واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - فیلسوف لهستانی و نویسنده کتاب «جریانهای اصلی در مارکسیسم» در سن 81 سالگی در آکسفورد درگذشت. رحمان بوذری: فیلسوف پیر لهستانی درگذشت. لشک کولاکوفسکی پس از هشتادویک سال رفتوآمد میان مارکسیسم-لنینیسم، ریویزیونیسم، کانسرواتیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم کیلومترها دور از زادگاه خویش از دنیا رفت. دنیایی که به او و نسل او سخت گرفته بود؛ دو جنگ جهانی، سالهای طاقتفرسای جنگ سرد، سوسیالیسم واقعاً موجود و نهایتاً هژمونی مطلق و تکقطبی ایالات متحده را به ساکنان کره زمین تحمیل کرده بود و آوارگی و مهاجرت را تقدیر ناگزیر روشنفکران و مردمان عادی. نصیب کولاکوفسکی هم در این میان بیش از 20 سال دوری از وطن بود. بیستسالی که آینده فکری و کاری او را رقم زد و بسیاری از آثار مشهورش در همین ایام نوشته شد. سالهایی که نقش مهمی در شکلگیری شخصیت فلسفی او داشت. روز جمعه ۱۷ جولای پس از درگذشت کولاکوفسکی پارلمان لهستان به یاد او یک دقیقه سکوت کرد. برونیسلاو کوموروفسکی، سخنگوی پارلمان لهستان، خطاب به نمایندگان گفت: «ما مردی را از دست دادیم که خدمات قابلتوجهی را به منظور دستیابی به یک لهستان آزاد و دموکراتیک متحمل شد.» شاید بتوان به این جمله افزود که جهان یکی از پرفراز و نشیبترین فیلسوفان خویش را از دست داد. فیلسوفی که از مارکسیسم شروع کرد اما نمیتوان گفت به چه چیز رسید. سالهای آغاز؛ یک مارکسیست ارتدوکسکولاکوفسکی در 1927 در شهر رادم لهستان در خانوادهای روشنفکر، آزادیخواه و دارای تمایلات سیاسی چپ به دنیا آمد. در لودز به مدرسه رفت و در دوران اشغال لهستان توسط ارتش آلمان، به ادامه تحصیل در دبیرستانهای «زیرزمینی» پرداخت. حتی پیش از پایان رسمی دوره تحصیلات دانشگاهیاش در 1950 دست به کار تدریس و انتشار مطالب و مقالههایی در زمینه فلسفه شد. در آغاز مارکسیستی ارتدوکس بود و از همینرو به عضویت در حزب کمونیست لهستان درآمد. در طول سالهای بعد همگام با پیگیری مطالعات و تحقیقات عمیق و دامنهدار در رشته تاریخ فلسفه، تاریخ کلیسا و جنبش اطلاح دینی مسیحی، رفته رفته شک و تردیدها در ذهن او قوت گرفت. در 1956 بهطور فعال در نهضت دانشجویی معروف به «اکتبر لهستان»، در جانبداری از شعار «مارکسیسم با چهره انسانی» شرکت میکرد. در همین ایام کرسی استادی تاریخ فلسفه را در دانشگاه ورشو کسب کرد. اما چیزی نگذشت که انگ «ریویزیونیست» بر پیشانی او خورد. 21 اکتبر 1966، در دهمین سالگرد جنبش اصلاحطلبی مردم لهستان سالن کوچک دانشکده تاریخ دانشگاه ورشو مملو از جمعیت بود. دانشجویان بسیاری آمده بودند تا سخنرانی کولاکوفسکی را بشنوند: «اکنون دیگر دریافتهایم، هر چند بهراستی با تأخیر که بیعدالتی به سادگی بیعدالتی است، ترور صاف و ساده ترور است، تخریب فرهنگ پیششرط شکوفایی فرهنگ نیست بلکه موجب ویرانی آن است، زور و سرکوب پیششرط آزادی نیست بلکه زور است و سرکوب» همین جملات کافی بود تا حکم اخراج او از حزب صادر شود و لقب برجستهترین ریویزیونیست نظریه مارکسیسم در جهان را از آن خود کند. دیگر حتی کتابها و مقالاتش هم مجوز انتشار نمیگرفت. دو سال بعد هنگامی که از کرسی استادی دانشگاه ورشو و همچنین عضویت آکادمی علوم محروم شد، کولاکوفسکی به ناچار راه مهاجرت در پیش گرفت. احتمالاً از همان سالهای نیمه دوم دهه شصت او دیگر خود را مارکسیست، حتی مارکسیست تجدیدنظرطلب هم به حساب نمیآورد. ابتدا به پاریس رفت و سپس آکسفورد را به عنوان مقصد نهایی و همیشگی خود انتخاب کرد و در دانشگاههایی همچون ییل و برکلی هم به تدریس پرداخت. تنها پس از گذشت بیستسال، نخستینبار در سال 1988 و در آستانه پیروزی جنبش «همبستگی» لهستان به کشور خود بازگشت. فیلسوف یا دلقککولاکوفسکی در سال 1959 مقالهای مینویسد با عنوان «کاهن یا دلقک؛ تأملاتی در میراث دینی اندیشه معاصر». او با مقایسه دو فیگور «کاهن» و «دلقک» در واقع تمایزی قائل میشود میان دو دسته از فیلسوفان. به زبان ساده و با اندکی اغماض، میان فیلسوفان سیستماتیک و فیلسوفان ضدسیستم، میان فیلسوفان و پادفیلسوفان. کولاکوفسکی مینویسد: «. . . تقریباً در تمامی اعصار تاریخی فلسفه کاهنان و فلسفه دلقکها دو شکل از عمومیترین اشکال فرهنگ فکری بودهاند. کاهن پاسدار امر مطلق است و کسی است که کیش امور نهایی و بدیهی پذیرفتهشده و گردآمده در سنت را تداوم میبخشد. دلقک کسی است که هرچند در جمع نیکان نشست و برخاست میکند اما به آن تعلق ندارد و با آن با گستاخی و بیادبی روبهرو میشود. . . .» فلسفه دلقک فلسفهای است بیبنیاد، همهچیز را زیر و رو میکند، تفکر را به آشوب میکشاند، مرجعیتها را به هم میریزد. هدفش برپایی بنای فکری یکپارچهای نیست، چرا که نه بنیادی دارد و نه سقفی بلکه کارش ویران کردن بنیاد بناهای موجود است. با بهرهگیری از تز یازدهم مارکس درباره فوئرباخ که احتمالاً کولاکوفسکی جوان نیز از آن متأثر بوده، فلسفهای است در پی تغییر جهان و نه تفسیر آن. موضع کاهن در نقطه مقابل قرار دارد: موضع پاسدار امر مطلق، مدافع سنت و حامی محافظهکاری و نظم پایدار. پس از آن است که کولاکوفسکی جوان مینویسد: «ما حامی فلسفه دلقک هستیم، پشتیبان هوشیاری منفی در برابر امور مطلق از هر نوع. . .» این عقیده فیلسوف جوان است که تا مدتها او را در پی خود میکشاند. اما چرخ روزگار موضع او را نیز از «دلقک» به «کاهن» تغییر میدهد و بنای مخالفت با فلسفه دلقک میگذارد. در همین دوران است که چرخش فکری عجیب او نیز آغاز میشود. یک محافظهکار لیبرال سوسیالیستمخالفت روشنفکران با نظامهای کمونیستی و خفقان حاکم بر آن چندان عجیب و شگفتآور نیست. «سوسیالیسم واقعاً موجود»ی که نه تنها بویی از کمونیسم و سوسیالیسم نبرده بود بلکه ایدههای درخشان مارکس را درباره جامعهای برابر کاملاً به ضد خود بدل کرد، بیشک شایسته مخالفت و حتی مبارزه علیه آن است. با اینهمه چرخش فکری کولاکوفسکی زمانی آغاز میشود که نقد خود را فراتر از حکومتهای کمونیستی، متوجه ایدههای برسازنده آن میکند. پس از مهاجرت به انگلیس، او به تدریج تمایزی را که اوائل میان «مارکسیسم روشنفکرانه» و «مارکسیسم نهادینهشده» قائل بود، کنار گذاشته و جمله مشهور و حالا دیگر کلیشهای خود را بیان میکند که: «مارکسیسم، بزرگترین خیالپردازی قرن بیستم بود». از این منظر کتاب «تجدد در معرض اتهام» که در سال 1990 منتشر شد، راهگشاست. مهمترین بخش این کتاب، در برگیرنده مواضع اجتماعی- سیاسی او، استدلالی است مبنی بر اینکه «چگونه میتوان فردی محافظهکار-لیبرال-سوسیالیست بود». خواندن این کتاب و بهویژه صورتبندی او از این سه مقوله کمک به فهم بهتر موضع متأخر کولاکوفسکی میکند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 375]