واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > پورمحبی، فرزین - هوا دو درجه گرمتر از دیروز است و به همین خاطر شما تصمیم گرفته اید در پارک مجاور خانه تان، قدمی بزنید. داخل پارک که می شوید و درست در هنگامی که می خواهید اولین نفستان را چاق کنید، ناگهان چهره دختر لاغراندام یکی از آشناهایتان را تشخیص می دهید. تصمیم می گیرید برای چاق سلامتی، پا پیش بگذارید و به طرفش بروید که درآخرین لحظه، متوجه حضور جوان غریبه ای می شوید که در کنار همان دختر، پرسه می زند. بالطبع خود را به ندیدن می زنید و سر را به طرف دیگری کج می کنید. هنوز از خر شیطان پیاده نشده اید که در دل خود، صدبار به آن دخترو ایضاً خانواده اش که سالها با ظاهرفریبی موفق شده اند قاپتان را دزدیده و ارتباط موثری را با شما و خانوادهتان برقرار سازند، نفرین می فرستید. همچنین به حماقت و سادگی خود، که در طی این سالها متوجه اخلاق فاسد و مسئله برانگیز آنها نشده اید، دشنام می دهید. حتی در نقش یک نظریه پرداز آگاه به امور تربیتی، فرو می روید و به حال پریشان احوال جوانان امروزی و خانواده هایشان، تاسف می خورید. دوستیهای خیابانی و فسادهای اخلاقی رایج در بین نسل جوان را بزرگترین معضل حال حاضر کشور، قلمداد می نمائید و مسئولین امر را که در این زمینه از عهده مسئولیتشان بر نیامده اند، شایسته نکوهش می شمارید و آمار کاهش ازدواج و افزایش طلاق را مدام توی سرشان می کوبید و بطور خلاصه، همه را محکوم و زمین و زمان را با هم یکی می کنید .....تصمیم می گیرید که در اولین واکنش خود به این حادثه، ارتباطتان را با خانواده بی سر و سامان این دختر لاابالی، قطع نمائید و در عین حال هم، به صرافت برخورد هر چه محکم تر و قاطع تر با این دختر شل ایمان و کج پالان و ول در خیابانها، می افتید، غرق در این افکار هستید که با عصبانیتی در خور امور مفسده انگیز جامعه مان، از پارک خارج می شوید، دو قدم مانده به چهارراه بعدی،تصادفاً جنیفر لوپز را ( توضیح: جنیفر لوپز معروف ترین هنرپیشه، خواننده و ... عصر حاضراست که چون زن بسیار خوب و مهربانی است معمولاً در قلب مردها - البته به استثنای شوهرانش - از جایگاه ویژه ای برخوردار است !!) دست در دست یکی از آخرین همسران مصلحتی اش می بینید. قلبتان به شدت به پته پته می افتد و زبانتان بدون دلیل تاپ تاپ صدا می کند! چشمانتان با دیدن اندام موزون و ... تا به تا می شود و دو دو می زند. از رنگ لباسی که مجموعاً 75 سانتی متر پارچه درآن استفاده نشده است، خوش خوشتان می شود، نوک دماغتان عینهو، نوک دماغ دلقکان سیرک و در مجموع، به رنگ گوشهایتان که آنها نیز به نوبه خود، به رنگ سرخاب همان مادمازل هستند، می گردد. احساس می کنید بدون آنکه تصمیمی برای اجرای رقص بندری داشته باشید، تمام بدنتان به لرزه و رعشه افتاده است، کاهش فشار خون را در گلوی خشک شده تان احساس می کنید، قورت دادن آب دهان هم، به اندازه معمول، تاثیری در خیساندن مجاری گلو ندارد، به همین خاطر مقدار آبش را بیشتر می کنید، نتیجه قورت دادن چنین آبی و با این حجم زیاد، درک احساس بالا و پائین رفتن، خرخره تان است، درست همان حس و حالی که در زمان جویده شدن یک خرخره بر شما مستولی می شود!بالاخره دلتان را در حال بیرون زدن از سینه اتان، به دریا می زنید و به طرف جنیفر لوپز و گودزیلای بغل دستی اش می روید. درآن هنگام به شدت معتقد هستید که می بایست به جایگاه اصلی هنر ارج نهاده و هنرمندان را تکریم نمایید. حتی اگر این تکریم به اندازه گرفتن یک امضاء باشد! از همین رو، دست در جیب خود کرده و قطعه ای کاغذ را درآن، جستجو می کنید، چیزی بجز پاکت کارت دعوت یک مراسم عروسی به دستتان نمی آید، به همان هم، اکتفا می کنید و آن پاکت را برای ثبت امضای باشکوه این ضعیفه و همچنین ثبت در تاریخچه زندگینان، شایسته تقدیم به هنرمند مونث معلوم الحال قلمداد مینمائید. بالاخره گامهای به شماره افتاده تان را تا نزدیکی او برمی دارید، بوی ادکلنش را با تمامی بدن خود حس می کنید و متوجه می شوید که بینی، چه عضو زائدی در بدنتان هست!! در کنار تمامی این قضایا، نگاههای قلدرانه هیولای بی شاخ و دمی که هیکلش در کنار آن نازک بدن، ترکیب نامأنوسی را بوجود آورده، آزارتان می دهد. سعی می کنید سختیهایی که در برابر اعتلای هنرراستین، قرار گرفته و اینچنین پیش رویتان قد علم کرده اند را تحمل نموده و کنارشان بزنید، به همین خاطر ، محل سگ هم به آن کرگدن نکره قلچماغ، نمی گذارید ... پاکت فوق الذکر را به همراه یک خودکار، در دستان فخیمه هنرمند مزبور قرار می دهید، جنیفر لوپز هم متقابلا، با انگشتان کشیده و لاک زده اش ،و همراه با لبخندی به یاد ماندنی و ماندگار درتاریخ هنر، پاکت را امضا می کند و در نهایت هم، او دست در دست آن غول چراغ جادو، ناگهان در برابر دیده گانتان، دود می شود..... شما بار دیگر، غرق در افکارتان می شوید اما این بار، مدام با سکنات و وجنات جنیفرلوپز در لابیرنت های مغزتان ور می روید. برای حظ بیشتر، نگاهی دیگر به امضای روی پاکت می اندازید، تصمیم می گیرید که کارت دعوت عروسی داخلش را در سطل آشغال کنار خیابان بیاندازید. قبل از انداختنش، از روی تصادف، نگاهتان به متن کارت دعوت می افتد ... نامهای نوشته شده عروس و داماد، بیش از هر چیز دیگری جلب توجه می کنند،... شما متوجه می شوید، مراسم عروسی، متعلق به همان دختر لاغراندام آشنایتان و احتمالاً با همان جوان غریبه مورد خطاب و عتابتان، هست ! ....و باز هم، دوباره به فکر فرو میروید.و تصمیم میگیرید در خصوص بر طرف کردن فحشاء، راههای دیگری را پیشنهاد نمایید!تا بلکه این جوانان، بالاخره سر عقل بیایند!!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 387]