلي سنگر گرفت. باز هم شليک کرد. اين بار يک تک‌تير. سينه‌ام تير کشيد. خون، زيرپيراهن و پيژامه‌ام را سرخ کرد و راه افتاد روي خاک. خاک داغ و تشنه با ولع خون را مي‌مکد اما خون انگار تمامي ندارد. زخم بزرگي پشت زانوي اکبر دهان باز کرده و ساق پا با کمي پوست تکه و پاره به زانو آويزان مانده است.- امدادگر! امدادگر!امدادگر، خونين و مالين بلند مي‌شود و همين‌طور که مي‌رود سراغ مجروح بعدي، داد مي‌زند: - بايد ببرينش عقب! وگرنه با اين خونريزي کارش تمومه...بقيه‌ي حرف‌هايش در انفجارها گم مي‌شود.- من مي‌برمش...فرمانده گروهان‌مان نمي‌گذارد حرف از دهانم دربيايد:- ديوونه شدي؟ معبر تو تيررس مستقيمه. سوراخ‌سوراخ مي‌شين. هم خودتو به کشتن مي‌دي هم اکبرو.- اکبر همين‌طوريش هم اوضاش خرابه حاجي! بذار ببرمش! بدجوري خونريزي داره. مي‌پره‌ها!حاج کريم دستي به ريش‌هاي کم‌پشت خاک‌آلودش مي‌کشد. دو سه خمپاره پشت سر هم پشت خاکريزمان مي‌ترکد. از پشت ابر دود و خاک صداي حاج کريم مي‌رسد:- خود داني. مسئوليتش با خودت. راه بيفت! و فريادش مي‌پيچد تو تمام خاکريز:- بچه‌ها بهش پوشش بدين، اکبرو ببره عقب!حالا بغلم کرده و در گوشم زمزمه مي‌کند:- التماس دعا حميد جون!و بلافاصله در انفجارهاي پياپي بعدي غيبش مي‌زند.اکبر پاک از هوش رفته است. صورتش مثل برف سفيد شده است. يکي متلک مي‌پراند:- اين که کنار حوريا داره حال مي‌کنه اخوي! کجا مي‌خواي ببريش؟بچه‌ها با دو سه تا فانوسقه اکبر را محکم مي‌بندند به پشت من. حالا او مثل يک کوله‌پشتي بزرگ، پشت من آويزان است. وقتي راه مي‌افتم ردي از خون روي خاک مي‌ماند. ابتداي معبر عريان موضع مي‌گيرم و منتظر پوشش آتش بچه‌ها مي‌مانم. اوضاع جالبي نيست. بايد پنجاه شصت متر را جلوي چشم عراقي‌ها يک نفس بدوم تا خاکريز بعدي. آن وقت مي‌توانستم بي‌دردسر تا پشت خط، در پوشش سنگرها بروم. ناگهان رگبار بچه‌ها شروع مي‌شود. چند تا آرپيجي هم شليک مي‌شود. پوشش بدي نيست. يکي داد مي‌زند:- يا علي! راه بيفت، بجنب حميد!مثل فنر از جا مي‌پرم و راه مي‌افتم. اکبر حالا سنگين‌تر از قبل هم به نظر مي‌رسد. هنوز پنج شش متر نرفته‌ام که رگبار تيرها روي خاک‌هاي اطراف مي‌نشيند. لو رفته‌ايم. ما را ديده‌اند. اما ديگر راه برگشتي نيست. بايد رفت.تيرها انگار از بيخ گوشم مي‌گذرند. هنوز هم هشتاد نود متر ديگر تا انتهاي معبر مانده است. پشت اکبر سنگر گرفته‌ام و دولا دولا مي‌دوم.- عجب غلطي کرديما! الان آبکش مي‌شيم. پس اين پوشش آتيش چي شد؟ اين اکبرم که انگار پونصد کيلو شده پدربيامرز!             يکي از فانوسقه‌ها پاره مي‌شود و يکي از دست‌هاي اکبر دو سه تا کشيده مي‌خواباند به سر و صورتم. عرق راه مي‌کشد به چشم‌هايم. آن‌ها را بسته‌ام و پناه بر خدا مي‌دوم. يک لحظه حس مي‌کنم حالاست که کوله‌پشتي‌ام بيفتد روي زمين اما فرصتي براي  توقف نيست. با يک تکان اساسي اکبر را جابه‌جا مي‌کنم. حالا اگر تير مستقيمي بيايد مي‌خورد به اکبر. خيالم راحت‌تر مي‌شود و کمي تندتر مي‌دوم. اما پريسا ول کن نبود. يک مشت نخود برداشته بود و دانه‌دانه پرت مي‌کرد به سمت افسانه که چسبيده بود به من. يکي از نخودها خورد به چشمم. بلند شدم راه افتادم به سمت حياط. افسانه هم پشت من راه افتاد. رد خون پشت پاهايم کشيده شد تا حياط. داد زدم: - خانم اين پوشش آتيش چي شد؟ پوشش آتيش! بچه‌هاي خاکريز روبه‌رو پوشش آتش خوبي اجرا کرده‌اند. تيرها کمتر شده‌اند. من آخرين توانم را به کار بسته‌ام. - ديگه رسيديم. خدايا رسيديم؟پنج شش متر بيشتر نمانده است. چند قدم بلند ديگر... و خودم را پرت مي‌کنم پشت اولين خاکريز. اکبر با صورت مي‌افتد روي خاک. بچه‌ها فانوسقه‌ها را باز مي‌کنند. اکبر را روي برانکارد مي‌گذارند. بلند مي‌شوم و تمام بدنش را وارسي مي‌کنم. اکبر همان زخم بزرگ پشت زانويش را دارد و بس. خدا را شکر! من سنگرم را سالم رسانده‌ام به سنگرهاي
آب
 خودي.- چرا داد مي‌زني؟ چته؟ حميد چته باز؟            زنم آب مي‌پاشيد به صورتم. پريسا و افسانه با چشم‌هاي از حدقه درآمده و وحشت‌زده نگاهم مي‌کردند. حياط امن بود. اکبر همان‌طور که لنگ مي‌زد رفت به سمت حوض. يک مشت آب پاشيد به صورت خودش و کمي لبخند به صورت من... 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1545]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن