واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: "گناه" انفجار است!
اشاره:گناه را مي توان نوعي انحراف از مسير فطرت روح آدمي انگاشت. بي جهت نيست كه قرآن، از گناه تعبير به فجور ميكند چرا كه؛ انسان آنگاه كه دامن خويش را به گناه مي آلايد در حقيقت عليه سرشت پاك الهي خود طغيان كرده است. تفصيل بيشتر اين ماجرا را از زبان استاد مطهري ميشنويم.*******در آيه 5 سوره قيامت آمده: «بل يريد الانسان ليفجر امامه؛ (انکار معاد دليل موجهي ندارد)، بلکه انسان مي خواهد در آينده ي خود بدکاري کند».ريشه يابي کلمات ضمنا به روانشناسي ديني کمک مي کند، يعني به مفاهيم ديني يک مفهوم خاص روانشناسي ميدهد. ببينيد کارهاي بد را قرآن چه مي نامد؟ در يک درجهاش مي گويد کفر. در يک درجه مي گويد فسق يا فسوق و يا مي گويد فجور. اما کفر به معني پوشاندن است چون کفر به عقيده مربوط مي شود. کافر از آن جهت کافر گفته مي شود که حقيقتي را درک مي کند ولي رويش را مي پوشاند، و برخلافش عقيده ديگري را اظهار مي دارد. روي حقيقت را ميپوشاند. فسق و فجور – که در مورد عمل گفته مي شود – معاني نزديک به يکديگر دارند. اصل فسق اين است: مثلا در مورد ميوهها يا گياههايي که پوستي دارند و بعد پوست را مي شکافند و مي خواهند از آن بيرون بيايند، عرب اين را فسق اطلاق مي کند. فجور همان ماده فجر و انفجار و شکافتن است.گناه به طور کلي (انفجار است) چون از مسير فطرت خارج شدن است. انسان اگر در مسير فطرت عمل کند، اگر حقوق و حدود بدن و نفس را روي اعتدال رعايت کند به گناه نمي افتد. ولي وقتي که از شرايط اعتدال خارج مي شود اين گناهان مثل يک حالت انفجاري رخ مي دهد.مطلبي را در بعضي کتابهايي که بر اساس روانشناسي است، مي خواندم، نوشته بود که هر خطايي و هر گناهي براي انسان، اگر انسان خوب دقت کند، نوعي انفجار است. مثل ديگي که در آن مقداري آب باشد و درش کاملا بسته باشد و منفذي نداشته باشد، بعد زيرش آتش کنند و بعد يکدفعه منفجر بشود؛ يعني يک عملي که (من نمي دانم چه تعبير بکنم غير از خود انفجار) گويي وجود انسان را مي شکافد. يک وقت انسان يک کار آگاهانه مي کند. مثلا حرف مي زند؛ بخواهد حرف بزند مي زند، نخواهد، حرف نمي زند. يا نگاه مي کند؛ بخواهد نگاه کند مي کند بخواهد نگاه نکند نمي کند. ولي گاهي شما ديده ايد که انسان حتي در حرف زدن و بيشتر در خنديدن يا گريستن به حالت انفجار مي رسد. انسان گاهي تحت تأثير يک موضوعي مي خواهد خيلي شديد گريه کند، بعد به زحمت خودش را حفظ مي کند و نگه مي دارد. يک وقت مي بينيد بي اختيار به اصطلاح معروف بغضش ترکيد. اين کأنّه يک حالت انفجارمانندي است. در خنديدن هم همين طور است. يک موضوع خنده آوري پيش مي آيد و در يک مجلسي است که انسان مناسب نمي داند در اين مجلس بخندد. خودش را ضبط مي کند و محکم نگه مي دارد، بعد خنده خيلي فشار مي آورد، مي بينيد بي اختيار پکي مي کند و به اصطلاح منفجر مي شود.گناه به طور کلي (انفجار است) چون از مسير فطرت خارج شدن است. انسان اگر در مسير فطرت عمل کند، اگر حقوق و حدود بدن و نفس را روي اعتدال رعايت کند به گناه نمي افتد. ولي وقتي که از شرايط اعتدال خارج مي شود اين گناهان مثل يک حالت انفجاري رخ مي دهد. نگاه گناه آميز مي کند، نوعي انفجار است. حرف گناه آميز مي زند، همين طور. مثلا انسان به يک عللي درونش پر از عقده و پر از حقد و کينه و حسادت و امثال اينها مي شود. بعد در يک جايي يک حرفي را که عقل يک بچه هم مي فهمد که نبايد بگويد و اگر بگويد به ضرر خودش است – درست مثل کوه آتشفشان که بي اختيار از درونش آتش بيرون مي زند – مي گويد؛ يک وقت مي بيني که از درون اين آدم اين حرفها يا به صورت فحش يا به صورت غيبت و يا به صورت ديگر بيرون آمد که بعدها چقدر خودش را ملامت مي کند که اين چه کاري بود کردم. ولي اگر حساب بکني، مي بيني اگر آن عقدهها در درون او نمي بود، اگر آن حقدها و کينهها و حسادتها در درونش نمي بود و اگر اين تنورهاي پرآتش در درونش نمي بودند اين حرف از دهانش بيرون نمي آمد.بنابراين معمولا چنين است: صفات رذيله، ملکات رذيله، کينه ها، حقدها(كينه توزي ها)، جحودها(انكارها)، عداوتها، دشمنيها، بدخواهيها در درون انسان جمع مي شود و جمع مي شود، آنهاست که انسان را وادار به يک عمل غيرمعتدلي مي کند. وقتي که انسان خودش را از اين عقدهها و از اين حقدها و کينهها و حسادتها، از اين امور دروني پاک مي کند، بعد مي بيند که فلان حرف را نبايد گفت فلان حرف را بايد گفت و از اين قبيل. بي اختيار هم نمي شود. ولي وقتي که پر از اين همه عقدهها باشد هميشه گناه از او مانند يک انفجار سر مي زند. مي بينيد اينجا قرآن گناهها را به صورت «فجور» ذکر کرده است.گناه را مي توان نوعي انحراف از مسير فطرت روح آدمي انگاشت. بي جهت نيست كه قرآن، از گناه تعبير به فجور ميكند چرا كه؛ انسان آنگاه كه دامن خويش را به گناه مي آلايد در حقيقت عليه سرشت پاك الهي خود طغيان كرده است.يک تشبيهيک تشبيه برايتان عرض بکنم: همه به وضع «دمل» آشنا هستيد. يک نوع بي اعتدالي، فسادي در خون انسان پيدا مي شود، بعد اين به صورت يک دمل در يک جاي بدن انسان ظاهر مي شود. مدتي پي در پي ورم مي کند، بعد کم کم مي رسد به آنجا که دمل به اصطلاح حالت رسيدگي پيدا مي کند و بعد سرباز مي کند. اين را انفجار مي گويند. بعد مي بينيد چقدر چرک و مواد فاسد از درونش بيرون آمد، چرا؟ از يک بدن سالم، يک مزاج سالم، يک خون سالم امکان ندارد که دمل بيرون بزند. اگر شما مي بينيد دمل بيرون زده، اين علامت يک فسادي است در درون و لهذا تا آن درون اصلاح نشود (هيچ اقدامي) فايده اي ندارد. ممکن است که شما يک مرهم رويش بگذاريد، يک چيزي بگذاريد که پس برود؛ از يک جاي ديگر سر در مي آورد. حتي صورت انفجار هم که به خود بگيرد باز يکي ديگر از يک جاي ديگر بيرون مي آيد، مگر اينکه از باطن خودتان را صاف کنيد. «بل يريد الانسان ليفجر امامه* يسئل ايّان يوم القيامة؛، بلکه انسان مي خواهد در آينده ي خود بدکاري کند، (از سر انکار) ميپرسد: روز رستاخيز چه وقت است؟» (قيامة/5 و 6). انسان دلش مي خواهد که در پيشاپيش خودش، در آينده خودش فجور کند، فسق و فجور و کارهاي بد و زشت از او سر بزند و دلش مي خواهد حساب و کتابي نباشد، آنوقت بهانه گيري مي کند. منبع:مطهري، مرتضي، آشنايي با قرآن 10، صفحه 194-191
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 368]