واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > تهرانی، مهدی - پیش از این نقد و تحلیل محتوایی فیلم شاترآیلند را تقدیم کرده بودم که گویا آن یادداشت نظر تعدادی از دوستان را تامین نکرده بود. و علت اصلی احتمالا متن طولانی و ساده نبودن آن در کامنت های عزیزان عنوان شده بود. از آنجائیکه حق همیشه با خواننده است متن و یادداشت ذیل را آماده کردم . باشد که مورد قبول افتد . ضمن اینکه در پست قبلی شاتر آیلند ، فاصله نامرئی بین عشق و نفرت نسبت به سایر کاراکتر ها و شاخصه های فیلم ، کمتر به سکانس پایانی و کاراکتر دولوریس اشاره شده بود ، از این جهت اینگونه نوشته بودم تا اگر عزیزی هنوز فیلم را ندیده ، با خواندن این متن ، کل داستان برایش رو نشود و بتواند از دیدن این اثر عمیق اسکورسیزی مانند سایر آثار او لذت کافی و وافی ببرد. با این حال در این یادداشت بیشتر به این دو مورد فوق پرداخته شده است : رعایت ظرافت های موجود و ذاتی برای روایت یک داستان خوفناک و نفسگیر ، از هر فیلمسازی برنمی آید ، بویژه اگر عناصر داستان دارای انگاره های فلسفی خاصی نیز باشند . آخرین ساخته مارتین اسکورسیزی به نوعی دربرگیرنده تماعی فاکتورهای بالا است . و حاصل کار او به یک تابلوی بزرگ ارزشمند تبدیل شده که در عین زیبایی هرگز قابل تکرار نیستند . یکی از این ظرافت ها ی بکار گرفته شده از سوی او ، نوع پرداخت کاراکتر دولوریس چانال در شاتر آیلند است . به نحویکه در بین تمام کاراکترهای این فیلم ، دولوریس تا سکانس پایانی به مانند خود تدی برای تماشاگر ، حقیقت وجودی اش برملا نمی شود . از سکانس افتتاحیه شاتر آیلند تا آخرین نما ، تماشاگر به گونه ای فانتزی با کاراکتر دلوریس روبروست. اگرچه مانند خود شخصیت اصلی فیلم نامش نیز برایمان سردر گم کننده بود. در زندگی واقعی ، یعنی وقتی با اندرو لیدیس طرفیم ، این زن همان همسر لیدیس است . اندرو لیدیسی که در ابتدای فیلم او را با عنوان مارشال تدی دنیلز می شناختیم و این همذات پنداری را حتی تا چند نمای پایانی نیز نمی خواستیم و یا نمی توانستیم تغییر دهیم . دلوریس چانال در زندگی واقعی همسر مارشال اندرو لیدیس ، مارشال باسابقه و خوشنامی است که در جنگ جهانی دوم نیز شرکت داشته . دولوریس به بیماری شیزوفرنی حاد مبتلاست . او افسردگی شدید دارد و بسیار متمایل به خودکشی است و چند بار نیز اقدام به خودکشی کرده است و اگرچه حال و روزش را برای همسرش بارها گفته اما لیدیس هم به سبب شغلش و هم به خاطر بک گراندهایی که در زندگی گذشته اش داشته و هم چنین پناه بردنش به الکل برای فراموشی خاطرات بد گذشته ، به نوعی بی خیال این مهم می شود که همسرش را برای درمان به کلینیک بفرستد و یا حداقل بیشتر در منزل بماند و از بچه ها مراقبت کند . ا ز اینرو وقتی برای اولین بار دولوریس اقدام به خودکشی می کند و خانه شان را به آتش می کشد ، لیدیس بازهم چشم هایش به حقیقت گشوده نمی شود . حقیقتی که ثابت می کند ، همسرش بشدت بیمار است و به همین دلیل یک خطر بالقوه برای سلامتی خودش و سه کودکش به شمار می آید . مارتین اسکورسیزی و لئوناردو دی کاپریو ،روبروی ساختمان هولناک آشکلیف تنها کاری که لیدیس پس از آتش سوزی انجام می دهد ، تغییر منزل است . آنهم به بدترین جای ممکن. آنها به شمال بوستون می آیند و در منزل ساحلی کنار مرداب ساکن می شوند . جایی که جز سکوت محض و تنهایی چیزی برای دولوریس ندارد . اما لیدیس با بهترین نیت و از آنجایی که حقیقتا عاشق دولوریس است به این تفییر مکان رضایت داده اگرچه بازهم اشتباه کرده و حقیقت وارونه را دنبال می کند. به زعم او این مکان برای همسرش آرامش به ارمغان خواهد آورد . اما 8 ماه پس از این تغییر مکان در بهار 1952 این خانه ساحلی و آن مرداب پشت خانه قتلگاه سه کودک آنها نام می گیرد . جایی و زمانی که حقیقت به تلخ ترین وجهی خودش را به مارشال اندرو لیدیس نشان می دهد . جدای از این در همان بعدازظهری که دولوریس بچه ها را در دریاچه غرق کرده بود برای اولین و آخرین بار ؛ جنون و نفرت لیدیس را توامان شاهد است . لیدیس بعد از 10 روز که در ماموریت بوده به خانه می آید و با چیزی روبرو می شود که هرگز تصور نمی کرده . جنازه های بچه هایش هنوز روی آبند . اینجا جنون، عشق همیشگی لیدیس نسبت به دولوریس را زیرپا له می کند و برای چند ثانیه ای ، نفرت نیز به کمک این جنون سیاه می آید و کاری که نباید بشود رخ می دهد . لیدیس در زمانی که جنون و نفرت بر او غلبه کرده اند ،دولوریس دوست داشتنی اش را با تیر می زند و او را می کشد . این شلیک به نوعی نقطه آغاز حکومت جنون بر قلب و روح لیدیس می تواند باشد و از طرفی نقطه آغاز حکومت حقیقت وارونه بر وجدان او نیز هست . لیدیس در ورطه نخست ، در ذهنش و در قلب و روحش دولوریس را از هرگونه اتهامی مبرا می سازد ، در ذهنش او را قربانی یک حادثه آتش سوزی انگار می کند و بازهم در ذهنش قاتل را نیز شکل و شمایل می بخشد و قاتل کیست ؟ اندرو لیدیس . نام حقیقی خودش . به زعم او دولوریس قاتل بچه هایش نیست . خود او قاتل کودکانشان است . چرا که به بیماری همسرش علیرغم حرفهای دولوریس و دوستان و نزدیکان توجهی نشان نداده و او مسبب تمام اتفاقاتی است که پس از این روی داده . او در همان بهار 1952 به جرم قتل همسرش دستگیر شده و از همان لحظه دستگیری تا زمانی که زندان بوده و یا در هنگام پیگیری پرونده اش در دادگاه همان روالی را طی کرده که دقیقا در لحظه ی شلیک به دولوریس اتخاذ کرده بود . او در ذهن و روح و روانش نامش را به تدی دنیلز تغیییر داده ، و بر همین اساس حقایق وارونه را دنبال کرده .... در سکانس آخر ، حقیقت وجودی لیدیس برای تماشاگر رو می شود . او خودش بیمار شصت و هفتم است و تمام این برنامه طی این دو روز نمایشی بوده که دکتر کاولی و دکتر شیهان ترتیب داده اند تا بیماری دوشخصیتی و شیزوفرنی او درمان شود با این حال جمله پایانی او مثل صاعقه به تماشاگر می خورد : اگر آدم بتواند مثل یک هیولا زندگی کند و یا بتواند مثل یک مردخوب بمیرد ، کدام را با ید انتخاب کند ؟ او هرگز حاضر نبود برای لحظه ای اولوریس را مسئول ناکامی ها بداند . و برای همین دست آخر شخصا تصمیم گرفت به هایت هاوس یا همان فانوس دریایی برود . و آنجا کجاست ؟ جایی که بیماران روانی را شستشوی ذهنی می دهند و آنان پس از این فرآیند دیگر یک زندگی نباتی دارند مثل همان جک نیکلسون در سکانس پایانی دیوانه از فقس پرید شاهکار میلوش فورمن . به تعبیری ، تدی دنیلز یا همان اندرو لیدیس تصمیم گرفت مثل یک مرد خوب بمیرد . زندگی نباتی برای او حداقل چنین ارمغانی بهمراه داشت . در این نوع زندگی نه از جنون خبری هست و نه از نفرت . حتی حقیقت وارونه نیز به آن راه ندارد . تنها عشق ابدی او به همسر و کودکانش به این دنیا ورود می کنند و این برای تدی مهمترین ترین است . دولوریس چانال با بازی میشله ویلیامز ، او خالق خوابگردی های تدی یا همان اندرو است
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 356]