واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > نوروزپور، محمدرضا - اگر راه پدرم را انتخاب می کردم و ادامه می دادم موجودی غیر قابل تصور می شدم. مردم دنیا باید خدا را شکر کنند که من مانند پدرم راه جنگ را انتخاب نکردم و راه صلح را برگزیدم. صاحب این جملات، عمر بن لادن، چهارمین پسر اسامه بن لادن، رهبر سازمان تروریستی القاعده است. عمر که در زمان حمله آمریکا به افغانستان نوجوانی بیش نبود و درکنار پدر در کوه های تورابورای افغانستان و در میان طالبان زندگی می کرد، این سخنان را به گای لوسان خبرنگار روزنامه دیلی تلگراف انگلیس در سوریه گفته است. لوسان گزارش خود از عمر بن لادن را که معتقد است شخصیت او شبیه به ویلیام والاس در فیلم شجاع دل، به بازیگری مل گیبسون است اینگونه آغاز می کند: " نیمه شب گذشته است و عمر بن لادن، چهارمین فرزند پسر اسامه بن لادن مرا به یک کلوپ شبانه که به آن Les Caves de Boys می گفتند، در مرکز دمشق برد. او دو گردن کلفتی را که جلوی در ایستاده بودند به کنار زد و درست ته بار جایی برای ما دست و پا کرد. بیش از یک دوجین از اعراب پولدار مشغول ویسکی خوردن و تماشای تلویزیونی بودند که زنان رقاصه روسی را در حال استریپ کردن به سبک و سیاق غربی نشان می داد، عمر اما، اگر چه به جای ویسکی، سون آپ می نوشید؛ نمی توانست چشم از تماشای زنان داخل تلویزیون بردارد. بعد همانگونه که با شیطنت پسرانه اش هرحرکت زنان رقاصه روسی را با چشم دنبال می کرد و سون آپش را هورت می کشید، به من گفت زنان روسی زیباترین زنان دنیا هستند." لوسان در ادامه گزارش خود می نویسد که اسامه، از عمر به عنوان جانشین خود یاد می کرد و در واقع او را دنباله روی راه وروش جهادی خود برگزیده بود اما پسر هرگز قدم در راه جهادی نگذاشت و از این بابت نیز بسیار به خود مفتخر است. عمر بن لادن به گفته این خبرنگار انگلیسی، در سال 2001 و چند ماه پیش از آنکه پدرش به معروف ترین چهره تحت تعقیب جهان تبدیل شود، اردوگاه پدرش در افغانستان را ترک می کند. او به طور قطع با این کار مرگ حتمی را با چنین جایی معاوضه می کند: کافه پسران در دمشق. عمر که به خوبی در کلوپ شبانه لوکیو دوبویز دمشق خوش می گذراند و کم کم با رسیدن به ساعت دو نیمه شب دل به مراسم رقص زنده زن های سوری می دهد، با لحنی آرام به من می گوید : " خدا را شکر که پدرم دنیا را نمی گرداند." از نگاه عمر، اسامه بن لادن نه یک جهادی است و نه یک قاتل کشتارجمعی، او فقط یک انسان گمشده است، یک پدر تندرو و دگم که خود را از عشق محروم کرده، فرزندانش را کتک زده و به آنها خیانت کرده و خانواده اش را در توهم اینکه در آینده پیامبری راهنما شود، به نابودی کشانده است. عمر، 28 ساله، چهارمین پسر از یازده پسر اسامه بن لادن است اما در همان اوان نوجوانی در برابر همه آن ده تای دیگر ایستاده و راه و روش مستقل خود را برگزیده است. اکنون نیز تنها پسر خانواده است که اینگونه علنی سیاست های خشن پدرش را به چالش می کشد و نسبت به آنها لب به انتقاد می گشاید. همسر او زاینا، که تقریبا دو برابر او سن دارد و در کنار او مشغول نوشیدن ویرجین پاینا کولاداست ، یک مادر بزرگ انگلیسی است با پوستی روشن و قدی کوتاه و البته یک جفت چشم های آبی گیرا و طوری لباس های سنتی انگلیسی پوشیده که انگار یکی از شخصیت های فیلم ارباب حلقه ها است. او پیش از ازدواج با عمر چندان مورد توجه روزنامه ها نبود اما وقتی چهار سال پیش عروس خانواده بن لادن شد، روزنامه ها سراغ او آمدند و می خواستند همه چیز را دباره گذشته او بدانند. زاینا گفت به هر روزنامه ای که ده میلیون دلار به او بدهد همه چیز را از زندگی اش خواهد گفت. کسی البته این پول را به زاینا نداد و چند وقت بعد نیز همه چیز درباه او منتشر شد، اینکه پنج بار ازدواج کرده و حتی یک خالکوبی عنکبوت در پشت کمرش نقش بسته است. عمر که مانند پدرش از این کشور به آن کشور می رود و هنوز شهروند عربستان سعودی است سرانجام پس از ماه ها قبول می کند که لوسان را در دمشق جایی که او برای دیدن مادرش آمده ببیند. اول از پدرش پرسیدم و او در حالی که رنگ به رنگ می شد گفت : " او را دوست دارم، چون پدر من است. نمی خواهم او دستگیر و محاکمه شود، اگر اینطور شود قلبم ازرده می شود ترجیح می دهم قبل از اینکه کسی او را بگیرد کشته شود یا بمیرد. دوست ندارم پدرم را تحت فرمان کس دیگری ببینم. عمر دل خوشی از عربستانی ها ندارد. می گوید آنها دوست ندارند دور و بر او بگردند و از او پرهیز می کنند. عمر می گوید که دنیای عجیبی است چرا که یاد دارد همان موقع که کودک بوده و در عربستان زندگی می کرده آنها از پدرش که در افغانستان با روس ها می جنگیده به عنوان یک قهرمان نام می برده اند. به گفته چهارمین پسر اسامه، در همان سال های جنگ پسرعموهای او در ناز و نعمت در عربستان زندگی می کردند و در حالیکه مانند سلاطین حکم می راندند و در تشریفات کامل بسر می بردند او و برادرانش مجبور بودند مانند انسان های قرن هفتمی زندگی کنند. نه تلویزیونی داشتند، نه فیلم سینمایی و نه حتی یک موسیقی شاد و سرزنده. نفرت اسامه بن لادن از روح شیطانی حاکم بر زندگی مرفه و مدرن که او به آن اعتقاد داشت سبب شده بود تا آنها از همه چیز محروم باشند. عمر حتی اسباب بازی نداشت و با اینکه آسم داشت پدرش اجازه استقاده از اسپری هوا را به او نمی داده و می گفته اگر خیلی در تنفس مشکل دارد از داخل شانه موم زنبور عسل نفس بکشد. " عمر به لوسان می گوید : " پدر به ما می گفت در هیچ شرایطی نباید هیجان زده و خیلی شاد باشیم. نمی گذاشت ما جک و لطیفه تعریف کنیم و ما از اینکه برای چیز خوشحالی و شادی کنیم ممنوع شده بودیم. او تنها به اجازه می داد لبخند بزنیم و ازخندیدن بلند ما پرهیز می داد." اسامه بن لادن به فرندانش می آموخته که اگر در موقعیت های خیلی خنده داری قرار گرفتند و نتوانستند از خندیدن خود اجتناب کنند، دست کم به گونه ای بخندند که دندان هایشان پیدا نشود. اما امروز فرزند دلبند او که امید زیادی به او بسته بود به من می گوید از اینکه میتواند بلند بلند بخندد به گونه ای که دندان هایش پیدا باشد خوشحال و مفتخر است و دوست دارد زمانی یک نمایش کمدی نیز بنویسد. با این همه این سبب نمی شود که سخت گیری های تربیتی اسامه بن لادن، علاقه پدر را در دل پسرش کشته باشد. عمر از آخرین دیدارش با پدر اینگونه می گوید: " پدرم مرد ثروتمندی است او ده هزار دلار نقد به من داد و گفت یک ماشین بخر و برو ." چشم های عمر از بیاد آوردن این صحنه پر از اشک می شود و ادامه می دهد: " اگر او می خواست من را داشته باشد باید به طریق من عمل می کرد و اگر من می خواستم او را داشته باشم باید مثل او عمل می کردم. وقتی از پیش او می رفتم دلم به سختی شکسته بود. احساساتمان را از هم مخفی می کردیم. من دست او را بوسیدم و خداحافظی کردم. این آخرین باری بود که او را دیدم." او حتی آخرین صحنه ها را هم به یاد دارد. به یاد دارد که درست در این شرایط پدر فقط یک لبخند مرموز بر لب داشته درست مانند آنچه به پسرانش سفارش می کرده یا بمبگذاران انتحاری شوند. عمر با ماشین خود به پاکستان می رود و چندماه پس از آن پدرش برج های تجارت جهانی را پایین می آورد. او می گوید پدرش می خواسته آمریکا را به افغانستان بکشاند و در این کار موفق شده و حیران است که چرا آمریکا گول این ترفندبن لادن را خورده است. عمر می گوید راه و روشی متفاوت از پدر داردو از خشونت بیزار است و در این راه برای اثبات عقیده اش از ایات قرآن استفاده می کند اما در عین حال ناگهان از زبان جدیدی نیز استفاده می کند و می گوید :" من مثل ویلیان والاس در فلیم شجاع دل هستم.خیلی ها اصلا آمده اند و به من گفته اند که من عین مل گیبسون هستم. آنهاراست می گویند. ویلیام والاس داشت زندگی خودش را می کرد سعی می کرد مثل همه آدم های نرمال زندگی کند اما آنها هی به او ور رفتند و هی ور رفتند تا او را به یک مبارز تبدیل کردند. درست عین من. من نمی خواستم اما آنها از من یک سیاستمدار ساختند. آنها شانس یک زندگی راحت و خوب را از من گرفتند و همینطور داشتن یک شغل و پیشه خوب را. " سپس اینگونه استنتاج می کند: " محال است که من بتوانم یک زندگی نرمال داشته باشم. سالها به سختی سعی کردم اما نشد. از نظر اسلام چیزی که دارد بر سر من می آید حرام است یعنی نوشتن گناهان پدر به نام پسر اما در عمل این اتفاق دارد می افتد." سپس مثال دیگری می آورد و این بار می گوید : " من درست شده ام عین تام کروز در فیلم آخرین سامورایی. او عوض شد و شروع کرد با مردم خودش جنگیندن. این درست نقل داستان من است. پدرم پول و قدرت را رد کرد و به کوه های افغانستان رفت و برای چیزی که به آن باور داشت جنگید. من هم جهاد را رد کردم و الان به جهان واقعیت آمده ام تا آنگونه که خودم فکر می کنم و باور دارم زندگی کنم. عمر بن لادن سرانجام همه حرف هایش را با این جملات به پایان می رساند: " همه پسرها سعی می کنند از پدرشان بهتر شوند. من اما به روش بهتری سعی می کنم از پدرم پیش بیفتم. من فکر می کنم همه مردم دنیا باید خدا را شکر کنند که من راه صلح را در پیش گرفتم. اگر جنگ را انتخاب میکردم، موجود غیرقابل تصوری می شدم. مردم دنیا باید خدا را شکر کنند که من راه پدرم را دنبال نکردم و راه دیگری را انتخاب کردم و چنین موجودی نشدم. تلخیص از دیلی تلگراف 31 مارس 2010/ ترجمه : محمدرضا نوروزپور
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 559]