تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):دعاى شخص روزه دار هنگام افطار مستجاب مى شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840699528




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ببخشید، شما؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ببخشید، شما؟
داستان ببخشید شما ؟
جوادپناه چند تقه به در دفتر می‌زند. بعد در را باز می‌کند و وارد می‌شود: «آقا اجازه!» آقای مدیر که پشت میزش مشغول چایی خوردن است، می‌گوید: «جوادپناه» باز هم که تویی؟ کی راهت داد توی مدرسه؟ مگه نگفتم تا بابات رو نیاوردی، حق نداری پات رو توی مدرسه بذاری؟ یه هفته‌ست اخراجت کردیم می‌گیم بابات رو بیار، اون وقت تو همین‌طور سرت رو می‌ندازی زیر و می‌آیی تو؟»-آقا اجازه! بابامون رو آوردیم. جوادپناه می‌رود بیرون و لحظه‌ای بعد، همراه پیرمردی وارد دفتر می‌شود. پیرمرد بقچه‌اش را زمین می‌گذارد و روی صندلی می‌نشیند: «سلام علیکم آقای مدیر!»- سلام از ماست پدرجان! آقای مدیر رو می‌کند به جوادپناه: «جوادپناه! این پدر توئه؟ خیلی پیره! پشت تلفن که صداش خیلی جوونه!- آقا اجازه!... چیز... خب یه مدت سختی زیاد کشید، قرض و قوله بالا آورد، شکسته شد.- یه چشمش هم که نابیناست. به ما نگفته بودی!- آقا اجازه! موقع آهنگری، خراشه آهن پریده توی چشمش.- این بقچه چیه با خودش برداشته آورده؟- آقا اجازه... این بقچه چیزه... پدرم می‌خواست بره حموم، گفتم حالا سر راه یه سر هم بیا مدرسه.آقای مدیر رو می‌کند به پیرمرد: «ببینین پدرجان! ما چند مرتبه هم تلفنی خدمتتون عرض کردیم. درس پسرتون خیلی بده. اقتضاحه. کارنامه‌ش رو ببینین! همه‌ش صفر... نیم ... دو و هفتاد و پنج...»پیرمرد: «پسر! آخه این چه نمره‌هاییه؟ تو آبروی منو بردی!» آقای مدیر: «حالا اینجا کارش نداشته باش. دعواهایتان  رو توی خونه بکنین. در ضمن، رفتارش هم خیلی بده. همه معلم‌ها از دستش شکایت دارن.»یک ساعت بعد:آقای مدیر: «خداحافظ پدرجان! باز هم تشریف بیارین. شما باید حداقل هفته‌ای یه مرتبه برای رسیدگی به وضع بچه‌تون بیایین مدرسه. جوادپناه! تو هم برو تکالیف عقب افتاده‌ت رو از بچه‌ها بپرس. امروز او نهارو انجام بده، فردا صبح اول وقت بیا مدرسه.»-چشم آقا! خداحافظ.هنوز مدتی از رفتن آنها نگذشته که زنگ تلفن به صدا در می‌آید. آقای مدیر گوشی را برمی‌دارد: الو، بفرمایین!- الو! مدرسه راهیان دانش؟- بفرمایین!- ببخشین! این بچه بنده چند وقته اخلاقش تغییر کرده. حدود یه هفته‌ست که اصلا یه دروس و مشقش نمی‌رسه. اخلاقش تند شده. عصبی شده. صبح‌ها دیر از خواب بیدار می‌شه. تکلیف نمی‌نویسه. ما خیلی نگرانش هستیم.آقای مدیر: ببخشین، شما؟!-من پدر اصغر جوادپناه هستم!چند خیابان بالاتر از مدرسه، گوشه یک پیاده‌رو:جوادپناه: «بیا اکبر یه چشم! بیا این پونصدی رو بگیر و قال قضیه رو بکن. چون بچه محل‌ها اذیتمون نکن.»اکبر یه چشم: «نه به جان خودت، نمی‌شه. از کار و کاسبی افتادم. اون طرف خیابان‌رو نگاه کن! جام ‌رو یه گدای دیگه گرفته. کلی ضرر کردم. تازه، مگه تو نگفتی من باید بیام با ناظمت صحبت کنم؟ پس چرا مدیریت اومد جلو؟ همه اینها خرج داره. پونصد دیگه بذار روش...» سید سعید هاشمی *************************مطالب مرتبطصورتی عزیزمخواب و بیداریخورشید شاهآب زیر کاه   شاید دوباره‌ همدیگر را پیدا كنیمپسرک، گاری، شهربازیقصه دو دوستشاه ظالمتوجه: جواب سوال را در این لینك بخوانید





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 178]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن