واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > آزاد ارمکی، تقی - چه زمانی و چرا فردی یا گروهی دروغ میگوید؟ وقتی که بیکار شود. وقتی که زمان و انسان و اخلاق و دیگری برایش اهمیت نداشته باشد. چه زمانی و چرا فردی یا گروهی دروغ نمیگوید؟ وقتی که سرگرم کار و تلاش و زندگی جدی باشد. وقتی که دیگری برایش اهمیت داشته باشد. وقتی که خودش فرد مهمی باشد. وقتی که زبانش مانند لباسش، مانند خانه اش یا ماشینش مهم باشد. آن وقت است که به دیگری کاری ندارد. به گمانم با جدیت و کار و تلاش، دروغگویی از میان میرود. در مقابل بی کاری و بی حاصلی و بی معنایی موجب دروغگویی میشود. با این اوصاف میتوان به یک اصل دیگر هم رسید: دروغگویی صفت همه آدمها و فرهنگها و ملتهاست. در تقسیمبندی ملتها و فرهنگها از گذشته تاکنون شیوهای رایج بوده که کمتر مبنای علمی دارد. فرهنگها و ملتها را به قدیم و جدید، سنتی و مدرن، بزرگ و کوچک، دینی و غیر دینی، فعال و تنبل و در نهایت هم صادق و دروغگو تقسیم میکنند. از قضا قرعه بد به نام ما افتادهاست و ایرانیان را با صفتهایی همچون دروغگو، تنبل، سنتی و ... معرفی میکنند، حالا همه آن سابقه و قدمت تاریخی ایران بماند، اما در مقابل هر کسی را که دشمن ما شد یا اینکه روزگاری دشمن ما بود، به عرش میبرند و از آنها به عنوان ملتهایی با فرهنگ و تمدن، مدرن، بی اعتنا به دین، صادق و فعال یاد میکنند. اگر در گذشته انگلستان در مقابل ما بود، مردمان آن را متمدن، فعال، کاردان و اهل پیشرفت و توسعه خطاب میکردند، در حالی که ما ایرانیان از همان زمان دروغگو و تنبل بودیم. امروز هم که ایرانیان، خواسته یا ناخواسته، در مقابل غرب به طور کلی و آمریکا به طور خاص قرار گرفتهاند، به تنبلی و دروغگویی متهم میشوند، در حالی که آمریکاییان، همگی با صفا، دوست داشتنی، سالم و صادق هستند. این نوع نگاه من را یاد زمانی می اندازد که به عنوان دانشجوی دکتری جامعه شناسی در دانشگاه مریلند ایالت مریلند در شهر کالج پارک مشغول تحصیل بودم، زمانی که هنوز ایران درگیر جنگ با عراق بود. به یاد میآورم جمعی از بانوان معلم کلاس انگلیسی را که دنیا را به اندازه تجربه محدود خودشان می شناختند. بسیار هم احساسی سخن می گفتند و به همین نحو به چنین تقسیمبندی باور داشتند. آنها همه کشورها و ملتهای جهان سوم را بیقانون و قاعده و حساب میدانستند و مردم و ملت خودشان (آمریکا) را اهل قانون و حساب و کتاب. یکی از این معلمین محترم در میان صحبتهایش مثالی زد درباره نحوه نشستن آمریکاییها بر صندلیهای اتوبوس و یا رستوران. گفت، ما آمریکاییها عادت داریم پیش از نشستن بر صندلی از نفر کناری اجازه بگیریم که مبادا با نشستن در کنار او خلوتش را به هم بزنیم. من هم که از کشوری مملو از مشکلات اما مدعی فرهنگ و ادب آمده بودم، کوتاه نیامده و به نقد سخن او پرداختم و به هر زحمتی که بود با همان زبان الکن انگلیسیام به او فهماندم که این نوع رفتار از ثروت زیاد ناشی میشود و نه از سر ادب و کمالات. این قصه هم چنان در ذهنم بود تا اینکه یک باره خود را در رستوران دانشگاه که محل حضور دانشجویان بود، یافتم. یکشنبه بعد ازظهر بود و محیط خلوت و ساکت. من هم که در این زمانها بهترین محل مطالعه را رستوران دانشگاه میدانستم کتابی دست گرفتم. همچنین برای آن که حضورم در رستوران قابل توجیه باشد، استکانی قهوه خریدم و ضمن مطالعه به نوشیدن قهوه هم سرگرم بودم. یکدفعه متوجه مشاجره تعدادی از کارگران آمریکایی که البته به حقوق دیگران بها میدهند، شدم. البته منظورم این نیست که با هم کتککاری کردند. نه، اما همین که افرادی درون جامعه ای آرام به یکدیگر پرخاش می کنند، به نوعی اوضاع و احوال به هم میریزد. بگذریم! هر یک از آنها در مورد مسائل آمریکا و جهان نظری دیگر داشت و دیگری را بیعقل و بیتدبیر و بیمنطق و بیاخلاق می دانست. به عبارتی، انسان آمریکایی آرام، فردگرا و مدرن به یکباره تبدیل به انسانی متجاوز و دروغگو شد. مثال فوق را برای این آوردم که وقتی ملتی و گروهی و اجتماعی به کار جدی نمیپردازد متجاوز، بیمنطق، بیعقل، بیاخلاق و دروغگو از کار در می آید. ولی وقتی کار و جدیت وجود داشته باشد، دیگر مجالی برای بیحاصلی و بیهودگی وجود ندارد. کار و زندگی جدی است که دیگر راهی و امکانی برای دروغگویی به وجود نمی آورد. از مثال فوق به یک اصل کلی میرسیم: چه زمانی و چرا فردی یا گروهی دروغ میگوید؟ وقتی که بیکار شود. وقتی که زمان و انسان و اخلاق و دیگری برایش اهمیت نداشته باشد. چه زمانی و چرا فردی یا گروهی دروغ نمیگوید؟ وقتی که سرگرم کار و تلاش و زندگی جدی باشد. وقتی که دیگری برایش اهمیت داشته باشد. وقتی که خودش فرد مهمی باشد. وقتی که زبانش مانند لباسش، مانند خانه اش یا ماشینش مهم باشد. آن وقت است که به دیگری کاری ندارد. به گمانم با جدیت و کار و تلاش، دروغگویی از میان میرود. در مقابل بی کاری و بی حاصلی و بی معنایی موجب دروغگویی میشود. با این اوصاف میتوان به یک اصل دیگر هم رسید: دروغگویی صفت همه آدمها و فرهنگها و ملتهاست. همه آدمها و ملتها میتوانند دروغگو باشند. وقتی دروغگو نخواهند بود که مشغول کار و تلاش و زندگی واقعی باشند. اگر ملتی با تمام افتخارات فرهنگی و سابقه تاریخی، روزگاری بیحاصل و بیکار شود و انگیزه پیشرفت و رشد را از دست بدهد، به دروغگویی مبتلا خواهد شد و سرنوشتی شوم می یابد. خب ما کجا هستیم؟ به نظر میرسد که بیکار هستیم و انگیزه پیشرفت نداریم. اگر دروغ می گوییم به دلیل این نیست که دین نداریم. به این دلیل است که اهل پیشرفت نیستیم. وقت زیاد داریم، اما وقتمان را در جهت تخریب خود و دیگری بکار میگیریم. به این خاطر است که مشکل پیدا کرده ایم. اگر دیگران، کشورهای غربی هم دست از پیشرفت بردارند و کار نکنند، آن وقت دروغگو خواهند شد. نتیجه اینکه همه ملل و فرهنگ در اصل دروغگو هستند. به همین دلیل هم محوریت دین نکوهش دروغگویی و دروغگو است. اما اینکه چرا بعضی ها دروغگو هستند و بعضی ها راستگو، ریشه در ساختارهای اجتماعی و نوع رابطه آدمها با نظام کار و پیشرفت دارد نه ریشه در امری دیگر.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 396]