محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826190058
مأمورم سلام امام را برسانم
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مأمورم سلام امام را برسانم
سه روز با رهبر، به روايت حاج اصغر شريفيرادبعثيها ارتفاعات مشرف به مهران را گرفته بودند و هر زمان که ميخواستند شهر را دور ميزدند، اما داخل شهر نميماندند. از لحاظ استراتژيکي به ضررشان بود، چرا که هر آن امکان داشت که نيروهاي ايراني زمينگيرشان کنند سال 1360 بود بنيصدر با آگاهي کامل از موضوع، قصد داشت با شانتاژ تبليغاتي، يک مانور سياسي را طرحريزي کند، به اين صورت که به دهلران بيايد و اين خبر با پوشش گسترده صدا وسيما انعکاس يابد که با حضور فرمانده کل قوا، دهلران آزاد شد. برنامهريزيها انجام شده بود. زماني پيش تا کليد خوردن بازي جديد بنيصدر باقي نبود که آقا (مقام معظم رهبري) اعلام کردند که به ايلام ميآيم. آن زمان آقا نماينده امام در شوراي عالي دفاع بودند. آقا ميخواستند به دهلران بيايند و گزارشي از حضور عراقيها را در شهر ارائه بدهند تا به اين صورت، بهانه از دست بنيصدر گرفته شود. آقا آمدند آن زمان من قائم مقام سپاه ايلام بودم. آيتالله حيدري، بنده و فرمانده سپاه و چند نفر از محافظهاي آقا همراه ايشان بوديم. مرحوم آيتالله حيدري، يکي از شخصيتهاي بارز و تاثيرگذار در جبهههاي غرب بودند و هميشه هم در خط مقدم جبهه حضور داشتند. ايشان هم فرمانده جبهه و هم مسئول سياسي استان بودند. حقيقتا همه کاره استان بودند. ايشان چيزي قريب به هشت ماه را کاملا در جبهه بودند تا اينکه به فرمان امام به پشت جبهه آمدند و پشتيباني مردمي را راهاندازي کردند. مرحوم آيتالله حيدري بنيانگذار پشتيباني جبهه و جنگ در کشور بودند. آن سالها زماني که جاده اصلي خوزستان بسته بود، از طريق ايلام به آنجا امکانات ميرفت.آقا سه روز در استان ايلام بودند. در طول اين سه روز ما همراهشان بوديم. روز اول رفتيم دهلران و عين خوش و تا نزديکيهاي فکه رفتيم. روز دوم آمديم به آبدانان (يکي از شهرستانهاي استان ايلام) که در آنجا يک سايت نظامي قرار داشت که مورد تهديد بود و بعد رفتيم ميمک. يک روز هم در ايلام بوديم.ما در طول اين سه روز عکسهاي زيادي با آقا گرفتيم. از جمله يک عکس که درون بالگرد گرفتيم. آن سال در سپاه دوربينهاي هشت ميليمتري داشتيم. من ده حلقه فيلم از آقا عکس گرفتم. آقا در بازديد از منطقه تا نقطه صفر مرزي جلو ميرفتند، تا کنار ديدهبان. فيلمهايي را که گرفته بودم براي ستاد مرکزي سپاه فرستادم اما بعدها هر چقدر پيگيري کردم، نتوانستم نشاني از آنها به دست بياورم. به گمانم طرفداران بنيصدر به فيلمها دسترسي پيدا کردند و آنها را از بين برده بودند.آقا در آمدن به دهلران، اهدافي را دنبال ميکردند از جمله اينکه بنيصدر از جبهههاي دهلران استفاده سياسي نکند به قول آقا، بنيصدر هر جايي که ميرفت، نيم ساعت بعد شهر را ميگرفتند! منطقه دهلران نيز به گونهاي بود که عراقيها به راحتي ميتوانستند داخل شهر بيايند؛ چرا که ارتفاعات در دست آنها بود و بارها شده بود که با تانک و نفربر از فراز ارتفاعات به داخل شهر سرازير ميشدند زمان بازديد از دهلران، آقا وارد منطقهاي شدند به اسم بيات. نقطه مقابل اين منطقه در دست عراقيها بود. آقا تا کنار ديدهبان ارتش رفت و نشست. اين خبر از طريق صدا و سيما پخش شد و بدينترتيب بهانه از دست بنيصدر به طور کامل گرفته شد و ديگر نتوانست از اين حربه استفاده کند که: من دهلران را آزاد کردم. آقا در جلساتي که در اتاقهاي جنگ تيپها و لشگرها داير ميشد، شرکت ميکردند و گفتها و توصيههاي ايشان بسيار تاثيرگذار بود. آقا هر جايي ميرفتند، بعضيها ميگفتند: اگر ميخواهيد ما بجنگيم به ما امکانات بدهيد. آقا هم صادقانه ميفرمودند: «نداريم و به ما هم نميدهند! ما بايد با امکانات موجود بجنگيم.» يک نفر رو کرد به آقا و گفت: «آقا، تانک با تانک ميتواند بجنگد، نفر با تانک نمي جنگد» ايشان در جواب فرمودند: «نفر با تانک ميتواند بجنگد، يک آرپيجي ميتواند يک تانک را بزند و از کار بيندازد. ما بايد در اين قسمت سرمايهگذاري کنيم. شما بايد از سربازها و نيروهاي کادر، گروههاي شبه چريکي درست کنيد که بروند و به عراقيها ضربه بزنند و بر گردند» اولينبار بود که اين جملات را ميشنيدم. آقا فرمودند: «اين وضعيت جنگ در همين حد ادامه خواهد داشت و ما ناچاريم به دنبال جنگ فرسايشي با عراق باشيم. بهترين راه براي ضربه زدن، اين گروههاي شبه چريکي است.» آقا اين صحبتها در جلسهاي در اتاق جنگ پشت جبهه دهلران فرمودند.
فروردين ماه سال 60 بود. آقاي مهندس حداد عادل (برادر رئيس اسبق مجلس شوراي اسلامي) نيز همراه ما بود. در مسير بازديد به جايي رسيديم که بسيار منظره زيبايي داشت. نزديک ظهر بود. آقا فرمودند: نماز را همينجا بخوانيم. آقاي حداد عادل دراز کشيد و رو کرد به آقا و گفت: «من خيلي دلم ميخواهد اينجا شهيد بشوم!»در مسير بازگشت از دهلران، از مقر لشکر با ماشين فرمانده لشکر به سمت ايلام به راه افتاديم. جاسوسان محلي به عراقيها خبر داده بودند که ماشين ما وارد شهر شده است، آن موقع رفت و آمد سپاهيها به داخل شهر مشکلي نداشت. خبر داده بودند که نماينده امام به دهلران آمده است. يک لحظه ديدم نفربرهاي عراقي از فراز ارتفاعات با سرعت تمام به سمت ما حرکت ميکنند. راننده هول شده بود. او پشت فرمان بود و آقا کنار دستش نشسته بودند. من و فرمانده سپاه هم پشت ماشين نشسته بوديم. راننده با سرعت عجيبي ميرفت. آقا دستي بر روي شانهاش زد و فرمودند: يک لحظه صبر کن، گفت: آقا، دارن ميان. آقا فرمودند: يک لحظه من کارت دارم. اين بنده خدا به آقا تندي کرد و دستش را عقب کشيد آقا بار ديگر به او گفت: «نگاه کن، اگر مقدر باشد که ما کشته شويم، کشته ميشويم. شما با حوصله و يواش برو، ما ميرسيم. شما يقين داشته باش اينها به ما نميرسند» او چند لحظهاي را آرام کرد، اما وقتي گرد و خاک نفربرهاي عراقي را ديد، دوباره پايش را روي پدال گاز گذاشت و به سرعت حرکت کرد. آقا مثل پدري که با بچهاش صحبت ميکرد، رو کرد به راننده (البته ايشان پيرمرد بود) و گفت: «شما يواش برو. من تضمين ميدهم که اينها به ما نخواهند رسيد.» اين نفربرها طوري حمله کرده بودند که من خودم ترسيده بودم. پيش خودمان ميگفتيم چرا آقا نميگذارد اين راننده تند برود. الان است که نفربرها به ما برسند ما آن زمان آقا را کلا نميشناختيم. تنها ايشان را به عنوان يار امام ميشناختيم. صحنه بسيار عجيبي بود تانکها و نفربرهاي عراقي از سه طرف به ما نزديک ميشدند. داشتند ما را قيچي ميکردند. اما آقا با آرامش و طمانينه نشسته بودند. آخرش همانطوري شد که آقا فرموده بودند و تانکها و نفربرها به ما نرسيدند و ما توانستيم از دهلران بيرون بياييم. پس از پيمودن مسافتي، آقا فرمودند که يکجا نگه داريم. بعد رو کردند به راننده و پرسيدند: «آقا، شما سيگاري هستيد؟» گفت: آره آقا گفتند: «سيگاري بکشيد» آقا از ماشين پياده شدند و چند جملهاي براي ما صحبت کردند. ابتدا آيهاي از قرآن را تلاوت کردند و گفتند: «ما اعتقاد داريم که اگر قرار باشد بميريم، ميميريم. حالا يا اينجا تصادف ميکنيم، يا به دست عراقيها کشته ميشويم. اما اگر قرار نباشد بميريم، اگر عراقيها جلو راه را هم ببندند، ما نميميريم.»سه روزي که خدمت آقا بوديم، ايشان حالت خاصي نسبت به ارتشيها داشتند و خيلي نسبت به آنها اظهار محبت ميکردند. ارتشيها فکر ميکردند که انقلاب آنها را قبول ندارد، توجهات خاص و نحوه برخورد توام با محبت آقا در تغيير اين نگرش نقش بسياري داشت. آقا در خطاب کردن آنها بسيار مراعات ميکردند و با احترام و محبت ميفرمودند: جناب سرهنگ بفرماييد. اما در برخورد با بچههاي سپاه بسيار جدي بودند روز اول آقا ايلام بودند. بعدازظهر همان روز بچهها براي گرفتن شام صف کشيده بودند فرمانده سپاه به آقا گفت: شما بفرماييد داخل، نماز تازه تمام شده بود. آقا فرمودند: «نه، ميخواهم با بچهها غذا بخورم» و داخل صف رفتند، آقا لباس نظامي پوشيده بودند و در ميان صف مثل ديگر بچهها منتظر شدند تا نوبتشان برسد. آقا از فرمانده سپاه پرسيدند: شما به اينها چه ميدهيد؟ فرمانده گفت: سيبزميني و گوجه. آقا فرمود: «شما سيبزميني و گوجه ميدهيد و ميخواهيد براي شما بجنگند اين کارها را نکنيد!» صحبتهاي آقا بسيار تاثيرگذار بود از آن روز به بعد تا مدتها غذا سپاه بسيار خوب بود. دهلران که بوديم موقع ظهر غذا که آوردند يک دوغ سردي هم سر سفره گذاشتند آقا فرمودند: «نيروها هم از اين نوع ميخورند.» گفت: لازم نيست آنها بخورند، آقا پرسيدند: چرا؟ گفت: اينها فردا ميروند به خانههايشان و آنجا هر چه بخواهند ميخورند، اما من اينجا بايد زندگي کنم. من به اين دوغ نياز دارم. آقا فرمود: «شما اگر از اين دوغ به نيروها بدهيد ضرر نميکنيد اين نيرويي که دوغ را براي شما آورد، اگر ببيند شما دوغ ميخوريد و آنها نميخورند، نسبت به شما آن محبت کافي را نخواهد داشت!»آقا هر جا که ميرفتيم، ميرفت قاطي بچهها ميشد در جبهه دهلران، پايگاهها خيلي از هم دور هستند ايشان تکتک پايگاهها را ميرفت و با سربازها گرم مي گرفت و با آنها شوخي ميکرد. هر جا لازم بود با سربازها عکس ميگرفت و ميگفت: آدرس بدهيد تا برايتان پست کنم. ايشان با سربازها خيلي با محبت بودند اين حرکت آقا براي فرماندهان ارتش قابل هضم نبود؛ چرا که ديسيپلين نظامي اجازه چنين کاري به آنها نميداد از حرفها و کنايههاي فرماندهان ميشد فهميد که نسبت به اين موضوع نگراناند. به آقا ميگفتند: آقا، شما لازم نيست به تمام پايگاهها سر بزنيد وقت شما خيلي گرانبهاست. اگر شما در جلساتي که برگزار ميشود، حضور داشته باشيد، کافي است. آقا ميفرمودند: «من مامورم سلام امام را به اين بچهها برسانم.» و به اين ترتيب با وجودي که دهلران هواي بسيار گرمي داشت و ماشين ما جيپ ارتشي بود که کولر و وسيله سرماسازي نداشت، آقا به تمامي پايگاهها سر زدند هر کسي مشکلي داشت با محبت سعي ميکرد هر چه در توانش است در جهت رفع آن مشکل انجام دهد نميگفت بنويسيد، بعدا رسيدگي ميکنم (چيزهايي که الان معمولا ميگويند) ميايستاد و دقيقا گوش ميداد در مسيري که از دهلران به آدانان ميآمديم، سربازي نزد آقا آمد و گفت: مشکل مال دارم. آقا رو کرد به آيتالله حيدري و گفت: «من الان پولي همراهم نيست. شما به ايشان بدهيد، من برايتان ميفرستم.» در مسيري که ميآمديم، ميفرمودند: از عشاير مقداري نان و دوغ بگيريد و تاکيد مي کردند که حتما بخريد و پولش را بدهيد دو سه مورد نان و دوغ خورديم؛ چون غذايي همراه خودمان نميبرديم.به آبدانان که رسيديم به پايگاه هوايي رفتيم. پايگاه منطقه مسکوني هم داشت. آقا خواستند نماز جماعت مغرب و عشا را با پرسنل بخوانند همه که جمع شدند، آقا رو کرد به آنها و گفت: خانمهايتان کجا هستند؟گفتند: اينجا محيط نظامي است، خانه هستند آقا فرمودند: بگوييد خانمهايتان هم بيايند و در نماز جماعت شرکت کنند حدود 45 دقيقه آقا نماز جماعت را به تاخير انداختند تا اينکه خانمها آمدند و يک صف پشت سر آقايان تشکيل دادند و نماز خواندند بعد از نماز آقا چند دقيقهاي صحبت کردند و فرمودند: «ميخواهم با خانمها جلسهاي داشته باشم.» آقا نيم ساعت براي خانمها خصوصي صحبت کردند بعد از پايان جلسه دوباره آمدند پيش پرسنل و فرمودند: «خانمهايي که اينجا ميآيند، نه تفريحي دارند، نه رفاهي و نه مشغوليتي، شما حداقل اينجا به کار مشغوليد اما اينها ايثار ميکنند» آقا فرمودند: «يک برنامه براي خانمها بگذاريد» بعد از صحبتهاي آقا کمپوت آناناس آوردند آقا فرمودند: «يک سري هم براي خانمها ببريد.» آقا موقع نماز که ميشد چند نوبت مرحوم آيتالله حيدري را جلو فرستادند تا نماز بخوانند خيلي اصرار ميکردند که آيتالله حيدري نماز را اقامه کنند من تنها دو جا ديدم که ايشان براي امامت جماعت به کسي اصرار ميکنند: يکي در شوراي نگهبان به آيتالله جنتي اصرار ميکردند و ديگري آيتالله حيدري، ايشان آدم وارستهاي بودن قبول نميکردند، اما آقا با اصرار ايشان را جلو ميانداختند.روزهاي اولي که با آقا بوديم فکر ميکرديم ايشان تنها يک شخصيت سياسي است؛ يک روحاني سياسي، اما هر چه بيشتر با ايشان بوديم بر ذهنيات خود خط بطلان ميکشيديم. ايشان با فرماندههان ارتش بسيار مسلط صحبت ميکردند. آن موقع آقا جايگاه سياسي خاصي نداشتند تا فرماندهان ارتش بخواهند مراعات ايشان را بکنند، ايشان خيلي رک با آقا صحبت ميکردند و آنجاي که با نظريات آقا مخالف بودند، صريح ميگفتند قبول نداريم. اما آقا که استدلال ميآوردند، تسليم ميشدند براي نمونه ايشان زماني که درباره جنگ پارتيزاني صحبت ميکردند ميفرمودند: «ما رفتيم تانک بخريم، تجهيزات بخريم، اما به ما نميفروشند تجهيزات فعلي را هم نميتوانيم يکباره به صحنه بياوريم. ناچاريم اينها را بگذاريم تا در موقع لزوم از آنها استفاده کنيم. در نتيجه بايد به دنبال تجهيزات ضد زره برويم.»من اولينبار بود که اين اصطلاح را و آن هم از زبان ايشان ميشنيدم. ايشان فرمودند: «تجهيزات ضد زره هم هزينه کمتري دارد و هم سهلالوصولتر است و هم به اندازه کافي در اختيار داريم. آموزش زيادي هم نياز ندارد اما اگر کسي بخواهد با تانک کار کند، بايد آموزشهاي زيادي ببيند بايد پشت جبهه برود و آنجا آموزش ببيند، اما براي کسي که بخواهد با آر.پي.جي کار کند يک دوره فشرده همينجا هم کافي است.» اين چيزي بود که ما و فرماندهان ارتش بعدا به آن رسيديم.اصغر فتاحي- علياصغر کاوياني
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 325]
صفحات پیشنهادی
مأمورم سلام امام را برسانم - اضافه به علاقمنديها
مأمورم سلام امام را برسانم-مأمورم سلام امام را برسانمسه روز با رهبر، به روايت حاج اصغر شريفيرادبعثيها ارتفاعات مشرف به مهران را گرفته بودند و هر زمان که ميخواستند ...
مأمورم سلام امام را برسانم-مأمورم سلام امام را برسانمسه روز با رهبر، به روايت حاج اصغر شريفيرادبعثيها ارتفاعات مشرف به مهران را گرفته بودند و هر زمان که ميخواستند ...
مأمورم سلام امام را برسانم - vazeh.com :: واضح پايگاه جامع ایرانیان
مأمورم سلام امام را برسانم نويسنده: اصغر فتاحي - علي اصغر کاوياني سه روز با رهبر، به روايت حاج اصغر شريفي رادبعثي ها ارتفاعات مشرف به مهران را گرفته بودند و هر ...
مأمورم سلام امام را برسانم نويسنده: اصغر فتاحي - علي اصغر کاوياني سه روز با رهبر، به روايت حاج اصغر شريفي رادبعثي ها ارتفاعات مشرف به مهران را گرفته بودند و هر ...
عکس : سلام اوبامایی
مأمورم سلام امام را برسانم. ... هر جا لازم بود با سربازها عکس مي گرفت و مي گفت: آدرس بدهيد تا برايتان پست کنم. ... هشدار دوباره اوباما به اسراییل در خصوص حمله به ایران ...
مأمورم سلام امام را برسانم. ... هر جا لازم بود با سربازها عکس مي گرفت و مي گفت: آدرس بدهيد تا برايتان پست کنم. ... هشدار دوباره اوباما به اسراییل در خصوص حمله به ایران ...
بهترین لحظه عمر امام از زبان امام
مأمورم سلام امام را برسانم بهترين راه براي ضربه زدن، اين گروههاي شبه چريکي است. ... خبر داده بودند که نماينده امام به دهلران آمده است. يک لحظه ديدم نفربرهاي عراقي از فراز ...
مأمورم سلام امام را برسانم بهترين راه براي ضربه زدن، اين گروههاي شبه چريکي است. ... خبر داده بودند که نماينده امام به دهلران آمده است. يک لحظه ديدم نفربرهاي عراقي از فراز ...
چرا رفتیم، چرا آمدیم
مأمورم سلام امام را برسانم از لحاظ استراتژيکي به ضررشان بود، چرا که هر آن امکان داشت که نيروهاي ايراني ... روز دوم آمديم به آبدانان (يکي از شهرستانهاي استان ايلام) که در ...
مأمورم سلام امام را برسانم از لحاظ استراتژيکي به ضررشان بود، چرا که هر آن امکان داشت که نيروهاي ايراني ... روز دوم آمديم به آبدانان (يکي از شهرستانهاي استان ايلام) که در ...
عکس : گره خوردن زبان این خانوم رو ببین
مأمورم سلام امام را برسانم زماني بيش تا کليد خوردن بازي جديد بني صدر باقي نبود که آقا (مقام معظم رهبري) اعلام کردند که به ايلام مي آيم. ... ما در طول اين سه روز عکس هاي ...
مأمورم سلام امام را برسانم زماني بيش تا کليد خوردن بازي جديد بني صدر باقي نبود که آقا (مقام معظم رهبري) اعلام کردند که به ايلام مي آيم. ... ما در طول اين سه روز عکس هاي ...
امام حسين(علیه السلام) در سخنان ياران
ظهر روز عاشورا وقتي امام حسين(علیه السلام) از نماز فارغ شد در سخنان كوتاهي ياران خود .... ولي قره گفت من مأمورم پاسخ پيام را به عمر سعد برسانم و بعد تصميم ميگيرم. .... أبيك؛ سلام بر تو اي ابا عبدالله گواهي ميدهم كه من در راه هدايت تو وپدرت مستدام هستم».
ظهر روز عاشورا وقتي امام حسين(علیه السلام) از نماز فارغ شد در سخنان كوتاهي ياران خود .... ولي قره گفت من مأمورم پاسخ پيام را به عمر سعد برسانم و بعد تصميم ميگيرم. .... أبيك؛ سلام بر تو اي ابا عبدالله گواهي ميدهم كه من در راه هدايت تو وپدرت مستدام هستم».
امام حسین در راه كربلا
11 ژانويه 2008 – امام حسین در راه كربلا-mahtabi11th January 2008, 06:37 AMامام حسین در راه ... می گوید فرزند مكرر در عالم رویا می بینم و می فهم كه از طرف خدا مامورم سر تو ... را به قتل برسانم ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم. ... حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی!
11 ژانويه 2008 – امام حسین در راه كربلا-mahtabi11th January 2008, 06:37 AMامام حسین در راه ... می گوید فرزند مكرر در عالم رویا می بینم و می فهم كه از طرف خدا مامورم سر تو ... را به قتل برسانم ولی عمر نپذیرفت و گفت: فعلاً چنین قصدی نداریم. ... حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی!
زندگی نامه و خاطراتی از سیّد الاسرای ایران (3)
امام خمینی با یک بسیج عمومی چندین هزار رزمنده از جان گذشته را در منطقه غرب ... جنگ آمده بود می گفت: - من مامورم سلام رئیس جمهور صدام حسین را به شما برسانم و شما از این ...
امام خمینی با یک بسیج عمومی چندین هزار رزمنده از جان گذشته را در منطقه غرب ... جنگ آمده بود می گفت: - من مامورم سلام رئیس جمهور صدام حسین را به شما برسانم و شما از این ...
مصلحان گمنام
مرحوم حضرت امام خمینی «رحمه الله علیه» در تحریر الوسیله می فرمایند: «این دو ..... و همين جمله بود كه مسير زندگي او را تغيير داد.13) سلام کردن کلید ارتباط است و راه را برای .... یا مامورم پیام امام زمانمان «علیه السلام» را به شما برسانم، یا مامور انجام وظیفه.3) ...
مرحوم حضرت امام خمینی «رحمه الله علیه» در تحریر الوسیله می فرمایند: «این دو ..... و همين جمله بود كه مسير زندگي او را تغيير داد.13) سلام کردن کلید ارتباط است و راه را برای .... یا مامورم پیام امام زمانمان «علیه السلام» را به شما برسانم، یا مامور انجام وظیفه.3) ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها