تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خدا را خالصانه ياد كنيد تا بهترين زندگى را داشته باشيد و با آن راه نجات و رستگارى را ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850293743




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نفس مرد به شماره افتاد، پيرزن از طلاق منصرف شد


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: نفس مرد به شماره افتاد، پيرزن از طلاق منصرف شد خبرگزاري فارس: گاهي زندگي آنقدر كوتاه است كه نمي‌توان برايش معنايي را تفسير كرد اما 50 سال زندگي و چين و چروك صورت و دستان پينه‌بسته چگونه مي‌تواند از نافرجامي عشق و حسرت بگويد. نگاه‌هاي زيادي در راهرو به ديوارها خيره مانده بود، كودكاني كه هنوز راه رفتن را نياموخته‌اند، دختراني كه هنوز به دنبال دستان گرم مادر مي‌گردند، در ميان اين همه تلخي و نگاه‌هاي جوان‌، جاي تعجب و حيرت است، نگاهي مسن و جذاب مرا به سوي خود كشاند، زني كه گرد سپيدي برف بر موهايش نشسته بود، چين و چروك صورتش از سال‌ها زندگي و عشق مي‌گفت. زن ميانسال در ميان نگاه‌هاي جوان غريبه بود، بعد از سال‌ها زندگي تازه فهميده بود كه با شوهرش غريبه است؛ جواناني دور آنها را گرفته بودند، آنها با گريه و زاري از نافرجامي‌ زندگي مي‌گفتند، پيرزن شرمنده بود، نمي‌دانست نصيحت كند يا گوش فرا دهد زيرا خودش نيز به دنبال جدايي آمده بود، كمي آن طرف‌تر پشت در راهرو دختري جوان ايستاده بود، غمگين و پر از استرس بود نمي‌دانست به مادربزرگش چه بگو‌يد، آينده را در مقابلش تلخ نظاره‌ مي‌كرد. در مقابل سوال‌هاي ما دخترك گفت كه «50 سال از زندگي مشترك مادر‌بزرگش مي‌گذرد اما تازه به اين نتيجه رسيده است كه پدر بزرگش را دوست ندارد»، اشك بر روي گونه‌هاي دخترك خودنمايي مي‌كرد، از آينده مي‌ترسيد، نمي‌دانست كه بايد چه كند، باور كردني نيست دخترك دستانش مي‌لرزيد و از شرم و حيا چهره‌اش به سفيدي مي‌زد. نگاه‌هاي دخترك ما را از نگاه‌هاي مادربزرگش دور نكرد، هرچقدر به زن ميانسال نزديكتر مي‌شدم، قدم‌هايم سنگين‌تر مي‌شد، پيرزن بهانه‌هايي مي‌گرفت، از مهريه مي‌گفت از نفقه مي‌گفت از برخوردهاي پر از خشم شوهرش صحبت مي‌كرد؛ علي‌رغم اينها چهره‌ و دستان همسرش مي‌لرزيد، پينه‌هاي روي دستانش از زحمت‌هاي بسيار مي‌گفت، سكوت اختيار كرده بود، سكوتش آنقدر سنگين بود كه هيچ صدايي يا فريادي را نمي‌شنيد، نمي‌دانست كه سرنوشتش بعد از اين همه سال چه خواهد شد اما زن همچنان استوار با صداي بلند از شوهرش درخواست جدايي مي‌كرد. چين و چروك روي صورت زن و داد و فريادهايش با هم همخواني نداشت اگر شوهر بد بود چرا بعد از 50 سال... جوان‌هايي كه آنجا بودند از نگاه‌هاي آن مرد در حيرت بودند بعضي از آنها شرمنده شدند و در تصميم خود تعلل كردند، مسير را تغيير دادند و از در راهرو بيرون رفتند، زيرا نگاه‌هاي مرد چيزي به نام خشم را نمي‌پذيرفت. قاضي زن ميانسال را صدا كرد و گفت: « نوبت شما است»، پيرزن از جاي خود پريد. اما عرق شرم پيشاني‌ مرد را پوشانده بود. نگاهش را به زمين دوخته بود به دنبال همسرش داخل اتاق رفت، قاضي حيرت كرده بود، زوج ميانسال كه سال‌ها از زندگي‌شان گذشته، در مقابل او ايستاده‌اند، آنها را به نشستن دعوت كرد، پيرمرد نشست اما زن به سمت قاضي رفت و گفت: «زياد كشش نده مي‌خواهم جدا شوم»؛ قاضي جوان در حالي كه لبخندي بر لب داشت زن را به آرامش دعوت كرد. دليل جدايي آن‌ها را پرسيد، زن گفت: سال‌هابا او زندگي كردم در غم و شادي و در تمام سختي‌هايش با او بودم ولي هيچ وقت آن چه را كه مي‌خواستم برايم نخريد، هميشه به دنبال حساب و كتاب بود، پول‌هايش را بيشتر از من دوست داشت. قاضي دادگاه بعد از مشاهده پرونده و صحبت‌هاي دو طرف، جلسه دادگاه را به روزي ديگر موكول كرد. پيرزن با خشم از روي صندلي برخاست و به سمت قاضي رفت و با فرياد گفت: مرا بازي نده، جوان نيستم كه بعد از 6 ماه ديگر بيايم، هر روز به مرگ نزديك‌تر مي‌شوم حكم را بده و تمامش كن. قاضي نگاهش را به نگاه زن دوخت و گفت: خوب است مي‌داني جوان نيستي و براي كساني كه پشت اين در براي طلاق آمده‌اند الگو هستي و خود مي‌داني كه ديگر براي شما وقت تنگ است پس چرا به دنبال پول و دلايل بي‌منطق مي‌گردي، جايز نيست من شما را نصيحت كنم. پيرزن سرش را پايين انداخت و سريع از اتاق بيرون رفت؛ نگاه‌هايي كه به او خيره مانده بودند و پچ‌پچ‌هاي اطرافيان در راهرو او را شرمنده‌تر كرد؛ شوهرش نيز آهسته همچنان به دنبال او مي‌رفت و در حالي كه قدم‌هايش را با قدم‌هاي همسرش هم تراز مي‌كرد به جوان‌هايي كه در كنارش بودند و براي طلاق صف كشيده بودند مي‌گفت: هنوز زود است، از دادگاه برويد. پيرزن از در راهرو خارج شد، هنوز پايش را از پله پايين نگذاشته بود كه نگاه فرزندانش و نوه‌هاي نوجوانش را ديد به خود آمد و قدم‌هايش را سنگين‌تر برداشت، هنوز پله‌ها را به اتمام نرسانده بود كه شوهرش به او رسيد در حالي كه دستش را به روي قلبش گذاشته بود به ديوار تكيه داد و آرام نشست، نگاه‌هاي فرزندانش كه به سوي پدرشان بود، زن را به خود آورد، زن برگشت پشت سرش را نگاه كرد وقتي شوهرش را آن گونه ديد شتابان به سويش دويد؛ دستش را به شانه مرد گذاشت صورتش را نوازش كرد و با فرياد به فرزندانش ‌گفت كمي آب بياوريد. جالب و ديدني بود، هنوز 2 دقيقه از فرياد‌هاي زن نمي‌گذشت كه مي‌خواست جدا شود اما با ديدن عرق بر روي پيشاني شوهرش و تكيه‌ او به ديوار چنان به سوي او دويد كه تمام صحنه‌هاي تلخ دادگاه و اتاقك تاريك را با گرماي عشق سوزانش مي‌سوزاند، تازه فهميد كه بدون شوهرش نمي‌تواند زندگي كند، با نفس او نفس مي‌كشد و با قدم‌هاي او قدم بر مي‌دارد. پشيماني و ندامت بر چهره‌ زن، شرم و حيا خودنمايي مي‌كرد و عشق و محبت تمام لحظه‌هاي تاريك راهرو را مي‌پوشاند. زن به نگاه‌هاي شوهرش چشم دوخته بود و نفس‌هاي او را مي‌شمارد و مي‌گفت: خدايا مرا ببخش گاهي لحظه‌هاي سخت لحظه‌هاي شيرين را تداعي مي‌كند، قدم‌هاي باران با قدم‌هاي ابر برابر است در حالي كه ابرها سريعتر حركت مي‌كنند اما باران با آرامش. يادداشت: انسيه آبشاري انتهاي پيام/ك




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 205]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن