واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مجنونامه سوم : یک سطل عشق لطفا!
چون عاشق، معشوق را بیند اضطرابی در وی پیدا شود زیرا که هستی او عاریتیست و روی در قبله نیستی دارد ، وجود او در وجد مضطرب شود تا با حقیقت کار نشیند ، و هنوز تمام پخته نیست ، چون تمام پخته شود در التقا از خود غایب شود زیرا که چون عاشق پخته شد در عشق ، عشق نهاد اورا بگشاد ، چون طلایه وصال پیدا شود وجود او رخت بربندد به قدر پختگی او در کار . آورده اند که اهل قبیله مجنون گرد آمدند و به قوم لیلی گفتند : این مرد از عشق هلاک خواهد شد ،چه زیان دارد اگر یک بار دستوری باشد تا او لیلی را بیند .گفتند : ما را ازین معنی هیچ بخلی نیست ولیکن خود مجنون تاب دیدار او ندارد . مجنون را بیاوردند و در خرگاه( خیمه) لیلی بر گرفتند ، هنوز سایه لیلی پیدا نگشته بود که مجنون را مجنوز [ = جنازه ] دربایست گفتن . بر خاک در پست شد . گفتند : ما گفتیم که او طاقت دیدار او ندارد! سوانح العشاق ، احمد غزالی
تبیاد : (تبیان +ادبیات –برخی اضافات ): کاش عاشق شدن مثل ماست خریدن بود . یک هزاری جیبت می گذاشتی ، یک دمپایی پایت می کردی ، 150 قدم به سمت بقالی ، حالا این سمت شمال باشد یا جنوب ، شرق باشد یا غرب یا تلفیقی از همه اینها فرقی نمی کند ، 2 جمله برای خواسته ات می گویی (یکی هم کافیست اما ما چون خیلی مؤدبیم 2 جمله می گوییم ) 1. سلام . 2. لطفا یک سطل ماست . ... و ماست در دست شماست!البته عشق های سطلی هم داریم : کمی گرانتر از یک سطل ماست برایت تمام می شود ، دمپایی هم افاقه نمی کند ، شاید 150 قدم هم کمتر یا بیشتر اما سمت و سو و زمانش قد یک سطل ماست است. سر ظهری ،دم غروبی به سمت شمال یا جنوب یا شرق یا غرب و 2 جمله : 1. سلام . 2 .لطفا یک سطل عشق ! میدانم به جای دومی به اندازه 2 یا 3 ساعت حرف و نقل و لبخند و مخلفات هست که سر جمع همان معنای "لطفا یک سطل عشق " را می دهد خوب لیلی که ماست باشد ظرف عشقش هم سطل است!24 ساعته تمام می شود و سطل خالی را نگه می داری تا مادرت ترشی های امسال را درونش بریزد و بگذارد تا سال دیگر خوب جا بیافتد! و فردا باز دمپایی و شرق و غرب و یک سطل ماست ...گرچه بنده به کل در باب" لیلی های ماستی" هیچ نظری ندارم چراکه در مرام ما "لیلی" همیشه مفرد است و جمع بسته نمی شود و انواع جمع آنرا بازار مشترک می دانیم نه اصل ! اما مسئله سطل متاسفانه، با ماست یا بدون ماست هنوز مسئله ماست!گاهی مجنون ظرفش قد یک سطل ماست کوچک است و حتی برای گوشه لبخند لیلی هم جا ندارد ، مجنون باورش نمی شود که این قدر کم ظرفیت باشد و لیلی هم که مسئولیت تمام عشق را پذیرفته بر خود لازم می بیند که به مجنون بفهماند هنوز درست مجنون نشده و ظرفش کودک و کوچک است پس یک قطره لبخند در آن میریزد و مجنون سر میرود ، سراسیمه می شود ، نمی فهمد ، گریه می کند ،گریبان چاک می کند ، ناله لیلی لیلی سر میدهد و وقتی سر حال آمد سایه لیلی از دور می لرزد و می رود . ظرف که کوچک باشد آدم سر میرود اما سرباز نمی شود . آدم حس می کند اما نمی فهمد . می داند اما نمی بیند . خلاصه آدم مجنون هست اما لیلی ندارد ، مجنون بی لیلی هم مثل جمجمه بدون مغز است . به نظر شما چنین مجنونی چه کار کند که ظرفش به اندازه لیلی شود؟ (2 راهنمایی : 1.در متن احمد غزالی که در ابتدا خواندید چیز هایی هست.2. فقط به سمت "شرق" حرکت کنید) بخش ادبیات تبیان مطالب مرتبط: مجنونامه اول : صفر مقدسمجنونامه دوم : لیلی و انار ، مجنون و زنجیر
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 154]