تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826052937




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روزگار غریبى است دخترم. دنیا از آن غریب تر


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > شجاعی، سیدمهدی  - روزگار غریبى است دخترم! دنیا از آن غریب تر! این چه دنیایى است که دختر رسول خدا (ص) را در خویش تاب نمى آورد؟ این چه روزگارى است که « راز آفرینش زن » را در خود تحمل نمى کند؟ این چه عالمى است که دردانه ى خدا را از خویش مى راند؟ روزگار غریبى است دخترم. دنیا از آن غریب تر. آنجا جاى تو نیست دنیا هرگز جاى تو نبوده است. بیا دخترم بیا تو از آغاز هم دنیایى نبودى. تو از بهشت آمده بودى تو از بهشت آمده بودى... آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتى دوست داشتنى بود ، جبرئیل این قاصد میان عاشق و معشوق این رابط میان عابد و معبود ، این ملک خوب و پاک و صمیمى این امین رازهاى من و پیام هاى خداوند پیام آورد که معبود چهل شبانه روز تو را مى خواند یک خلوت مدام چهل روزه از تو مى طلبد... و من که جان مى سپردم به پیام هاى الهى و آتش اشتیاقم زبانه مى کشید با دَم خداوندى ، انگار خدا با همه بزرگى اش از آن من شده باشد بال درآوردم و جانم را در التهاب آن پیام عاشقانه گداختم. آرى جز خدا و جبرئیل و شوى تو کسى چه مى دانست حرا یعنى چه؟ کسى چه مى داند خلوت با خدا یعنى چه؟ اما... اما کسى بود در این دنیا که بسیار دوستش مى داشتم- خدا همیشه دوستش بدارد- دل نازکش را نمى توانستم نگران و آزرده ى خویش ببینم. همان که در وقت بى پناهى پناهم شد و در وقت تنگدستى گشایشم و در سرماى سوزنده ى تکذیب دشمنان تن پوش تصدیقم؛ مادرت خدیجه. خدا هم نمى خواست او را در دل نگران و مشوش ببیند. در آن پیام شیرین در آن دعوت زلال آمده بود که این چهل روز مفارقت از خدیجه را برایش پیغام کنم. و کردم ؛ عمار آن صحابى وفادار را گسیل کردم: « جان من! خدیجه! دورى ام از تو نه بواسطه ى کراهت و عداوت و اندوه است خدا تو را دوست دارد و من نیز خدا هر روز بارها و بارها تو را به رخ ملائکه خویش مى کشد به تو مباهات مى کند و... من نیز. این دیدار چهل روزه ى من با آفریدگار و... ضمنا فراق تو هم فرمان اوست. این چهل شبانه روز را تاب بیاور آرام و قرار داشته باش و در خانه را به روى هیچکس نگشاى. من چهل افطار در خانه ى فاطمه بنت اسد مى گشایم تا وعده ى الهى سرآید و دیدار تازه گردد. » پیام که به مادرت خدیجه رسید اشک در چشمهایش حلقه زد و آن حلقه بر در چشمها ماند تا من در شام چهلم حلقه از دربرداشتم و وقتى صداى دلنشین خدیجه از پشت پنجره انتظار برآمد که:- کیست کوبنده ى درى که جز محمد (ص) شایسته کوفتن آن نیست؟ گفتم: محمدم. دخترم! شادى و شعفى که از این دیدار در دل مادرت پدید آمد در چشمایش درخششى آشکار مى گرفت. افطار آن شب از بهشت برایم به ارمغان امده بود ؛ طرف هاى غروب جبرئیل آن ملک نازنین خداوند با طبقى در دست آمد و کناری نشست. سلام حیات آفرین خدا را به من رساند و گفت که افطار این آخرین روز دیدار را محبوب- جل و علا- از بهشت برایت هدیه کرده است. در پى او میکائیل و اسرافیل هم آمدند- خدا ارج و قربشان را افزون کند- جبرئیل با ظرفى که از بهشت آورده بود آب بر دست هایم مى ریخت میکائیل شستشویشان مى داد و اسرافیل با حوله لطیفى که از بهشت همراهش کرده بودند اب از دستهایم مى سترد. 




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 182]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن