واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > نیکنژاد، فریبا - هیچ کالای فرهنگی مانند فیلم نمیتواند در معرفی یک ملت یا قوم ، بر دیگر مردمان تاثیرگذاری دامنه دار داشته باشد. سینمای ما در این سه دهه در این زمینه کم کاری کلان از خود نشان داده است. پنج سال که از انقلاب گذشت ناگهان مسئولان به این فکر افتادند که در جشنواره های خارجی حضور داشته باشند. جشنواره های که عمدتا فاصله های کمی با کشورمان داشتند. جشنواره فیلم پیونگ یانگ یا جشنواره فیلم دهلی جزو جشنواره های بودند که در سال 1362 برای اولین بار ، ایران پس از انقلاب با تک محصولی در آن شرکت می کرد.حالا سالها می گذرد و اگرچه اکنون مدیران و سینماگران ما در کن و برلین و ونیز نیز شرکت می کنند و حتی فیلم برای پذیرش به آکادمی اسکار می فرستند ، اما حضور مستمر و شایسته در مجامع سینمایی و سینماهای کشورها بواسطه فیلم هایمان نداریم که نداریم. ژانر سیاسی به تعبیری پرمخاطره ترین گونه سینمایی به شمار می آید. جدای از مسائل فنی و تکنیکی در ساخت و ساز ، محتوای این گونه آثار بیشتر از هر چیز به چشم تماشاگر می آید و وی را در معرض قضاوت قرار می دهد. این قضاوت البته با 2 مقوله همراه است؛ اول اطلاعات و ایده هایی است که به تماشاگر ؛ به سبب دیدن فیلم و قصه آن و تحت تاثیر قرار گرفتن و شاید همذات پنداری با آن؛ منتقل می شود و دیگری اطلاعات و آمار و ارقامی است که خود تماشاگر الزاما اشرافی به صحت و سقم ندارد. بدینسان برآیند این دو حتی در همان سالن تاریک سینما می تواند در ذهن تماشاگر منجر به قضاوت شود. البته در مواقعی که کم هم نیستند ؛ این گونه آثار به دلیل بدساختی و محتوای فرمالیته و لحن و روایت دستوری شان ؛اصلابه قضاوت و این حرف ها نمی رسند که هیچ، تماشاگر شاکی، فیلم را نصفه و نیمه رها می کند؛ اما در مابقی آثار ژانر سیاسی اوضاع همان است که بدان اشاره شد. یعنی برحسب موضوع و فرم و محتوای فیلم سیاسی به هر حال عده ای نزدیکی بیشتر با موضوع احساس می کنند. عده ای که می توانند از یک نفر تا چندصد هزار نفر باشند. فیلمی مانند هتل رواندا را به یاد بیاورید .تریلری خوش ساخت و تاثیرگذار که مربوط به اوضاع و احوال این کشور آفریقایی و شورش قبایل آنجاست. جایی که توتسی ها و هوتوها به جان خود و دیگران می افتند. این فیلم اگرچه به لحاظ «ملت وندی» به جای «شهروندی» احساس و عواطف هر تماشاگری را فارغ از هر ملیتی به طغیان وامی دارد؛ اما به هر حال مردم آفریقا و بویژه رواندایی ها بیش از هر تماشاگر دیگری با این فیلم مرتبط می شوند. و همین ها می توانند بهترین قضاوت را در باره لحن روایی فیلم هتل رواندا داشته باشند. جدای از جنگ، انقلاب ها نیز عمدتا به پرده سینما راه یافته اند. حال یا به صورت یک اقتباس از یک اثر ارزشمند و در کالیبر جهانی مثل «بینوایان» یا به صورت اقتباس از یک کتاب کم تیراژ از نویسنده ای گمنام. در این راستا انقلاب هایی که اثرگذارتر بوده اند، به نوعی بازتاب بیشتری در رسانه ها و کمک رسانه ها داشتند. انقلاب اسلامی ایران نیز تقریبا از سال 1980 به بعد در آن طرف آب ها به سینما و تلویزیون راه یافت و آثار متعدد تلویزیونی به صورت فیلم گزارشی یا تله فیلم و آثار سینمایی معدود ماحصل آن بود. در طی این سال ها شاید 5 فیلم که حاصل یک کار جدی در پروسه تولیدی هالیوودی بودند، بیشتر شناخته شده اند که شامل فیلم های: بدون دخترم هرگز Not without my Doughter ، خانه ای از شن و مه House of sand and fog ؛ کرش یا تصادفcrash (این فیلم ربطی به انقلاب ندارد؛ اما واگویه های جالبی از کسانی دارد که اصل و ریشه ایرانی دارند) احتمالافقط پرسپولیس persepolis و کشتی گیر the wrestler هستند بدون دخترم هرگز (1991) نگاهی به شناسنامه فیلم بدون دخترم هرگز ؛ اسامی کلانی را به ما نشان می دهد. حتی جری گلداسمیت برای این فیلم آهنگ ساخت و پیتر هانان مدیریت فیلمبرداری اش را به عهده گرفت. کارگردان فیلم هم برایان گیلبرت است. این گیلبرت، لوئیس گیلبرت فیلمساز پرکار و سرشناس دهه 60 و 70 انگلستان نیست که اگرچه با او نسبت دارد؛ اما عمدتا کارگردانی تلویزیونی است. و «بدون دخترم هرگز»، دومین کار سینمایی برایان گیلبرت محسوب می شود. کمپانی تهیه کننده همMGM است؛ یعنی مترو گلدوین مایر که یکی از غول های فیلمسازی است؛ با این حال چرا این فیلم با این تدارکات و چینش حرفه ای به جایی نرسید، برمی گردد به ساختار اصلی فیلم و سناریویی بی ارزش که از رمانی مبتذل و بی ارزش تر اقتباس شده بود. جدای از مطبوعات آمریکا، حتی مطبوعات سینمایی انگلستان هم به ریش فیلم خندیدند و اگرچه به اشتباه ؛ اما کار را اثری متعلق به 20 سال پیش و زمان اوج جنگ سرد نسبت دادند. داستان این فیلم درباره مراجعت یک پزشک ایرانی به همراه همسر آمریکایی و تنها دخترشان به ایران در سال 1984 (1363) است. جایی که برخلاف وعده شوهر؛ در ایران بگیر و ببند عجیب و غریب و رسم و آیین قرون وسطایی و حتی عصر حجری برقرار است. این 2 سطر تمام زیرساخت داستان است. بامزه اینجاست که تماشاگر صحنه ای را در ابتدای فیلم می بیند که برای هیچ کس قابل باور نیست. صحنه ورود بتی به همراه دکتر محمودی ( ایشان اخیرا مرحوم شدند ) و دخترشان در فرودگاه بین المللی مهرآباد، بدجوری مضحک و آبروبر از کار درآمده. در فیلم اثری از یک فرودگاه نمی بینیم در حالی که ادعا می شود اینجا فرودگاه بین المللی و بزرگترین ترمینال هوایی ایران است؛ جالب اینجاست که پیش از انقلاب ، آوازه فرودگاه مهرآباد همه جا پیچیده و فرودگاهی شناخته شده بود . فیلم چون در ایالت های «آتلانتا» و «جورجیای» آمریکا فیلمبرداری می شد؛ سرضرب و با عجله بسیار و عنادی دیوانه کننده چنین پلاتوی مضحکی برای این لوکیشن مهیا کردند. و همین صحنه ابتدای فیلم، عناد فیلم و زشتی کینه سازندگان را بخوبی نشان می داد. راجر ایبرت در 11 ژانویه 1991 در باره این فیلم نقد جالبی در روزنامه شیکاگو سان تایمز نوشته و به موضوعی مهم اشاره کرده بود : "در این فیلم هیچ تصویر مثبتی از یک شخصیت مسلمان معتقد نشان داده نشد و همه کسانی که به بتی کمک کردند مخالف و قانون شکن هستند. اگر هر فیلم به تندی و کینهتوزی این فیلم در مورد هر گروه قومی دیگری در آمریکا ساخته میشد، با عنوان نژادپرستی و تعصب محکوم میشد...." به هر روی «بدون دخترم هرگز» ارزش تحلیل ندارد و همین چند خط نشانه و سیگنال برایش کافی است. خانه ای از شن و مه (2003) فیلم جمع و جور «خانه ای از شن و مه» اگرچه گریزی به انقلاب اسلامی و مهاجرت ایرانی ها به خارج از ایران و بویژه در آمریکا دارد؛ اما دارای لحنی حرفه ای است و عمده مشکلات اشخاص را براساس تمایل و آینده شان روایت می کند، یک خانواده ایرانی که پدر خانواده یک سرهنگ نظام سابق است، حالادر سال 1980 به منطقه پاسیفیک کانتی رفته اند و توانسته اند با هر ضرب و زوری بوده خانه ای تهیه کنند. چالش مالک قبلی با مالک جدید (خانواده ایرانی) اگرچه فاجعه ای تراژیک را رقم می زند اما روایت فیلم خیر و شر خاصی و یازاویه معناداری را جهت دهی نمی کند و حتی می کوشد همه چیز را عادی نشان دهد؛ جدای یکی 2 تا از دیالوگ ها (مقوله دیپورت شدن و...) سناریو دروغ و دغلی ندارد و در انتها این دست برقضا یک پلیس آمریکایی است که دست به جنایت می زند. «خانه ای از شن و مه» از این منظر اصلاقابل مقایسه با «بدون دخترم هرگز» نیست. فیلمی است روان و خوش ساخت که می توانست در مورد تمام مهاجران دیگر با هر ملیتی باشد. چنانچه سناریو (نوشته آندره دوبوس) و کارگردانی (وادیم پرلمن) هر 2 کار دستپخت 2 نفری هستند که خود مزه مهاجرت را چشیده اند. کرش (2004) کرش یک فیلم جهانی برنده جایزه اسکار و شاید بهترین نمونه از فیلم های ملودرام اجتماعی است که فرهنگ ها را کنار هم قرار می دهد و در انتها هم قرار نیست عده ای نمره مثبت بگیرند و عده ای امتیاز منفی. جالب این که کرش محصول 2003 است. حمله آمریکا به عراق و افغانستان انجام گرفته و در همان سال خاورمیانه و نقاط دیگر جهان بویژه رواندا و زیمبابوه در آفریقا دچار بحران بودند. داستان فیلم که به هر حال به نوعی عالمگیر شده و همه یکی 2 بار آن را دیده اند دارای یک داستان اصلی و 6 داستانک فرعی عالی ا ست که همگی شان در یک شاهراه به هم می رسند و لحظات پایانی فیلم را می سازند. ملیت های مختلف در این داستانک ها بسیار خوب پرداخت شده؛ هر کدام نقشی و سرنوشتی را ایفا می کنند که شامل شرایط زندگی در آمریکاست و نه تنها نقش اجتماعی آنها بلکه نقش فردی شان هم به گونه ای منطقی روایت می گردد. خانواده ایرانی این فیلم به عنوان صاحبان یکی از آن داستانک های فرعی؛ در حال زندگی عادی هستند و امید به آینده دارند هرچند به سبب حمله طالبان و القاعده و حادثه 11 سپتامبر ممکن است عده ای نظر خوبی به آنها نداشته باشند... پرسپولیس (2007) پرسپولیس فیلمی انیمیشن است که با سر و صدای زیاد در جشنواره های مختلف به نمایش درآمده و با خاموشی مطلق و پایان جشنواره ها به تاریکی رفت. فیلم سرگذشت دختری نوجوان را طرح ریزی می کند که با مشکلات حجاب و دیگر مسائل می خواهد از دوران بلوغش بگذرد. کارگردان اثر «مرجان ساتراپی» شان ایرانی الاصل بودن را به صهیونیست بودن فروخت و چیزی با بودجه ای از ناکجاآباد (تلویزیون CANAL+ فرانسه و ...) ساخت که بازگشت به عقب به زعم منتقدان نام گرفت. پرسپولیس ادعا می کند به رفتارشناختی و جامعه شناختی شخص و جامعه اش پرداخته، اما از زمان شکل گیری داستان تا پایان فیلم جز قضاوت های بی پایه و اساس کار دیگری انجام نمی دهد. شلوغی در جشنواره ها نیز سروصدای منتقدان را بلند کرد که چرا که دنیای فانتزی و تخیلی سینمای انیمیشن دستخوش سیاسی بازی و کار تبلیغاتی شده است. چنانچه این روند هنوز می تواند ادامه داشته باشد. کشتی گیر (2008) کشتی گیر اگرچه در داستان اصلی اش هیچ ردپایی از ایران و انقلاب ندارد ؛ اما یک داستانک ناجوانمردانه و ضدایرانی را در انتها ؛ آنهم بی سبب ؛ روایت میکند. اگرچه فیلم درباره بازگشت مجدد یک «کشتی گیر نمایشی» است (که پس از گذران از یک دوره افول و رو آوردن به الکل و مخدر حالاقصد دارد دوباره زورآزمایی کند) اما در سکانس آخر ؛او با یک «کشتی گیر» مثلاایرانی مواجه می شود که تیپیکالی مضحک دارد و با پرچم ایران وارد رینگ می شود. از این صحنه عمدتا خلق الله به حماقت سازندگان فیلم خندیده اند؛ چراکه ایرانی جماعت صاحب کرسی اول کشتی آزاد (Style Wrestler )بوده و شهره در جهان است اما اصلا«کشتی کچ» برای ایرانی جماعت هرگز محلی از اعراب نداشته است. چنانچه می شد یک صحنه ای دیگر برای این سکانس پایانی تدارک دیده می شد ، به هیچ جای داستان هم صدمه ای نمی آمد و حتی می شد کشتی کچ کار دیگری را روبه روی «میکی رورک» قرار می دادند اما با این کار باز همان جمله نغز منتقد و نویسنده مجله سایت اند ساند در سال 1991 جلوه گری می کند که: «گاهی هالیوود هنوز نمی تواند دست از افکار پارانویایی و جنگ سرد بردارد.» . یک نکته مهم در ساخت آثار سیاسی سینمایی ، روایت مردمان آن سرزمین است. تایپیکال ساخته شده در چنین فیلم هایی در حالی که 11 سال از هزاره سوم میگذرد ، اگر خلاف واقع باشد مچ سازنده توسط تماشاگر گرفته خواهد شد. در عصر اطلاعات و انفجار آن دیگر نمیتوان با زدن ماسک به چهره ی یک بازیگر هویت و ملیت و اعتقادات مردمی را به ناحق و با عناد و کینه تصویر کرد. نکته دیگر حضور منفعل سینمای ایران در عرصه جهانی و حتی تی وی ها است. نه چیزی از داشته های به حق خود نشان می دهیم و نه در مقابل ساخت و سازهای مغرضانه ؛ محصولات فرهنگی تولید میکنیم. البته همه زیر لب غرولند میکنیم که باید تولیدات فرهنگی داشته باشیم ؛ اما دستمان در تولید و ساخت و ساز کوتاه است. بدنه سینمای ایران با مشکلات نقدینگی که دارد و سینمای عمدتا دولتی ما ؛ باید برای حضور جهانی حال در هر مقیاسی که می خواهد باشد ، برنامه ریزی کند. و ماجرا تازه اول کارزار است. دیگر سینما فقط شامل یک فیلم و حلقه ریل آن نیست. بیش از 15 سال است که یک فیلم ، پس از اکران تولیدات جانبی دارد و هنوز اندر خم یک کوچه ایم. در این 32 سالی که از انقلاب می گذرد ؛رشد سینمایمان به لحاظ کمی و کیفی و معرفی آن به سینمای جهان ، شاید یکی از بهترین رفتارهای سیاسی و فرهنگی بود که باعث می شد تا تماشاگران خارجی (و حتی هم وطنانی که مدتهاست سفری به ایران نداشته اند) با اوضاع و احوال کشورمان و مردم مان به درستی آشنا شوند. سه دهه از این کم کاری کلان می گذرد ، عجیب اینجاست که چرا دورنمایی بدین وضوح را برخی نمی بینند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 489]