تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):حق بزرگ‏تر خداوند اين است كه او را بپرستى و چيزى را با او شريك نسازى، كه اگر خال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816196243




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ابر کوچولو و مامانش


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ابر کوچولو و مامانش
ابر کوچولو و مامانش
ابر کوچولو، ناراحت بود. رفت پیش مامان ابر. مامان ابر گفت: چه شده؟ باز با ابرهای دیگر دعوایت شده؟ابر کوچولو گفت: نه! با باد دعوایم شده است. هی مرا هٌل می‌دهد و می‌زند به ابرهای دیگر.مامان ابر خندید و گفت: باد دوست ماست. مگر تو دوست نداری باران شوی؟چشم‌های ابر کوچولو برق زد. آرزو داشت باران شود. برود روی زمین. گل‌های کوچولو را آب بدهد. با قطره‌های توی رودخانه هم‌بازی شود. ابر کوچولو گفت: دوست دارم باران شوم.
مامان ابر
مامان ابر گفت: او، تو و ابرهای دیگر را به طرف همدیگر هٌل می‌دهد تا رعد و برق شود. رعد و برق هم که بشود شما باران می‌شوید.ابر کوچولو گفت: چه خوب! در همین وقت سر و کلّه‌ی باد پیدا شد. با دیدن ابر کوچولو و مامانش گفت: آماده‌اید باران شوید؟
ابر کوچولو
ابر کوچولو و مامانش داد زدند: بله!باد آن دوتا را با دست‌های قوی‌اش گرفت و هٌل داد طرف ابرهای دیگر. ابرها که به همدیگر خوردند جیغ کشیدند. همه‌جا یک لحظه روشن شد. ابر کوچولو به مامانش گفت: چه‌قدر رعد و برق قشنگ است!مامان ابر گفت: آره عزیزم! الآن دیگر باران می‌شویم. محدثه رضاییمجله: سنجاقک******************************مطالب مرتبط طناب خوشمزه جشن تولد ساقه‌های طلایی گندم درینگ درینگ... تلفن زنگ می زنه ! ( داستان) عنکبوت و جاروی دم دراز بُز زنگوله پا معلم جدید بره ها سرماخوردگی کوتوله ناقلا و غول دندان طلا  توجه: پاسخ سؤال زیر را در این لینک بیابید





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 344]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن