واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شهادت براييش کم بود !
همه آماده شده بودند تا جواب بدهند. آخر در يك روز غيبت چند فرشته آنهم براي يك مأموريت رفتن، براي همه ايجاد سوال كرده بود. خوب كه حواسها جمع شد، منتظر شنيدن دليل عزيمت آنها شدند: اولي آمد و شروع كرد: مگر ميشود ساكت بنشينيم، مدتها بود انتظار عروجش را داشتيم. اگر شما بدانيد چند مرحله تا مرز جدا شدن از دنيا آمده بود و باز مثل اينكه آن طرفيها بيشتر به او نياز داشتند، كه ماندني شده بود. هنوز جملهاش تمام نشده بود كه ندايي رسيد: طفره نرويد هر كه دليل قانع كنندهاي دارد، صريح و خلاصه بگويد كه چرا براي استقبال «يك روح» چند فرشته پيشقدم شدهاند و تازه به پيشواز هم رفتهاند. با اين تذكر درد دلها يا بهتر بگوييم رازها برمَلا شد.***ـ او كسي بود كه وقتي به عنوان دانشجوي بورسيه از دولت ايران چهل و پنج سال پيش چهارصد دلار هزينه تحصيل ميگرفت، حاضر نشد فعاليتهاي اسلامي و ضد رژيماش را ترك كند تا بالاخره سهميهاش را قطع كردند.
***ـ دومين فرشته گفت: به خاطر داريد چپيها ميگفتند: جاسوس آمريكاست و براي نان كار ميكند، راستيها ميگفتند كمونيسته. هر دو براي كشتنش جايزه گذاشته بودند. ساواك هم يك عده را فرستاده بود ترورش كنند. ***ـ اسم چمران معروفتر از خودش بود وقتي عكساش رسيد دست اسراييليها تازه با خودشان فكر كردند «اين يارو همان خبرنگاره نيست كه ميآمد از اردوگاه ما گزارش بگيرد؟» آنها هم براي سرش جايزه گذاشتند. ***ـ چهارمي لب به سخن گشود: مگر نشنيديد كه يكي از نيروهايش ميگفت در غرب كه بوديم يك روز گفتند دكتر نيست. همهپادگان را گشتيم، نبود. شايعه شد دكتر را دزديدهاند. نارنجك و اسلحه برداشتيم رفتيم شهر. سر ظهر توي مسجد پيدايش كرديم، تك و تنها وسط صف نماز جماعت سنّيها. فرمانده پادگان از عصبانيت نميتوانست چيزي بگويد آخر پنج ماه ميشد كه ارتش درهاي پادگان را روي خودش قفل كرده بود براي حفظ امنيت. ***ـ منبع ابتكار بود و خلاقيّت، بدون ادعا و ساكت. وقتي كنسرو را پخش كردند دكتر گفته بود: «قوطيها شونو سالم نگه دارين.» بعد غذا، خودش آمد با كلي شمع. توي هر قوطي يك شمع گذاشتيم و محكمش كرديم كه نيفتد. شب قوطيها را فرستاديم روي اروند. عراقيها فكر كرده بودند، غواصها هستند تا صبح آتش ميريختند. ***
ـ خوب شد اينرا گفتيد: مگر فراموش كردهايد در خط مقدم مقابل عراقيها، طراحيماكت موشك ضد تانك را روي خاكريزها كردند، عراقيها هم گول خوردند و كلي مهمات خالي كردند. بعد ديدند موشكها مصنوعي است و بي تفاوتشدند. نيروهاي چمران ديدند حالا وقتش است. موشكهاي واقعي را سوار كردند و توانستند 8 تانك دشمن را منهدم كنند. ***ـ بگذاريد من هم از يك ابتكار جالب دكتر خاطرهاي بگويم: عراقيها شبها نسبت به تردد بچهها و نيروهاي شناسايي و هجومي خيلي حساس بودند. دكتر طرحي داد كه بر پشت چند الاغ يك تراورس چوبي با دو فانوس آويزان روشن كنيم و بفرستيم جلوي ديد دشمن. فكر كرده بودند تانك دارد ميرود طرفشان. چه جهنمي به پا كردند اگر بر سر بچهها ميريخت چيميشد. ***
ـ ديگري گفت: يادتان هست با چه سعهصدري نيروهاي ساده و به ظاهر بيلياقت موتور سوار را كه از همه جا طرد شده بودند. تحويل گرفت و جذب شدند، شده بودند از فداكارترين و فعالترين رزمندههاي جنگهاي نامنظم. نصف بيشترشان همان وقتها شهيد شدند. ***ـ باز فرشته اولي عرضهداشت: گفته بودند در ستاد 150 تا كولر هست. پيشنهاد شد يكي بياريم اتاق چمران. تا شنيد، گفت: اگر براي همه سنگرها نصب كرديد، آخرياش را هم بياوريد اينجا. ***ـ مَلك دومي با حسرت گفت: جّدي مگر ميشود مقايسه كرد، چمران كجا و ... يكي از افسرها ميگفت. ناهارمان اشرافي بود: نان و ماست! اول سفره رسيد به سنگر ما، دعوتمان را پذيرفت و نشست سرهمان سفره و مشغول شد. يكي از جمعمان پرسيد: اين وزير دفاع كه گفتن قرار بياد سركشي، چي شد پس؟***
ـ اصلاً انگار با همهي عالم طبيعت رفيق بود: لاك پشته به موقع رسيد، با يك قابلمه خشاب و تير روي پشتاش. ميدانستم كار دكتر چمران است، نميدانستم چطور بهش فهمانده بود بيايد به من مهمات برساند. ***ـ فرشته و گريه، آنهم هقهق؟ توجه همه را جلب كرده بود. از قول يكي از نزديكان چمران نقل كرد كه: ديدم انگار تب و لرز دارد پرسيدم دكتر مريض شدهايد؟ سرش را انداخت پايين و گفت: «نه عزيزم از گرسنگي است، دو روز است چيزي نخوردهام». همه جا را گشتم حتي يك ذره خرما و قند هم نبود. خانمش هم گفت به شهر نرويد. ناچار با بغض و گريه از نان خشكهاي انبار چند تا كپك نزده گذاشتم توي سيني و بُردم برايش. چند لحظهاي سكوت همه جا را فرا گرفته بود. همه غبطه ميخوردند كه ايكاش مدتي همنشين و مأنوس با او بودند. همانكه امام راحل با آن وسعت روح و عظمت وجوديش پيغام فرستاده بود كه « به چمران بگوييد بيايد تهران، دلم برايش تنگ شده است...» حالا ديگر ملكوت هم معترف بود كه نه سه تا، بهتر بود تمام ملائك را با افتخار به استقبال روح عرشي آن شهيد وارسته، مصطفي چمران گسيل ميداشتيم. برداشت آزاد از كتاب يادگاران ـ روايت فتح 1381
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 264]