محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827835101
پلهپله تا پشت بام!
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: همشهری-جوانها كمكم دارند به فعاليتهاي سازمان يافته سياسي علاقه نشان ميدهند. بعضي از آنها حتي به درجات خوبي هم رسيدهاند مثلا عضويت در شوراي مركزي يك حزب سياسي. سيدمهدي جولايي ارديبهشتي است و متولد 1358. براي عضو شدن در شوراي مركزيِ يكي از احزاب پرسابقة انقلاب، خيلي جوان است، نه؟ خب دليل گفتوگوي ما با او هم همين است ديگر. مدتي است كه از فعاليتهاي شتابزده در حوزة سياست از سوي دانشجويان و جوانان خبري نيست. خيليها هم از سياستبازي و سياستزدگي خسته شدهاند. در اين ميانه كه خيليها از دو طرف بام به زمين افتادهاند، جوانهاي ديگري هستند كه با فعاليت اصوليتر و سازمانيافتهتر در احزاب مختلف سعي ميكنند پلهپله از نردبان ترقي بالا بروند. سيدمهدي جولايي هم يكي از آنها است. او كه حالا ليسانس جامعهشناسي دارد، از روزگار نوجواني با حزب مؤتلفه ارتباط داشته. از سال 72 هم جذب قسمت نوجوانانش شده. الان هم عضو شوراي مركزي حزبي است كه اكثر 30 نفر عضوش از آدمهاي باسابقة انقلاب هستند. اين كه حالا چطور به آنجا راه پيدا كرده، خيلي مهم نيست. مهم اين است كه او هم جزو نسل جواني است كه ميخواهند كارهاي سياسي و حزبي را از پايه شروع كنند. سياستمداران پا به سن گذاشته در احزاب مختلف هم گويا ضرورت توجه آنها را فهميدهاند. آنها تا تبديل شدن به سياستمداران پخته و كامل، راه درازي در پيش دارند، اما آينده روشن است. با سيدمهدي جولايي راجع به خودش، زندگي، وضعيت موجود، دنياي سياست و خيلي چيزهاي ديگر حرف زدهايم؛ اما خط و خطوط و سياستهاي حزبي كه عضوي از آن است، جزو اين «خيلي چيزها» نيست. آقاي جولايي ازدواج كرده؟ بله، پارسال. همسرت با موضع سياسي تو مشكلي ندارد؟ همسرم موضع سياسيام را ميداند. ازدواجام بر اساس شناخت کامل بود. ما کاملا همسو هستيم. يعني اگر همسو نبود، انتخاب نميکردي؟ سياست براي امثال من يك تكليف الهي است. همسرم هم اينگونه ميانديشد و طبعا بايد کسي باشد که اين فضا را بشناسد. زندگي ماها، ثبات چنداني... ثبات يعني چه؟ يک روز، 6 صبح ميرويم، يک شب دير برميگرديم... اما در کل، يک ثباتي دارد، نه؟ بله، ولي از نظر رواني، فشار ميآورد. خانه هم که هستم، بايد پاي تلفن حرف سياسي بزنم و... خانه، آرامش ميخواهد. خيلي سخت است. حزب براي تو اصل است، يا خانواده؟ هر کدام جاي خودش را دارد. درست ميگويي، اما در عمل، معمولا يکي بيشتر ميچربد. بيشتر خانواده. اما خانوادة ما آنطور نيست كه به تكليف بياعتنا باشد. درغير تكليف اگر بهخاطر خانواده قرار باشد كاري نكنم، نميكنم. فرض کن الان ازدواج نکرده بودي. بعد عاشق دختري ميشدي که دست بر قضا، عضو شوراي مرکزي حزب مخالف شما هم بود. چه ميکردي؟ بيا يک جور ديگر نگاه کنيم. تو طبق چه مؤلفههايي عاشق ديگري ميشوي؟ شخصيت، اجتماعي بودن، سالم و فرهنگي بودن و ... اينها کافي است؟ يعني دغدغة ذهني نداري؟ مثل اين که من براي مصاحبه آمدهامها! (خنده) ببين، اين که ميگويند شناخت قبل از ازدواج، براي اين است که مشخصات شخصيات را با طرف هماهنگ کني. سياست، مشخصة شخصي و ذاتي ما شده. کسي که ميخواهد با من ازدواج کند، بايد با آن کنار بيايد. بايد بپذيرد که من عضو مؤتلفهام، با همه فضاهايي كه در صحنة سياست وجود دارد. جواب ندادي. اگر عاشق ميشدي، چه ميکردي؟ خيلي راحت برايت بگويم، هميشه سعي کردهام با عقلم حرکت کنم. از خير اين بحث ميگذريم. چند کلمه ميگويم، نظرت را دربارهشان بگو. بازي؟ ميان جوانها، يعني ورزش. در سياست هم مرسوم است. بعضيها از آن استفاده ميکنند. خوب است يا بد؟ خيلي دوست ندارم. اما بايد ياد بگيري. با توجه به هدف بلندي که گفتم، خيلي وقتها ميشود سبکش را عوض کرد. اما بايد بلد باشي ديگر؟ بلد بودنش را بلديم آقا. خوب هم بلديم. شطرنج؟ فکر را باز ميکند. سياست و شطرنج؟ خيلي شبيه هماند. کدام مهرة شطرنج هستي؟ سعي کردهام تا به حال مهره نباشم. قدرت؟ قدرت براي خدمت خوب است اما براي خودكامگي چيز بدي است. قدرت براي خدمت هم جنبه ميخواهد. اول بايد از خدا ظرفيتاش را بخواهيم. برنده، بازنده؟ خيلي مهم نيست. بيشتر، انجام دادن وظيفه مهم است. قمار ، سياست، برگ برنده؟ ممکن است آدم وارد سياست بشود و همه چيزش را ببازد؟ همهاش به مباني فکري برميگردد. آمدن، براي ما وظيفه؛ بودن، وظيفه؛ و رفتن هم وظيفه است. فضاي سياسي کشور خودمان؟ تغييرات لازم را در حوزة سياست، بر مبناي انقلابي که کرديم، به وجود نياورديم. کنشگران سياسي امروز ما، ممکن است در تئوري اعتقادي نداشته باشند، اما شيوة رفتارشان منطبق بر شيوههاي غربي است. ادبيات سياسي اسلامي را طراحي نکردهايم. تدوين کردهايم، عمل هم کردهايم، اما متأسفانه، در ميدان سياست خيليها دچار التقاط شدهاند. ما معتقديم به خدمت. به خاطر همين، در منش ما، به رفت و آمد، خيلي توجه نميشود. جواني؟ دوره کاشت است. صداقت؟ گوهري که کم پيدا ميشود. در سياست چطور؟ در سياست، کمتر. حزب؟ شهيد بهشتي فرمودند حزب، معبد من است. حالا معبد خوبي داري يا نه؟ لحظهاي که احساس کنيم معبد نيست، از آن خارج ميشويم. براي جوانترها، سياست، حوزة جذابي نيست. برعکسِ موسيقي و سينما و هنرهاي ديگر. جواني، نشانههاي خاص خودش را هم دارد: صداقت، خامي، پرشوري، آرمانگرايي و... چطور ميشود جواني مثل تو که 27 سال دارد، وارد سياست شود؟ چه جاذبهاي برايت دارد؟ همهاش برميگردد به کساني که در دوران علاقهمندي، هدايتات کردند. اگر درست هدايت کنند و خير تو را بخواهند، رشد ميکني. اگر اينطور نباشد، به طور طبيعي، منفعل ميشوي. من خوب هدايت شدم. يک وقت روز اول، از تو سوءاستفاده ميکنند؛ ميروي و پشت سرت را نگاه نميکني، فحش هم ميدهي. ديگر از اين وادي هم بدت ميآيد. مردم، وقتي از دور نگاه ميکنند، شما را يکجور ديگر ميبينند. تصوير شما، تار و مات ميشود. فکر ميکنند که آن دورها، قلعهاي هست و داخل قلعه، خبرهايي. قبول داري؟ بگذار يک خاطره تعريف کنم. با يک خانمي قرار مصاحبه داشتم. آمد بالا. با تلفن حرف ميزدم. خيلي راحت حرف ميزدم که بله، امروز عصر ميآييد فوتبال، امروز ببريم فلان ميشود و اينها. گوشي را گذاشتم. گفتم بفرماييد. گفت عذر ميخواهم، با آقاي جولايي کار دارم. گفتم بفرماييد، در خدمتام. گفت عذر ميخواهم، با آقاي جولايي قرار بود مصاحبه کنم. گفتم بفرماييد، در خدمتام. ساکت نشست. بعد گفت عذر ميخواهم، من با خودشان تلفني صحبت کردم، قرار شد بيايم خدمتشان، الان هم وقت گرفتم که بيايم براي مصاحبه. گفتم خواهرمن، جولايي منام، بگو شما چي کار داريد. چند ثانيهاي ساکت شد. بعد گفت آقاي جولايي شماييد؟ من دو روز است دارم با خودم فکر ميکنم که الان ميخواهم بروم مؤتلفه چه خبر است؛ يک آقايي نشسته، اين قدر محاسن دارد، من چه جور با اين ميخواهم صحبت کنم. گفتم اينها همهاش توهمات ذهني شما از مؤتلفه است. نه به خدا، ما اينجا، امروز انسانهايي را داريم که در متن مردم، مردميتر از همهاند. اينقدر عامي و عادياند، که اگر نشانتان بدهم، باورتان نميشود. چرا اين تصورات ذهني ايجاد شده؟ به خاطر دو چيز: يکي عملکرد بعضي از سياستمدارها. يکي هم مباني تفکر سياسي غربي که فرد سياسي در هالهاي از قدرت است و جايگاهي دارد که از آن نهايت سوء استفاده را ميکند و... يعني داخل آن قلعه و بارو، خبري نيست؟ مؤتلفه، حزبي مردمي است... منظورم مؤتلفه نيست، کلاً ميگويم. يک مقدار هم طبيعي است. تو احترام پدر و مادرت را داري. پيش يک شخصيت علمي يا سياسي بالايي هم که بروي، سعي ميکني خودت را جمع و جور کني. حالا سياستمدارها هم که سياستمدار شدهاند، رشد کردهاند و به جايي رسيدهاند. به خاطر همين بايد احترام گذاشت. خب، حالا اين سياست، براي جوانترها ميتواند يک شغل باشد، يک آينده؟ نه. چرا؟ احساس ميکنم امروز، تخصص نياز آنهاست، نه سياست. ميتوانند به سياست، به عنوان يک تخصص نگاه کنند؟ بله، بروند دانشگاه. متخصص شوند، بعدش هم وارد فعاليتها. شغل خوبي هست؟ کار من، سياست نيست. قرار نيست منبع درآمد من باشد. بايد يک سياستمدار حرفهاي بود، اما نبايد به عنوان يک حرفه به آن نگاه کرد. ميگويند سياستمدار، بايد پخته باشد. اين چطور با خام بودن جواني جمع ميشود؟ بستگي دارد به مربي. مگر همةجوانها خاماند و همة پيرها پخته؟ يعني بايد همهاش حواست به آن بالادستي باشد؟ فعلا. تا برسي به حد لازم. بعد از آن هم بايد احترام همة مربيهايت را نگه داري. سياست، پيچ و خمهاي زيادي دارد. اگر بخواهي خودت وارد شوي، زمين ميخوري. زمين ميخوري يا بازي ميخوري؟ زمين خوردن، نتيجة بازي خوردن است. من آخرش را گفتم. شايد اصلا به بازي خوردن هم نرسد. چون خيليها وارد هيچ بازياي نميشوند و زمين ميخورند. سياست شبيه چيست؟ چه سياستي؟ غربي يا اسلامي؟ همين که در ايران خودمان وجود دارد. نميدانم. سياست اسلامي، همان ديانت ماست. اما سياست غربي برخاسته از ديانت نيست. يك سؤال ديگر ميپرسم و تمام. مــيخـواهــي در سياست، به چه چيزي برسي يا چه کسي بشوي؟ براي چيزي شدن، وارد نشدهام. مثل بچههاي خوب «البته من خودم را سياستمدار حساب نميکنم. خواستگاري هم که رفتم، گفتم دانشجويم. نه اين که ندانند؛ سياسي بودنم را ميدانند. الان هم دارم براي فوق ميخوانم. در روز، چند ساعتي ميآيم و کارهاي محولهام را در حزب انجام ميدهم و ميروم.» فکر ميکنيد روز يک سياستمدار جوان، چگونه ميگذرد؟ شايد تصور درستي نداشته باشيد. تصوري که زاييده حرف و حديثهاي ديگران است. سياستمداران، آدمهاي مرموزي به حساب ميآيند. خيليها، فکر ميکنند حتما کارهاي عجيب و غريبي ميکنند. پس خوب ببينيد که اين سياستمدار جوان، چگونه روزش را شب ميکند. غرغرو نيستم خواب بعد از نماز صبح را نميتوان بيخيال شد. البته بستگي به برنامة روز کاريام دارد. شايد آن روز، 6 صبح جلسه داشته باشم. اگر کاري نداشته باشم، سعي ميکنم تا 9 صبح بخوابم. بعضي شبها، تا 2 و 3 نصفه شب مطالعه يا کار ميکنم. به خاطر همين، تا 9 صبح ميخوابم که کمبود خوابم جبران شود. صبحها که از خواب بيدار ميشوم، مثل بچههاي خوب، مسواک ميزنم. بعدش خب بعضي وقتها ميرسم که صبحانه بخورم، بعضي وقتها نه. از اين مردهاي غرغرو هم نيستم که مثل آقا بالاسرها، از خواب که بيدار شدند، انتظار داشته باشند همه چيز، جلويشان آماده باشد. خانمم دانشجو است. اين چيزها را حل و فصل کردهايم و رفته است پي کارش. خوشتيپ، منظم، باسواد مادرم هميشه به من ميگفت که خوب شد تو دختر نشدي، چون هميشه سعي ميکردم به ظاهرم برسم. هر روز صبح، دوش ميگيرم. قبل يا بعد از صبحانه. به وضعيت ظاهريام اهميت زيادي ميدهم. زمان زيادي براي پوشش، وضعيت صورت و سرم صرف ميکنم. روزانه شايد نيم الي يک ساعت، صرف رسيدگي به وضع ظاهريام کنم. البته نه يک دفعه، بلکه در طول روز. معتقدم که ظاهر آدم، در حوزة ارتباط، خيلي مهم است. تأثير ميگذارد. خب مبناي ديني هم دارد. به پيامبر و پيشوايان دينيمان نگاه کنيد. ( به اينجا که ميرسيم، بحث نامرتب بودن و آشفتگي ظاهري بعضي از دينداران، که گويا برايشان يک مشخصه شده، را پيش ميکشيم. بحث محاسن نامرتب، لباسهاي کثيف و چروک و... جولايي، چنين چيزي را نميپسندد. ميگويد که در مؤتلفه هم، چنين عقيدهاي ندارند. جوانان اين حزب را هم، از خوشتيپترين، منظمترين و باسوادترين جوانها معرفي ميکند. دوستاني که افتخارميکند با آنها دوست است.) لباسم بايد اتو داشته باشد. سعي ميکنم خودم اتو کنم، ولي خانمم پيشدستي کرده و خودش اتو ميکند. مجرد هم که بودم، لباسم بايد اتوي کامل داشت. در انتخاب لباسها، جنس، زيبايي، قيمت و نيازي که به آن دارم، خيلي مهم است. لباس اسپرت هم دارم: يک جفت کتاني خوب مارکدار، شلوار کتان و يک تيشرت آستين کوتاه. به قول بچهها، سِت است. تازگيها، خانمم يک تيشرت آستين بلند قشنگ هم برايم خريده است. يك رابطه خوب من رابطة خوب و زيبايي با همسرم دارم. براي خداحافظي، ده دقيقهاي وقت ميگذارم. برنامة روز را با هم چک ميکنيم. بابت خريد منزل هم، موقع برگشتن زنگ ميزنم و ميپرسم. اگر جايي که کار دارم، مترو خور باشد، سوار مترو ميشوم. باور کنيد ماشين ندارم. يعني شرايطاش را ندارم. خلاصه سوار تاکسي ميشوم و ميروم به دانشگاه يا سر کارهاي خاصي که دارم. داخل تاکسي هم بعضي وقتها، مردم بحثهاي سياسي راه مياندازند. سعي ميکنم فقط شنوندة خوبي باشم. سعي ميکنم اين کدها را خوب بگيرم و کنار چيزهاي ديگر بگذارم و تحليل کنم. خيليهايش تخلية رواني است. خيليهايش را هم قبول دارم. جلسه به شرط كلهپاچه کار اينجا، مشخص است. طبق برنامة روزانهمان تعريف ميشود. جلساتي داريم که بايد در آنها حضور داشته باشم. جلسات، صرفا براي تصميمگيرياند. من مسؤول سازمان دانشجويان حزب هستم. بنابراين قسمت اجرايي ما، بخش دانشجويي است. رتق و فتق امور دانشجويان عضو و غير عضو. ما در 30 استان، نماينده داريم. بيشتر شهرستانها هم شورا دارند. بايد کارهايي را که ميخواهيم، انجام دهند، ارتباطهاي لازم را بگيرند، هماهنگيهاي لازم را داشته باشند و... به طور خلاصه، براي هدفهاي سياسياي که داريم، سعي ميکنيم نيروها را سازماندهي کنيم. اگر متوسط حضورمان را بخواهيم حساب کنيم، روزانه 4-3 ساعتي ميشود. اينجا وقت خالي هم داريم. البته در و ديوار را تماشا نميکنيم، بلکه برنامههايمان را چک ميکنيم. با هم بحث ميکنيم. جلسات ما هم جلسات شادي است، با هم ميگوييم و ميخنديم. جايتان خالي، چند روز پيش رفتيم کله پاچه بخريم، شلوغ بود. اصولا بعضي جلسات را که بايد صبح برگزار کنيم، دوستان براي حضورشان شرط ميگذارند؛ کلهپاچه. يک باني پيدا ميکنيم و ميفرستيماش براي خريد. 6 صبح، واقعا نميشود جلسه راخشكوخالي برگزار کرد. مجبوريم به کله پاچه بندش کنيم که بچهها براي بحث، انرژي داشته باشند. مسيج بازي هم ميکنيم. بگذاريد آخرين مسيج دريافتيام را برايتان بخوانم: هر وقت آب مينوشي، ميگويي ياحسين؛ در ماه رمضان که آب ميبيني و نمينوشي، بگو يا ابوالفضل. تفريح: پيادهروي بهترين تفريح ما، پيادهروي است. با خانمم به قصد پيادهروي ميرويم بيرون. يعني پيادهروي ميکنيم، به خاطر خود پيادهروي. سينما هم ميرويم. آخرين فيلميکه ديدهام، ابراهيم خليلالله بود. دو روز در هفته هم خانة مادرمان ميرويم. بعضي وقتها هم خانة عمو و بقية فکوفاميل.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 225]
صفحات پیشنهادی
پلهپله تا پشت بام!
پلهپله تا پشت بام!-همشهری-جوانها كمكم دارند به فعاليتهاي سازمان يافته سياسي علاقه نشان ميدهند. بعضي از آنها حتي به درجات خوبي هم رسيدهاند مثلا عضويت در شوراي ...
پلهپله تا پشت بام!-همشهری-جوانها كمكم دارند به فعاليتهاي سازمان يافته سياسي علاقه نشان ميدهند. بعضي از آنها حتي به درجات خوبي هم رسيدهاند مثلا عضويت در شوراي ...
اگر با دیگرانش بود میلی، چرا...؟!
vazeh.com 05:45:31 07:14:40 12:13:30 17:11:00 17:31:27 0:8 مانده تا طلوع خورشید .... چون ابتداییترین نوع شهرنشینی را در ماسوله میبینیم كه پشتبام خانه پایینی حیاط ... ما آمدیم تپهای پیدا كردیم و آن را پلهپله برش دادیم، خود این كار ۲ ماه زمان برد.
vazeh.com 05:45:31 07:14:40 12:13:30 17:11:00 17:31:27 0:8 مانده تا طلوع خورشید .... چون ابتداییترین نوع شهرنشینی را در ماسوله میبینیم كه پشتبام خانه پایینی حیاط ... ما آمدیم تپهای پیدا كردیم و آن را پلهپله برش دادیم، خود این كار ۲ ماه زمان برد.
-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها