واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: ايران :سارا جمال آبادى اگر روزى «دوستى» را از ميان بردارند يعنى اگر اين نيرو، اين جاذبه، اين حس و بالاخره اين، هر آنچه كه مى خواهيد اسمش را بگذاريد از ميان افراد بشر از قلب و روح، از جسم و جان موجودات زنده برداشته و از صفحه كائنات نابود سازند، من نمى دانم چه باقى مى ماند. رفتار موجودات زنده بخصوص افراد بشر نسبت به يكديگر چگونه مى شود و آيا در آن صورت قابل دوام خواهد بود و آيا در چنين عالمى با اين شرايط و اين محيط طريق زندگى عوض خواهد شد يا اينكه نظام زندگى برهم خورده و رفته رفته آثار زندگى از صفحه كائنات محو و نابود مى شود. گوشه اى از نامه سهراب سپهرى به محمود فيلسوفى ۱ ـ ليست بلند دوستى ثانيه، ثانيه، مى گذرد و در هر يك هزارم اين ثانيه ها ميليون ها آدم جديد به ليست دوستى هاى جديد اضافه مى شوند. آدم هايى كه با همديگر هم محلى و همشهرى و همسايه نيستند بلكه فاصله هايشان آنقدر از هم دور است كه يكى از قاره اى با مردمان سفيد و ديگرى از قاره اى با مردمان سياه است اما مهم نيست چون آدم ها ترجيح مى دهند هزاران هزار كيلومتر از هم دور باشند اما در اين دايره بزرگ تفاوت ها كسى را پيدا كنند كه اگر همزبان نيست همدل باشد، كسى به نام شيرين «دوست»! ۲ ـ دوست = چيزى كه زياد پيدا مى شود خيلى ها مى گويند چيزى كه زياد پيدا مى شود دوست است! اگر يكى را از دست دادى زياد غصه نخور سريع مى توانى جايگزينى براى او پيدا كنى چه بسا خيلى بهتر! شايد هم راست مى گويند چرا كه هر روز و هر لحظه مى بينم آدم هايى را كه با همديگر آشنا مى شوند، به اصطلاح با هم دوست مى شوند و كره يخ زده و تاريك تنهايى شان به نور ورود آدمى روشن مى شود؛ و با ورود همين جناب دوست است كه تابستان گرم تبديل به بهارى با نسيم خنك شمال مى شود و زمستان سرد تابلويى از زيباترين منظره ها! اما چيزى نمى گذرد كه... ۳ ـ دوستى گل چند روزه چيزى نمى گذرد كه معادلات به هم مى ريزد و سنگ سياه كينه جاى ستاره روشن و اميدبخش دوستى را تصاحب مى كند و اين موضوع به قدرى سريع اتفاق مى افتد كه باور كردنى نيست! آدم هايى كه تا ديروز مثل دو روح در دو بدن بوده اند مثل جن و انسان مى شوند و از هم مى گريزند و دوستى مثل گل چند روزه اى غنچه هايش باز نشده پرپر مى شود. ۴ ـ دوستى هاى جديد اما مثل اينكه تمام اين جريان ها عادى شده است. آنقدر عادى كه شنيدن شروع دوستى هاى جديد مى تواند عين خبر جدايى هاى جديد گوشه اى از قلب و روح آدمى را بلرزاند. دوستى هاى امروز مثل نوار باريكى شده كه آدم ها از دو طرف آن به سمت همديگر حركت مى كنند و بيشتر وقت ها از روى بند نازك آن به روى زمين مى افتند و متلاشى مى شوند و اگر به يكديگر برسند، حتماً معجزه اى رخ داده است. ۵ ـ معامله دوستى دوستى يك معامله است! يك داد و ستد! تا منفعت مادى براى كسى نداشته باشى كسى سراغ تو نمى آيد! و اگر اين حساب و كتاب ها به هم بريزد سريعاً صورت معامله پاك مى شود نه دوستى مى ماند و نه آشنايى! از ليست آدم هاى به درد بخور بيرون مى آيى و ديگرى جايگزين تو مى شود؟! ۶ ـ احساس تنهايى به شدت سلام. اسم من وحيد است. ۳۸ سال دارم. بشدت احساس تنهايى مى كنم. دوست دارم با يك آدم به معناى واقعى دوست بشوم. ۷ ـ من هم مثل شما سلام. من سلمان هستم. ۳۲ سال دارم من هم مثل شما احساس تنهايى مى كنم و حاضرم با شما دوست شوم. ۸ ـ همين دوست داشتن آرى آغاز دوست داشتن است گرچه پايان راه ناپيدا است من به پايان دگر نينديشم كه همين دوست داشتن زيباست ۹ـ دوستى براى دلخوشى دوستى تنها دل آدم را خوش مى كند! دل خوش كردنى در حد ۵۰ ، ۶۰ سال عمرى كه بايد بگذرد. بالاخره آدم براى زندگى كردن سرگرمى هم مى خواهد. كسى را مى خواهدبراى دعوا كردن و بحث كردن و گاهى كسى را تا وقتى رنگ آسمان به قرمز، نارنجى وصل مى شود بتواند براى او دلتنگى كند. ۱۰ ـ نقاب دوستى دوستى يعنى صداقت! يعنى نشان دادن من واقعى كه در درون دارى نه نقاب خوبى بر چهره زدن و بعد از گذشت چند روزى از نقاب خوب بودن و معيارهاى انسانى داشتن خسته شدن و چهره زشت و سياه واقعى را با ضعف هاى پنهان نشان دادن و با افتخار گفتن: من بد هستم! خيلى بد! ۱۱ ـ گشتم نبود مگر اين دور و زمانه دوست هم پيدا مى شود؟ دوست يعنى همراه اما امروز همه دنبال كسى هستند تا او را استثمار كنند و يا اينكه مثل پله اى از او بالا بروند و يا مثل درختى به او تكيه دهند با چاقو برتنه اش يادگارى بتراشند و خداحافظ! دريغ از يك نيم نگاه به عقب، به پله اى كه روى آن ايستاده يا درختى كه به آن تكيه داده بودند. ۱۲ ـ دوستى براى رفع تشنگى دوستى يك نياز است! مثل گرسنگى... مثل تشنگى! همه ما آدم ها به آدم هايى احتياج داريم كه نيازهاى حقيرانه مان را برطرف كنند و بعد از رفع تشنگى بعد از گذر از كوچه تنهايى همه چيز تمام مى شود. زود يا دير همه چيز تمام مى شود. ۱۳ ـ دوستى در دوردست دوستى در دوردست ها است. آنقدر دور كه رسيدن به آن ناممكن است. ۱۴ ـ مرباى شيرين دوستى دوستى مثل ليمو شيرينى است كه قديم ها شيرين بوده. الآن ديگر شيرين نيست، تلخ شده. تعريف ها و معيارها و هدفهاى آدم ها براى دوستى عوض شده است. دنياى مادى؛ دوستى هاى مادى را به همراه آورده. ۱۵ ـ هيچ كس نمى داند دوست داشتن و دوستى هم عين زندگى است. همه خواستند تعريفش بكنند اما با اينكه خيلى مواقع هم خوب تعريف كردند اما هيچ كسى نمى داند دوستى چيست و دوست كجاست؟ ۱۶ ـ آنكه از دوستى مى گويد آنكه مى گويد دوستت مى دارم خنياگر غمگينى است كه آوازش را از دست داده است. آنكه مى گويد دوستت مى دارم دل اندوهگين شبى است كه مهتابش را مى جويد. ۱۷ ـ اصلاً چرا دوست؟ اصلاً چرا آدم بايد دوست داشته باشد؟ راستى اولين آدمى كه دنبال اين رفت تا دوستى را پيدا كند چه كسى بود؟ توى كله اش چه مى گذشت؟! شايد مى خواست از درختى بالا برود و دنبال كسى مى گشت كه براى او قلاب بگيرد؟! شايد سردش بوده و بايد كسى را بغل مى كرده تا گرم شود و بعد كه آفتاب زد رهايش مى كند؟ يا شايدم وقتى كنار آبى دريا ايستاده بوده آرزو كرده، اى كاش كسى بود تا از آبى دريا با او سخن مى گفت. شايد وقتى سيب سرخى توى دستهايش بوده آرزو كرده؛ اى كاش كسى بود تا لذت خوردن سيب را با او تقسيم كند؟! ۱۸ ـ سرود دوستى سرود پنجم سرود آشنايى هاى ژرف تر است، سرود اندوه گذارى هاى من و اندوه گسارى هاى او. ۱۹ ـ آدم تنها روزهاى زيادى گذشته تا آدمى براى مفاهيمى كه با آنها زندگى مى كرده واژه اى مناسب پيدا كند. اما راستى در زندگى امروزه چه مدت زمان لازم است تا دفتر پر از واژه هاى خالى زندگى مفهوم خود را پيدا كنند. واژه هاى زيبايى مثل دوستى. مرباى شيرينى كه تنها اسم مربا را دارد و خيلى هم شيرين به نظر نمى آيند چرا كه روابط و آدم هايى كه ما به آنها اسم دوستى و دوست مى دهيم واقعى نيستند واصلاً وجود ندارند. چرا تا با كسى آشنا مى شويم به او مى گوييم «دوست». تا به اطرافيان مى رسيم داد مى زنيم: آهاى! ما دوستى پيدا كرديم و چند روزى نمى گذرد كه در خودمان مى شكنيم و مى گوييم: باز هم تنها شديم. اما واقعاً كسى كه پيدا كرده بوديم دوست بود؟! كسى كه ما را با وزنه و ترازو اندازه مى گرفت؟! كسى كه شريك غم مى خواست و سيب شادى هايش را تنهايى گاز مى زد؟ شايد اشتباه از اينجا شروع شد كه از هر نهال نازكى انتظار برآمدن ميوه اى رسيده را داشتيم. شايد اشتباه از اين جا بود كه يادمان رفت تا قله راه زيادى باقى مانده است و اين آشنايى هاى لحظه اى را به حساب آشنايى هاى ژرفى به نام دوستى گذاشتيم، اشتباه از اين جا بود كه تا پايمان به سنگريزه هاى تپه هايى كوچك آشنايى خورد خود را كوهنوردى ديديم و تپه كوچك را قله هاى بلند دوستى. يادمان رفت تا دوستى راه درازى مانده است و تا ميوه دادن اين نهال نوپا خون دل ها... ۲۰ ـ دُر گران دوستى تكرارى تر از اين شعر پيدا نمى شود كه: دوستى در گرانى است به هر كس ندهند! اما تكرارى تر و عبث تر اينكه خيلى از آدم ها اين شعر را از حفظ دارند اما دريغ كه تنها با واژه ها و آواها زندگى مى كنند و لب تپه هاى كوچك مى ايستند و نمى دانند درون هر رابطه اى دُر گرانى پيدا نمى شود و هر آدمى شايستگى داشتن اين دُر گران را نمى يابد و با برداشت هاى اشتباه خود مرباهاى شيرين و مفهوم هاى بزرگ را براى خود و ديگران تلخ و كوچك مى كنند. آن قدر تلخ كه نشود به آن نزديك شد و آن قدر كوچك كه نتوان ديد اشتباه نمى دانم از كجا از كدام نقاب براى منفعتى شروع شد اما به اين جا رسيد كه آدم هاى كاغذى نقاب دار با يك كتاب ۱۰۰۰ صفحه اى واژه بدون مفهوم تنها ماندند. آدم تنها با واژه هاى كاغذى چون دوست كه بر روى آب مى رفت!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 570]