تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زبان، درنده اى است كه اگر رها شود، گاز مى گيرد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816347953




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خاطرات خواندنی تاج الملوک، همسر رضا شاه


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: تاریخ  - قسمت هایی از خاطرات تاج الملوک را در مورد محمدرضاپهلوی و اطرافیان او برگرفته از کتاب خاطرات وی را می خوانید. یک بار موقعی که رزم آرا برای اخلال در سلطنت محمدرضا نقشه چینی می کرد. خواب هایی می دید که به محمدرضا گفتم من می ترسم یک رضاخان پیدا شود و همان کاری را که پدرت با احمدشاه کرد با تو بکند! یادم هست که محمدرضا خندید و گفت: نه رزم آرا رضاشاه است و نه من احمدشاه! اما این پیش بینی من درست از آب درآمد و بالاخره کلک سلطنت پهلوی را کندند! خوب شما ببینید چطور اسداله علم با کمال شهامت به محمدرضا می گفت که مشیر و مشاور دولت فخیمه انگلستان است. علم از ملکه انگلستان لقب اشرافی لرد و سر گرفته بود و خلاصه لقبی در انگلستان نبود که به او نداده باشند! یک پدر سوخته دیگری بود به نام شاپور جی که با پررویی به محمدرضا می گفت من قبل از این که تبعه ایران باشم نوکر ملکه انگلستان هستم! ما از امثال این آدمها که جاسوس و نوکر آشکار و یا پنهان انگلیسی ها و امریکایی ها بودند دور و برمان زیاد داشتیم. گاهی به محمدرضا می گفتم چرا با علم به این که می دانی این پدرسوخته ها نوکر اجنبی هستند آنها را اخراج نمی کنی؟ محمدرضا می گفت: چه فایده ای بر اخراج آنها مترتب است؟ اینها را اخراج کنم ده ها نفر دیگر را اطرافم قرار می دهند. بگذارید اینها باشند تا خیال دولتهای خارجی از حسن انجام امور در ایران راحت باشد! امریکا برای دادن کمک های اقتصادی شرط می گذاشت که باید فلان شخص بشود رئیس سازمان برنامه و بودجه . اصلاً خدمت شما عرض کنم که این سازمان برنامه و بودجه در ایران وجود نداشت و آمریکایی ها آن را درست کردند. مثلاً ارتش ایران احتیاج به توپ و تانک داشت. می گفتند می دهم به شرط آن که فلان کس بشود رئیس ستاد ارتش. همه این امرای ارتش و رجال سیاسی مملکت با خارجی ها زد و بند داشتند واصلاً بعضی از آنها مثل جمشید آموزگار تبعه آمریکا بودند! بله! خیلی ها نمی دانند که بسیاری از این آقایان تبعه آمریکا یا انگلستان و به اصطلاح معروف دوملیتی بودند. گاهی اوقات بعضی اشخاص که به ما وفادار بودند، می آمدند واطلاع می دادند که هر شب در منزل سفیر آمریکا یا سفیر انگلستان یا فلان کشور خارجی جلسه است و آقایان وزرا و امرای ارتش با سفیر کبیر آمریکا یا انگلیس مشاوره و رایزنی می کنند و خط و ربط می دهند و خط و ربط می گیرند! ساواک هم هر روز صبح اول وقت گزارش این ملاقات ها را روی میز کار محمدرضا می گذاشت.   یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت: مادرجان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده اند ویتنام. آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکایی ها... هر وقت احتیاج پیدا می کردند... برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام از هواپیماها و یدکی های ما استفاده می کردند. حالا بماند که چقدر سوخت مجانی می زدند و اصلاً کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتی هایشان را از ایران می بردند. همین آقای ارتشبد نعمت الله نصیری که ما به او می گفتیم نعمت خرگردن. او گردنی کلفت مثل خر داشت! می آمد خدمت محمدرضا و گاهی من هم در این ملاقات ها بودم. می گفت امریکایی ها فلان پرونده و فلان اطلاعات را خواسته اند! محمدرضا می گفت بدهید!  فوزیه، عروس مصریفوزیه با آن که در یک خانواده سلطنتی بزرگ شده بود. قدری امل بود و حاضر نمی شد با میهمانان محمدرضا برقصد. خلاصه کلام این که این ازدواج اجباری بود. رضا اجبار کرده بود محمدرضا با یک شاهزاده مصری ازدواج کند و ملک فاروق پادشاه مصر هم خواهرش را مجبور به ازدواج با ولیعهد ایران کرده بود و هر دو از این ازدواج ناراضی بودند. /6262




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 538]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن