واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > خرمشاهی، بهاالدین - روشنفکر و روشنفکری مفهوم و مصداقی نیست که از درون اندیشه یا فرهنگ دینی نشأت گرفته باشد، بلکه چنانکه مشهور است از درون فرهنگ عرفی و علمی (بیشتر علوم انسانی و اجتماعی) به ویژه از عصر روشنگری غرب برآمده است. در قدیم به جای روشنفکران، دانشمندان و دانایان و حکیمان و عرفا و فیلسوفان و نخبگان و هنرمندان و به ندرت نوابغ علمی و هنری داشتهایم، که قشر یا گروه اجتماعی شبیه به روشنفکران عصر جدید نبودهاند. به نظر میرسد روشنفکر(ی) طبقة یا قشر اجتماعی که همچون صنفی شباهت یا اشتراک شغلی داشته باشد نیست، بلکه بیشتر شبیه به گروهی کمابیش منسجم است. شغل روشنفکران میتواند هر چیز باشد؛ اما در عمل عمدتاً فیلسوفان، هنرمندان، دانشمندان و دانشورزان و اهل قلم به معنای وسیع این کلمه و دانشوران علوم انسانی و مخصوصاً اجتماعی و سیاستاندیشان بدنة اصلی روشنفکری را تشکیل میدهند. کار و کارکرد روشنفکر لزوماً و غالباً شغل او نیست، و قدر جامع آن این است که گروه (یا حتی قشر، که در این باره مناقشهای ندارم) کارکرد فکری و فرهنگیشان تولید و توسعة اندیشه و نقد و ارزیابی و حلاجی آن است و هدف اول آنان مراقبت بر و مساعدت به جریان استقرار و تأمین آزادی و عدالت اجتماعی است که فرآورد و برآورد نهادهای مدنی و دولتی است، تا زمانی که جامعة مدنی - که در بعضی کشورهای جهان به صورت دستاورد بالفعل است و در بعضی دیگر آرمان و هدف است - حاصل شود و به بار بنشیند و در سایة آن رفاه جمعی، یعنی رفاه بران جمعیتی هر چه بیشتر، و در نهایت که غایت قصوی و واپسین پروا، و هدف دوم است سعادت دنیوی، و از نظر "منورالفکرهای دینی" سعادت اخروی هم به دست آید. اگر تأملات نگارندة این سطور خود بیپایه نباشد، پایهها و ارکان روشنفکری عمدتاً این هفت رکن است. 1) فرهنگمندی یا فرهیختگی (تحصیلکرده بودن برای روشنفکری لازم است اما کافی نیست، چرا که در غیر این صورت تمام کسانی که تحصیلات دانشگاهی، در مقطعهای مختلف دارند باید جزو روشنفکران یک جامعه باشند که چنین نیست. گفتنی است که اخلاق و اخلاقیات را مرکز و محور فرهنگ میشماریم). 2) اعتقاد به اصالت انسان (اومانیسم) و انسان را برترین ارزش و ارزشآفرین شمردن و رعایت و حفظ حقوق و حرمت او و دغدغة کرامت و سعادت انسانی داشتن. 3) بیاعتقاد ولی با انتقاد بودن به ایدئولوژیها. اگرچه به طرزی متناقضوار گویی به ناچار از روشنفکریگری چیزی شبیه به ایدئلوژی ساخته شده یا میشود، اما با شکاکیت و نقادیت میتوان این اندیشگان و عمل و منزلت اجتماعی را از جزم و جمود رهایند، و در ارتباط با آن همواره باب چون و چرای علمی و عقلی را باز نگه داشت. در هر حال، علم به ایدئلوژیها و عبور از آنها برای پاگرفتن روشنفکری لازم مینماید. زیرا هر ایدئولوژی مانند هر دین و مذهب، اصول و احکام تحکمی و چون و چراناپذیر و نقدناشدنی دارد. 4) عقلانیت یعنی خردپذیری و خردورزی. هم عقل انتقادی و هم انتقاد عقلی، در عین گرایش به آزاداندیشی. 5) مدارا به معنای وسیع کلمه. 6) مسئولیتپذیری و تعهد مدون یا نامدون اجتماعی (با تکیه و تکیه بر اصلاحگرایی و اصلاحگری). 7) جهانوطن / وطنی بودن. اینک این هفت رکن را بیشتر بررسی میکنیم: 1) فرهنگمندی و فرهیختگی نیاز به شرح و بسط بیش از آنچه گفتیم ندارد. 2) اعتقاد به اصالت انسان را (اومانیسم) را طبعاً و نظراً و عملاً "منورالفکرهای دینی" برنمیتابند و ترجیح میدهند که اندیشة توحیدی و اعتقاد به خداوند، و به تعبیر دیگر دینداری حداقلی (و کثرتگرایانه) را جانشین آن کنند و قائل شوند که حرمت نهادن به انسان و دفاع از حریم و حقوق او، در دل اعتقاد به خداوند نهفته است، یا از توابع و لوازم آن است. اما چنانکه در آغاز این نوشتة کوتاه گفته شد، روشنفکری در اصل و اساس، یک اندیشگان و منزلت اجتماعی عرفی (سکولار / لائیک)، یا حتی صریحتر زادة سکولاریزم یا لائیسیته است. بعضی دینداران منورالفکر میتوانند بگویند، یا میگویند: ما یوسف خود نمیفروشیم و اگر دینداران خوبی باشیم بهتر است تا روشنفکران بد. اما امروزه دینداری خوب هم بسی دشوارتر از روزگاران گذشته است. اولین خوان از هفت خوانی که در برابر "منورالفکر دینی" قد علم میکند، کثرتگرایی دینی است، که هم کنار آمدن با آن دشوار است، و هم عبور از آن و هم دور زدن آن و هم انکار آن و هم ندیده گرفتن آن. ملاحظه میشود که روشنفکری سایة سنگینی بر "منورالفکران دینی"، حتی بامداراترین آنان افکنده است، که اگر در نهایت به روشنفکری پشت کنند، به جنگ هفتاد و در ملت رو کردهاند. یک نکته از این معنا گفتیم و همین باشد. 3) در باب مقید نبودن به ایدئولوژیها باید گفت قید "حتیالمقدور" برای آن لازم است. زیرا خلأ محض از همة دستگاههای اندیشگی، هرگونه که ضبط و ربط یافته باشد، بسیار دشوار است. چرا که باید ابتدا علم و اطلاع کافی از آنها داشت تا بتوان از آنها عبور کرد. 4) عقلانیت هم عرض عریضی دارد. مراد ما اصالت عقل نیست که همة درّاکههای بشری را به یکی فرو میکاهد. برای پرهیز از سیطرة نامعقول عقل، بهتر است داوریهای مهم را نه از عقل فردی، بلکه از عقل جمعی بگیریم، یعنی عرف اصلاحگرانة فلسفی- علمی- فرهنگی. 5) مدارا به واقع از ارکان اصلی و مهم روشنفکری است و مراد ما از آن همان است که حافظ گفته است: با دوستان مروّت با دشمنان مدارا. آری همه بالغریزه و به عادت و انس با دوستان مروت و مدارا میکنند، مهم مدارا با دشمن یا مخالف عقیدتی است. 6) مسئولیتپذیری و تعهد اجتماعی هم رکن مهم و مقوّم و معنیدهنده به روشنفکری است. اینجاست که نظر روشنفکر با عمل سیاسی حاکم، هم در سطح وطن، و هم جهان، تماس یا تقاطع مییابد؛ و داستانی است که بر سر هر بازاری هست. 7) جهانوطن / وطنی بودن هم، داوری تلخی است که معلوم نیست چقدر شفابخش است. و حبّالوطن، حدیث شریفی است، و به راستی ریشه در دل و عقل هر انسان آزاده و آزاداندیشی دارد. شاید ماجرای جهانیشدن، احساس هموطنی با مردم و ملل دیگر را آسانتر کند. اشکال در دوستداشتن مردم و میهن خود نیست، بلکه بر سر بیاعتنایی و غفلت یا تغافل از دیگران است. ملاحظه میشود که روشنفکریگری چندین "مهلکه" بر سر راه دارد و گویی این بیت حافظ بیشتر از تاُملات بنده و امثال بنده، وصفالحال روشنفکر(ی) است: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود / ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد ست سخن آخر اینکه روشنفکر(ی) به تعریف و تحقق و وضع اولیه، منزلت اجتماعی و صفات ممیزة گروهی از انسانهاست و این اوصاف همه عرفی / لائیک است. "منورالفکر دینی" در مسئله دین و ایمان با این مجموعه اوصاف اختلاف دارد. میتوان "منورالفکرهای دینی" را روشنفکر همدل نامید که با روشنفکران لائیک همدلی و همراهی دارد، ولو و ولی جهاننگریاش تفاوتی داشته باشد. از آن سو روشنفکر لائیک هم با "منورالفکر دینی" همدلی و همراهی در مسائل و ابتلائات روشنفکرانه دارد، یا باید داشته باشد. هر کدام از اینان اگر همدلی و همراهی را نداشته باشد، مدارا را که از ارکان مهم روشنفکری است، از دست میدهند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 616]