واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: اينجانب علي اکبر فيض معروف به علي مشکيني در سال 1300 هجري شمسي در دهي از دهات بلوک مشکين چشم به جهان گشودم. در اوائل زمان کودکي قريب چهار سال در نجف اشرف که پدرم براي تحصيل علوم ديني در آنجا اقامت داشت به مکتب رفتم و سپس همراه پدر به وطن بازگشته و مقداري از علوم ديني را نزد والد خويش تحصيل نمودم. در همان ايام پدر را از دست داده و براي توصيه اکيد آن مرحوم نسبت به اشتغال به علوم ديني به شهرستان اردبيل که در حدود ده فرسخ است پياده همراه کارواني در دو روز سفر کردم. چندماهي در آنجا مشغول فراگرفتن علم صرف و نحو شده، در آن اوان به زيارت عالمي متقي موفق شدم. وي از ميان کشته شدگان و زخميان مسجد گوهر شاد مشهد که به دست ديکتاتور ايران رضاخان پهلوي انجام شد، نجات يافته بود. همراه او با رفيق ديگري از طلاب اردبيل به سوي شهرستان قم بقصد ادامه تحصيل حرکت کردم. چند سال از حيات منحوس رضاخان را در قم درک کردم و همانند ساير طلاب در زير فشار و اختناق و ترس از سربازي بردن و متفرق کردن طلاب در مدرسه فيضيه مشغول تحصيل شدم، تا آنگاه که سايه شوم پهلوي از سر ملت ايران زائل شد و چند صباحي فرجه اي براي تحصيل بدست آمد. درآن اوقات، مدتي به مجلس بحث مرحوم آيت الله حجت کوه کمره اي و پس از او به درس خارج مرحوم آيت الله بروجردي و آيت الله محقق داماد حاضر شدم. رفته رفته دوران قدرت و ديکتاتوري محمدرضا پهلوي دوم فرا رسيد. [محمدرضا شاه] تا هنگامي که مرحوم آيت الله بروجردي زنده بود، مبارزه با اسلام را به طور واضح و علنا جرات نمي کرد، لکن طبق دستور اربابش از هرنوع دشمني با اصول و فروع اسلام و از بين بردن احکام و قوانين آن و به فحشا و منکر کشيدن جامعه ايراني کوتاهي نداشت و پس از رحلت مرحوم بروجردي، حملات پهلوي آمريکايي بر حوزه ها و روحانيت به منظور ريشه کن کردن احکام اسلام و روحانيت و تبديل ملت اسلامي ايران به ملت بي مکتب و غربي شدت يافت و علني شد و آنچنان خفقان و رعب در ملت مظلوم ايران و بويژه متدينين بوسيله سازمان امنيت منحوسش ايجاد کرد که احدي را ياراي نفس کشيدن نبود. در چنين زماني که سلطه يزيدي همه جا را فرا گرفته بود، نداي حسين زمانه از گوشه قم برخاست و مبارزات سرد و گاهي گرم شدت يافت. آري سخنان رساي آيت الله العظمي امام خميني مدظله العالي و بيان قلمش همانند تيرها و گلوله ها بسوي پهلوي دوم و اقمار آمريکاييش شليک شد . آنها که خودشان را از طرف حوزه قم بي مزاحم مي پنداشتند ناگهان ديدند که از ناحيه روحانيت به تعبير امام امت چيزهايي به چشم و به گوش و به دهن مي خورد. در اين زمينه، سخن از همراهي و همرزمي عده اي ديگر از مراجع و مجتهدين حوزه هاي علميه قم و نجف و ساير جاها نيز بايد فراموش نشود و بالجمله طلاب محترم حوزه ها به پيروي از حرکت و نهضت امام امت در مقابل يزيد زمان مبارزات را علني و صحنه جنگ را داغ نمودند و از آن زمان که قريب بيست سال پيش بود تا پيروزي انقلاب عظيم اسلامي ايران از دستگاه پهلوي آمريکايي چه ظلم ها که نديديم و چه رنج ها و فشارها که نکشيديم و چه خون دل ها در خلال اين مبارزات که نخورديم. اينجانب چندين بار در زندان ساواک قم و شهرباني زنداني شدم و در پي جلسات مخفي که مرتبا در قم و به منظور تبادل نظر در زمينه به اجرا گذاردن منويات و يا دستورات امام امت انجام مي شد، تحت تعقيب قرار گرفته و قريب چهار ماه در تهران متواري شدم و با اسم مستعاري با دوستان تماس داشتم. لکن اغلب دوستان همرزمم دستگير و به زندان قصر و اوين رهسپار شدند. در ايام متواري چندين بار از طرف مرحوم آيت الله طالقاني که ايشان نيز زنداني بودند پيام رسيد که علني شو تا دستگيرت کنند چه آنکه زندان بهتر از آن حال است و اغلب دوستان و جوانان مسئول و متعهد را در زندان حداقل از دور زيارت مي کني، لکن من برحسب علاقه شديدي که به مطالعه و تاليف داشتم، و مي ترسيدم در زندان وسايل کارم فراهم نشود، علني نشدم و بدين منظور در ايام متواري و تبعيد موفق به تاليف چندين کتاب شده و بالجمله پس از چهار ماه ايران را جاي اقامت نديده و روزي در ايستگاه قطار حاضر شده و بقصد خرمشهر و سپس عراق سوار قطار شدم. يکي از برادران روحاني که مطلع از وضع من بود آن روز من را بدرقه کرده و از وضع من که چندين ماه از بچه هايم اطلاع نداشتم و به سفر خارج عازم، متاثر شده اشکش جاري شد لکن من چندان متاثر نبودم چه آنکه از دنياي بي مهر و پر عناد جز اين را سراغ و توقع نداشتم . به هر حال در نجف اشرف قريب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده اي از مراجع و درس امام امت بهره مند شدم. ضعف مزاج و هواي گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزير به قم برگشته در روز اول که برخي از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم. از من التزام گرفتند بايد در مدت 48 ساعت از قم بيرون روي اگر خود رفتي انتخاب محل در اختيار تو و گرنه ما خواهيم فرستاد. فرداي آن روز بسوي مشهد مقدس حرکت کرده و قريب 15 ماه در حوزه مشهد مشغول تدريس شدم و باز به حوزه قم برگشتم و در جلسات مخفيانه که کيفيت پخش و ابلاغ اوامر و سخنان امام مورد بررسي قرار مي گرفت، شرکت نمودم و مدتي بدين منوال گذشت و در تنظيم اعلاميه ها و نشريه هايي که عليه رژيم ديکتاتور پهلوي صادر و پخش مي شد در عداد دوستان متعهد حوزه شرکت داشته و با امضا و غيره کمک مي کردم. بهر حال پس از مدتي وجود اين عده از روحانيان مسئول و متعهد در حوزه علميه براي دستگاه قابل تحمل نشد و حکم تبعيدي قريب 27 نفر از فضلا و مدرسين حوزه که طبق نظر ساواک عاملين تخريب و خرابکار معرفي مي شدند صادر شد. من نيز محکوم به 3 سال تبعيد شدم. تصادفاً در زمان صدور حکم من به لحاظ تعطيلي تابستان چند صباحي به زادگاه اصليم مشکين شهر سفر کرده و در خانه گليني در روستاي خود به ديدار ارحام نائل بودم اما جوانکي وارد اتاق شد و گفت چند جمله اي در بيرون اطاق به شما عرض دارم. از اطاق بيرون آمدن همان و خود را در محاصره عده اي ساواکي ديدن همان. من را در لندروري سوار کرده و با شتاب تمام به اردبيل آوردند در اطاق ساواک دو نفر سرباز نظامي با دستبند دور مرا گرفتند. رييس ساواک اجاز دستبند نداد ولي من را به دست آن دو سپرد که در ساواک قم تحويل دهند و قبض رسيد بياورند. بلافاصله در اوايل روز سوار ماشين کرده نزديک نيمه شب در شهر قم پياده کرده تحويل ساواک دادند. از آنجه به طرف شهرباني فرستاده شدم و پس از سوالاتي برگه رسمي تبعيدي يعني نامه عملم را به دست چپم داده بطرف ماهان کرمان روانه نمودند و به شما چه بگويم مرا دست به دست فروختند و خريدند در مدت دو روز و يک شب پس از پيمودن 300 فرسنگ راه تحويل آخرين مشتري يعني پاسگاه بخش ماهان دادند. يکسال در آنجا تحت مراقبت بودم در آن محيط زمينه را مقتضي ديده و بناء اقامه نماز جمعه را نهادم. رفته رفته اجتماع زياد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانيد. روزي نزديک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا سوار ماشينم کرده بسوي کرمان و از آنجا بسوي شهرستان گلپايگان روانه نمودند و بچه ها در ماهان ماندند. ناگفته نماند که در ماهان مشمول الطاف و محبت عده زيادي از روحانيان محترم کرمان و اطراف آن قرار گرفتم و حال هم از آنها تشکر دارم و بالجمله يک سال هم در گلپايگان تحت مراقبت شديدتر از ماهان بودم. نماز جماعتم را تعطيل کردند، بناچار در خانه اي مشغول تدريس تفسير قرآن براي معلمان و دبيران آن شهر شدم. ضمناً احسان و نيکيهايي که مرحوم حجت الاسلام و المسلمين محمدي گلپايگاني درباره ام نمودند فراموش نمي شود. پس از يک سال دوباره محکوم به تغيير محل شدم و ناگهان ما را سوار ماشين کرده از اصفهان و قم و سپس مشهد مقدس به شهرستان کاشمر منتقل نمودند و يک سال هم در آنجا تحت مراقبت شديدتر از قبلش قرار گرفتم. اين بار در هر مسجدي که چند روز شروع به نماز مي کردم بسراغم آمده نمازم را تعطيل مي نمودند و حتي در گوشه مدرسه اي که توقف داشتم اجازه نماز جماعت ندادند و گاهي در مدارس آنجا در تاريکي نماز جماعت مي خوانديم و چندين بار رييس شهرباني مرا تهديد نمود که عاقبت کارت وخيم خواهد بود. ما هم حرفش را از گوشي به گوش ديگر تحويل داده مشغول کار بوديم و اگر چنانچه مورد عنايت برخي از علما آنجا قرار نگرفتم مشمول محبت و الطاف خالصانه طلاب محترم و مردم شريف آن سامان شدم و در تمام اين دوران زمينه قيام را در روحيه مردم بواسطه اظهار محبتي که از آنها نسبت به يک طلبه قم صادر مي شد اميدوار کننده مي ديدم و بالاخره پس از تمام شدن مدت تبعيدي رسماً در ميدان مبارزه افتاديم و تا زمان پيروزي انقلاب ما نيز هماره اوقات با جنگ و گريز و نبرد سرد و گرم و مبادله آتش ميان مسلسل و تفنگ با کاغذ و قلم در ميدان قم و پس از آن در همه شهرستان ها با ساير رزمندگان راه اسلام عليه کفر در حد قدرت خويش شرکت کرديم تا آنگاه که الطاف حق شامل حال ايرانيان شد و رهبري پيامبر گونه امام امت آنها را از ذلت و اسارت ابر قدرتها نجات داد و انقلاب پيروز شد. قصه ها مفصل است و اگر از الطاف غيبي الهي در اين مدت طولاني و کمک و نصرت ذات اقدسش به طلاب محترم و ساير مستضعفان سخن بگويم کتابي مفصل بايد نگاشته شود. ک/1 /380/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 282]