تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس جز با اجراى حدود و احكام خدا خوشبخت نمى‏شود و جز با ضايع كردن آن بدبخت نمى‏...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815615688




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پسرک، گاری، شهربازی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: پسرک، گاری، شهربازی
پسرک، گاری، شهربازی
با دستهای کوچکش گاری را با تمام توان به جلو می راند . گاری پر از مقواهای کوچک و بزرگی بود که از گوشه و کنار خیابان جمع آوری کرده بود . این کار هر روزش بود و اینگونه خوراک روزانه اش را تامین می کرد .با نزدیک شدن به شهر بازی دوباره رویای سوار شدن به فطار برقی به سراغش آمد . کمی کنار میله ها ایستاد و به هیاهوی کسانی که سوار قطار برقی بودند و با سرعت گرفتن قطار در هر سراشیبی جیغ می کشیدند ،گوش کرد .ناگهان جرقه ای در ذهنش به وجود آمد . نگاهی به شیب خیابان کرد . همه مقواها را کنار خیابان خالی کرد . گاری را به بالاترین نقطه شیب خیابان هدایت کرد . سوار گاری شد و با جدا کردن پاهایش از زمین گاری را در سراشیبی خیابان رها کرد .گاری کم کم شتاب گرفت . با افزایش سرعت گاری ، پسرک هم غرق لذت و خنده شد و دیگر به هدایت گاری فکر نمی کرد .کمی نزدیک به انتهای خیابان ؛ مرد در حالی که کت و شلوار بسیار تمیز و نویی به تن داشت از ماکسیمای مشکی  پیاده شد . در حال قفل  کردن در ماشین بود که ناگهان گاری پسرک با شدت تمام به او برخورد کرد و او را به داخل جوی بزرگ کنار خیابان انداخت .مرد به سختی از جوی آب بیرون آمد . نگاهی به کت و شلوارش انداخت . گاری خط بسیار بزرگی بر ماکسیمای مشکی انداخته بود . سخت عصبانی شد و به سمت گاری که واژگون شده بود حرکت کرد.پسرک در حالی که دستش را به کمرش گرفته بود به سختی از جایش بلند شد .  ترس و عذرخواهی در چشمانش موج می زد . مرد با شدت تمام سیلی محکمی به گوش پسرک نواخت و گفت : اینو زدم تا یادت بمونه خیابون جای این قرتی بازی ها نیست.پسرک دستش را روی صورت خود گذاشت و جای سیلی مرد را که می سوخت لمس کرد . بغض خودش را فرو داد . به سختی گاری را برگرداند و تمام مقواها را دوباره روی آن نهاد .وقتی از کنار شهر بازی رد می شد با به یادآوردن آن چند ثانیه گاری سواری لبخندی بر روی لبهایش نشست . صدای جیغ و هیاهوی کسانی که سوار قطار برقی بودند هنوز به گوش می رسید . قاصدک





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 293]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن