تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):همه خوبى‏ها با عقل شناخته مى‏شوند و كسى كه عقل ندارد، دين ندارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826055432




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نمايندگي دل در مغز


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: همشهری-«من هر چي مي‌کشم از اين کله خنگم مي‌کشم»، «آي‌کيو مث سرنوشت آدم مي‌مونه تغييرش نمي‌شه داد، فقط به جاي پيشوني تو مغزش نوشته شده!» «طرف شايد هيچي‌ام بارش نباشه‌ها ولي نمي‌دونم چه جذبه‌اي داره که زود تو يه جمع خودشو مي‌کشه بالا»، «طرف معدلش بالاي 19 بود ولي نمي‌دونم چرا سر کنکور گند زد»، «مي‌گن ديگه دوره‌اي که IQ بالا آدمو موفق مي‌کرد سر اومده، الان دوره شده دوره EQ». «راستي تو مي‌دوني اينEQ که مي‌گن چيه؟» همه اين جمله‌ها از 2چيز حکايت مي‌کنند؛ گلايه از بهره هوشي (IQ) و اشتياق براي شناختن بهره هيجاني (EQ). [سازگاري اجتماعي و هوش هيجاني] مطلب را که بخوانيد دست‌تان مي‌آيد که چرا اين دو حرف کوچولو اين‌قدر سر و صدا به پا کرده‌اند. نوشتن در مورد هوش هيجاني، خيلي ساده نيست. نوشتن از يک واژه دقيق علمي‌ که گوش شيطان کر به همان شسته رفتگي تبديل شده به يک واژه در روان‌شناسي عامه‌پسند. خيلي ساده است که يکهو بپريم توي حوض هوش هيجاني و بي‌خيال امپراتوري کبير هوش شناختي شويم. تا همين 17 سال پيش هر فرد عادي يا متاسفانه هر روان‌شناس کتاب قورت‌ داده‌اي که مي‌خواست از موفقيت حرف بزند، فرمانده بلامنازع ذهنش کلمه «باهوش» بود. البته چون هوش هيجاني آن موقع تعريف نشده بود، هوش مساوي بود با هوش‌ شناختي. هوش آمدني بود نه آموختني! هر کتاب بازاري هوش هيجاني را ورق بزنيد و هر مقاله‌اي که در مورد اين هوش بخوانيد مي‌بينيد که منفورترين واژه همين هوش شناختي است. اما نويسنده غالبا (از فرط هيجان بالا و هوش هيجاني پايين احتمالا!) يادش مي‌رود ماهيت اين هميشه متهم را مشخص کند. وقتي شما مي‌رويد پيش يک روان‌سنج و مي‌خواهيد هوشتان را بسنجد، او به طور پيش‌فرض هوش شناختي شما را مي‌سنجد و وقتي مي‌گوييد «عدد بده» رقمي ‌را به شما مي‌دهد که مردم به آن مي‌گويندIQ. اين عدد نشان مي‌دهد که شما از نظر توانايي‌هاي شناختي در چه سطحي هستيد. اين توانايي‌هاي شناختي هم برخي معلومات مدرسه‌اي مثل استدلال، توانايي حل مسئله، اطلاعات عمومي، توانايي تعريف کردن واژه‌ها و فوق فوقش توانايي ساختن يک کل از تعدادي جزئيات است. پس هوش شناختي که مي‌گويند يعني باهوش بودن در استدلال کردن، محاسبه، حل مسئله، تعريف کردن واژه‌ها، اطلاعات عمومي ‌و چيزهاي کاملا عقلاني و خشکي از اين قبيل. اما اين هوش شناختي 2عيب بزرگ داشت؛ اول اينكه بيشتر مي‌توانست موفقيت در تحصيل را پيش‌بيني کند نه موفقيت در جنبه‌هاي ديگر زندگي، و دوم اينکه پايه‌هاي مغزي‌اش ارثي بود. الان حتي آسان‌گيرترين و خوش‌فکرترين نظريه‌پردازان هوش هم مي‌گويند آخرين حد هوش شناختي يک آدم از همان اول عمرش مشخص است. محيط زندگي‌اش فقط مي‌تواند او را به اين ماکسيمم برساند يا از قافله‌اي که حقش است، عقب نگه‌اش دارد؛ اما پيش رفتن از اين ماکسيمم ژنتيکي ابدا ممکن نيست. اين يك پاشنه آشيل (احتمالا هوش شناختي هر دو پاشنه‌اش غير رويين‌تر باقي مانده!) باعث شد هوش هيجاني با به بازار آمدن‌اش خيلي سر و صدا کند. چرا؟ برويد به مرحله بعد! هوش هيجاني وارد مي‌شود! هوش هيجاني پاشنه‌هايش هم مثل بقيه بدنش رويين‌تن و فابريک باقي ماند! از يک طرف از همان اول تبليغ شد که اگر هوش شناختي تغييرناپذير و ارثي است، هوش هيجاني کاملا آموختني و وابسته به محيط است. در واقع هوش هيجاني، يک مهارت است. از طرف ديگر، هر تحقيقي مي‌شد، بيشتر ثابت مي‌کرد که هوش هيجاني، پيش‌بيني‌کننده خوبي براي موفقيت در زندگي زناشويي، شغلي، عبور از بحران‌ها، تربيت فرزندان، مديريت و حتي آموزش و پرورش است؛ آموزش و پرورشي که به طور سنتي رقابت را بر توانايي‌هاي شناختي گذاشته بود (و متاسفانه در کشور ما هنوز هم تاکيدش همان‌هاست). اما اين هوش ديگر چه جورش بود که مي‌شد رفت نشست پيش يک نفر و لا اقل اصول «باهوش شدن» را از او ياد گرفت؛ هوشي که مثل هوش شناختي، ماشين ارثي اجدادي نيست بلکه مثل رانندگي کردن يک مهارت است که بايد خودت به‌تدريج يادش بگيري. هوش هيجاني يعني چه؟ ساده‌ترين و احتمالا بهترين جواب به اين سؤال، يک مقدمه جنايي مي‌خواهد. بايد اين ترکيب را از وسط نصفش کنيم و ببينيم توي هر شقه چه خبر است. «هوش» به قول پياژه - يکي از برترين‌هاي روان‌شناسي قرن بيستم - در يک تعريف دو کلمه‌اي، يعني توانايي سازگار شدن. البته اين سازگار شدن در فارسي خيلي معناي منفعلي دارد. هوش يعني اينکه آن‌قدر آدم توانا باشد که بتواند خودش را با هر شرايط جديدي وفق دهد و با موفقيت از چالش‌هاي آن شرايط بگذرد. حالا اين چالش مي‌تواند حل يک مسئله سر امتحان باشد (چالشي که تا قبل از 1990 روي شبيه آن خيلي تاکيد مي‌شد) و مي‌تواند مديريت کردن خشم موقع يک بحران خانواده باشد (چالشي که طرفداران هوش هيجاني روي آن خيلي تاکيد داشتند). پس يک طرف شقه، موفق بيرون آمدن از چالش‌هاي زندگي بود که اسمش را گذاشته بودند هوش. اما روح جديد در شقه ديگر اين عبارت دميده شده بود؛ يعني هيجان. هيجان توي گفت‌و‌گوهاي ما ايراني‌ها کلمه‌اي است که هميشه مساوي است با يک حس فعال و با ريتم تند مثل خوشحالي يا خشم يا تعجب زياد. اما در واقع حيطه هيجان در کلمه هوش هيجاني وسيع‌تر از اين حرف‌هاست. از حس غمگيني ملايمي ‌که دم غروب به‌تان دست مي‌دهد گرفته تا جدي گرفتن حالت صورت‌تان هنگام دروغ گفتن به استاد در کلاس درس. در واقع هيجان هم حس‌هاي تند و کند درونمان را شامل مي‌شود و هم نمودي که خواسته و ناخواسته با ظاهرمان بروز مي‌دهيم؛ ظاهري که فقط رنگ رخساره نيست. هوش هيجاني آمد اين 2شقه را چسباند به هم و از نو آدمي ‌دوباره ساخت؛ يعني اگر تا قبل از تعريف شدن هوش هيجاني در روان‌شناسي معني باهوش بودن، گذشتن موفق از چالش‌هايي بود که IQ بالا مي‌خواست؛ مثلا محاسبات خفن يا اطلاعات عمومي ‌توپ، حالا ديگر هوش يک معني ديگر هم پيدا کرده بود؛ يعني گذشتن از چالش‌هاي هيجاني با استفاده از قدرت‌هايي مثل شکيبايي، توانايي همدلي کردن با ديگران، توانايي شناختن احساسات خود و توانايي مديريت کردن هيجانات. البته يادتان باشد که معادل مفهوم «هوش هيجاني» EI است و EQ تبديل مفهوم هوش هيجاني به يک کميت يا عدد؛ يعني تست هوش هيجاني را که از شما مي‌گيرند، عددي که مي‌دهند اسمش هست EQ. قدرت‌هايي که آموختني بودند نه ارثي هوش هيجاني باعث شد که هم نظر روان‌شناس‌ها در مورد موفقيت آدم‌ها تغيير اساسي پيدا کند و هم اعتبار جديدي براي روان‌شناسي آورد. گرچه انتقادات وارد و ناواردي هم به اين قضيه بود و مهم‌ترين‌اش هم از مشهورترين منتقد فرويد «هانس آيزنک» که دست از سر هوش هيجاني هم بر نداشت و گفت: «اين مرتيکه «گلمن» مي‌خواهد همه ويژگي‌هاي مورد نظر خودش را بکند زيرمجموعه هوش. بعيد مي‌دانم نظريه اين تازه به دوران رسيده‌ها علمي ‌باشد». البته الان آيزنک چند سالي هست که عمرش را داده به شما و کتاب‌هاي «هوش هيجاني» گلمن دارد مثل اسب فروش مي‌رود. حالا اين گلمن کي هست؟ قصه از کجا شروع شد را بخوانيد. قصه از کجا شروع شد؟ قصه از جاي دوري شروع نشده است. اين کلمه هوش هيجاني آن‌قدر بين بچه‌هاي رشته روان‌شناسي و مديريت خودمان باب شده است که آدم تعجب مي‌کند وقتي مي‌بيند کلمه‌اي است که هنوز فقط 17 سال دارد. بله! دقيقا 17 سال! سال1990، 2تا آمريکايي بيکار به نام‌هاي پيتر سالووي و جان ماير از 2تا دانشگاه گنده آنجا نشستند با هم يک مقاله دادند که اولين بار کلمه هوش هيجاني در آن به کار رفته و تعريف شده بود؛ «هوش هيجاني يعني شناخت و مديريت احساسات خود و ديگران و استفاده از هيجانات براي هدايت فکر». البته قبل از آنها يکي از هم دانشگاهي‌هاي پيتر به نام هوارد گاردنر که سر پرسودا و البته خلاقي داشت، يک نظريه داده بود با عنوان «هوش‌هاي چندگانه». او در بين هوش‌هاي هفت‌گانه‌اش چيزي شبيه به هوش هيجاني هم گذاشته بود اما اسمش را گذاشته بود «هوش درون فردي»؛ عبارتي که هم مبهم بود و هم چندان براي يک ترکاندن در داخل و بيرون دنياي روان‌شناسي خوش‌فرم نبود (البته اگر شما با همين 2خط از گاردنر خوشتان آمده مي‌توانيد برويد توي همشهري آن‌لاين يکي از مطلب‌هاي قبلي همين صفحه با عنوان «فيلم‌ها با ما چه مي‌کنند» را جست‌‌وجو کنيد). اما سکه «هوش هيجاني» نه به نام گاردنر خورد و نه به نام سالووي و ماير. الان همه دنيا اولين نامي ‌که کنار هوش هيجاني به ذهنشان مي‌رسد، «دانيل گلمن» است؛ يک روان‌شناس و در عين حال ژورناليست دوست‌داشتني که کتاب جذابي به نام «هوش هيجاني» را نوشت و تمام پيشخوان‌هاي کتاب‌هاي موفقيت دنيا را تسخير کرد. نام کتاب آن‌قدر گنده بود که حتي روي جلد مجله تايم هم رفت. احتمالا گلمن -استاد دانشگاه‌ هاروارد- هم هوش هيجاني‌اش از سالووي و ماير بيشتر بوده و هم هوش شناختي‌اش! به هر حال، او کتابي نوشت که در ايران خودمان هم بارها و بارها با نام‌هايي چون هوش هيجاني، هوش عاطفي و هوش احساسي بارها و بارها تجديد چاپ شده و دل جماعتي را به افزايش هوش‌شان خوش کرده است. الان هم هر دانشگاهي که رشته روان‌شناسي و مديريت دارد، لااقل يک پايان‌نامه در مورد رابطه هوش هيجاني يا هر چيزي که فکرش را بکنيد، دارد؛رابطه هوش هيجاني با شيوه‌هاي مديريت، شيوه‌هاي آموزشي، شيوه‌هاي فرزندپروري، راه‌هاي مقابله با استرس و حتي شوخ‌طبعي! هوش هيجاني پشت ويترين کتابخانه کتاب‌هاي زيادي با ترجمه‌هاي خوب و بد توي بازار هستند ولي ما به رسم همکاري با جناب گلمن در هر دو جنبه روان‌شناسي و روزنامه‌نگاري کتاب‌ها را با اين اولويت‌بندي پيشنهاد مي‌کنيم: 1 ـ هوش هيجاني، دانيل گلمن، ترجمه نسرين پارسا، انتشارات رشد 2 ـ هوش هيجاني- مهدي گنجي- انتشارات ساوالان 3 ـ هوش هيجاني، ديدگاه سالووي و ديگران، تاليف و ترجمه دکتر نسرين اکبرزاده، انتشارات فارابي هوش هيجاني روي وب www.parsei.com طبق، نتايجي که گوگل مي‌دهد دقيقا 14400 سايت فارسي روي وب، نامي‌ از هوش هيجاني برده‌اند. البته احتمالا اگر شما الان اين سرچ را تکرار کنيد نتيجه طي اين يک هفته بيشتر و بيشتر خواهد بود. اما فقط يک سايت فارسي وجود دارد که همه هم و غمش هوش هيجاني است؛ يک روان‌شناس به نام بهمن ابراهيمي‌ که خودش 2تا از کتاب‌هاي گلمن را ترجمه کرده، برداشته سير تا پياز هوش هيجاني را برايتان ريخته توي يک وب به نام «هوش هيجاني». خوبي اين وب، اين است که در مورد هوش هيجاني از موقعي که توي کله سالووي و ماير وول مي‌خورده، نوشته شده تا موقعي که شده موضوع پايان‌نامه دانشجوهاي روان‌شناسي دانشگاه‌هاي ايران. کاربرد هوش هيجاني در آموزش و پرورش، کاربرد هوش هيجاني در تربيت فرزندان و معرفي کتاب‌ها و تحقيقات روان‌شناسي که در مورد هوش هيجاني در ايران نوشته شده‌اند، از بخش‌هاي جالب اين سايت‌اند. باهوش شدن در 6 گام همان‌طور که حتما در متن خوانده‌ايد (و اگر نخوانده‌ايد جان مادرتان اول برويد متن را بخوانيد!) هوش هيجاني را مي‌شود آموخت. البته باهوش شدن از نوع هيجاني به همين سادگي که ما تيتر مي‌زنيم، نيست ولي ما فقط قدم اول را با شما برمي‌داريم؛ دانستن و توانستن‌اش با شما. 1 ـ احساسات خود را بشناسيد. در مورد اينکه وقتي از احساسات و هيجانات حرف مي‌زنيم از چه چيزي حرف مي‌زنيم، در بخش «هوش هيجاني يعني چه؟» مختصري توضيح داده‌ايم. شايد شما هم تجربه کرده باشيد وقتي را که آدم اصلا نمي‌داند که چه مرگش است؛ اصلا خوشحال هست يا نيست! اگر اين وقت‌هاي «نمي‌دونم چمه» در زندگي‌تان کم باشد برده‌ايد وگرنه بد نيست گاهي از خودتان بپرسيد: «من الان واقعا چه حسي دارم؟» و مهم اينکه براي حس نورسيده‌تان، نامي از پيش داشته باشيد. 2 ـ حس ديگران را بشناسيد. خدايي‌اش راحت نيست ولي خب، بيشتر وقت‌ها رنگ رخساره و لرزش دست و عرق پيشاني و انحناي لب از سر درون خبر مي‌دهند. لااقل اين را بدانيد که چه حسي، چه نشانه جهاني و صد البته چه نشانه ايراني دارد. بهترين راهش هم اين است که توي تنهايي خودتان، نشانه‌هاي بدني حس خودتان را بدانيد و زبان بدن خودتان را بفهميد. 3 ـ با ديگران همدل شويد. توقع نداريد که گام سوم هم به‌راحتي گام اول باشد؟ اين همدلي هم از آن کلمه‌هايي است که معناي غلط‌اندازي در فارسي دارد. همدلي وسيع‌تر از هم حس شدن با يک مخاطب شاد يا غمگين است. شما بايد بتوانيد لااقل به‌طور موقت از دريچه نگاه يک نفر ديگر به جهان نگاه کنيد و بعد در مورد شرايط قضاوت کنيد؛ چيزي که نياز به استفاده کمي ‌عقل دارد و استفاده بسيار از دل. و بيخود نيست که شده جزو اصول هوش هيجاني و بيخود نيست که روان‌شناس‌هاي ايراني ترجمه‌اش کرده‌اند به همدلي. 4 ـ مدير هيجان‌هايتان باشيد نه كارگرشان! اين هم خدايي‌اش سخت است و اگر بخواهيم در مورد همه حس‌ها بگوييم، مي‌شود مثنوي هفتاد من. منبع در مورد مديريت هيجان‌ها زياد است اما فقط بدانيد که مديريت هيجان فقط مديريت خشم و نفرت نيست؛ گاهي شما بايد غم‌هايتان را هم مديريت کنيد تا «روحتان را ذره‌ذره در انزوا نجوند». سخت است، قبول. 5 ـ در روابط اجتماعي ماهر باشيد! به خيالتان آدم‌هاي جذاب تاريخ همين‌طوري و يکهويي شده‌اند مصلح يک ملت؟ همه آنها اول با يک نفر ايده‌هايشان را مطرح کرده‌اند اما چون «هنر رابطه برقرار کردن با ديگران» را مي‌دانستند، گروهشان از 2 نفر تبديل شد به يک ملت. حالا درست است که شما نمي‌خواهيد مصلح شويد ولي با توجه به اينكه اجبارا موجودي اجتماعي هستيد، بهتر است اين هنر را ياد بگيريد. چطوري؟ با مشاهده روابط آدم‌هاي محبوب، با انرژي گذاشتن روي روابط صميمي، با برداشتن گام 3، با برداشتن حتي گام 4 و به قول شريعتي با خواندن و خواندن و خواندن؛ البته نه خواندن همه کتاب‌هاي بازاري قفسه‌هاي موفقيت! 6 ـ شکيبا باشيد! بار چندم است که اينجا مي‌گوييم صبور باشيد؟ باز هم مي‌گوييم چون تغيير کردن آدمي‌ سخت است. خيلي سخت‌تر از آنکه جز با صبوري حتي بشود تصورش را کرد. پس اگر هوشت در 3سوت نرفت بالا، نگران نباش! لااقل 3ميليون سوت‌بلبلي لازم است که يک نفر همين 6 گام را هميشه بکند ملکه ذهنش. نگران نباشيد و صبور باشيد!




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 644]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن